پایگاه علمی دکتر نقی سنایی (عضو هیأت علمی دانشگاه)

اخلاقی: مبانی و مفاهیم اخلاق اسلامی، اخلاق کاربردی، اخلاق خانواده، اخلاق حرفه ای، فلسفه اخلاق، عرفان اسلامی

پایگاه علمی دکتر نقی سنایی (عضو هیأت علمی دانشگاه)

اخلاقی: مبانی و مفاهیم اخلاق اسلامی، اخلاق کاربردی، اخلاق خانواده، اخلاق حرفه ای، فلسفه اخلاق، عرفان اسلامی

پایگاه  علمی دکتر نقی سنایی (عضو هیأت علمی دانشگاه)

1- استفاده از مطالب سایت با ذکر آدرس سایت (drsanaei.blog.ir) و به نام دکتر نقی سنائی، نه تنها منعی ندارد، بلکه موجب افتخار و مباهات خواهد بود.
2- با التفات به تخصّصی بودن مطالب، در صورت امکان از نظرات ارزنده تان، حقیر را بهره مند فرمایید.
3- اینجانب دارای وبلاگ به آدرس http://drsanaei.blogfa.com/ می باشم که در صورت تمایل از مطالب متنوع آن بهره وری فرمایید.
4_ لطفا در کانال آیات و احادیث اخلاقی با آدرس drnaghisanaei@ در پیام رسان ایتا عضو شوید و دوستان و گروه ها را تشویق و توصیه فرمایید تا عضو شوند و از آیات و احادیث اخلاقی همراه با منابع و مأخذ بهره ببرند و بدین وسیله در تبلیغ دستورات اخلاقی دین مبین اسلام سهیم شوید.تشکر و ارادت

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۰ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

یکی از اختلافات مهم میان عرفاء و غیر عرفاء، خصوصاً فقهاء، نظریه خاص عرفاء دربارة شریعت و طریقت و حقیقت است.

 عرفاء و فقهاء متفق القول هستند که شریعت یعنی مقررات و احکام اسلامی مبنی بر یک سلسله حقایق و مصالح است. فقهاء همین قدر می‌گویند که در زیر پردة شریعت (احکام و مقررات) یک سلسله مصالح نهفته است و آن مصالح به منزله علل و روح شریعت به شمار می‌روند. تنها وسیله نیل به آن مصالح عمل به شریعت است اما عرفاء معتقدند که مصالح و حقایقی که در تشریع احکام نهفته است از نوع منازل و مراحلی است که انسان را به مقام قرب الهی و وصول به حقیقت سوق می‌دهد. عرفاء بر این باورند که باطن شریعت «راه» است و آن را طریقت می‌خوانند و پایان این راه حقیقت است یعنی توحیدی که پس از فناء عارف از خود و انانیّت خود دست می‌دهد. شریعت وسیله یا پوسته‌ای است برای طریقت، و طریقت پوسته یا وسیله‌ای برای حقیقت است.

 صاحب گلشن راز شریعت را پوست، و حقیقت را مغز می‌داند.

شریعت پوست، مغز آمد حقیقت
خلل در راه سالک نقص مغز است
چــو عــارف بـا یقین خویش پیوست

 

میان این و آن باشد طریقت
چو مغزش بسته شد بی‌پوست نغز است
رسیـده‌گشت‌مغـز و پــوست بشکست

پیامبر اسلام (ص) می‌فرماید:

اَلشَّریَعُهُ أَقْوالی وَ الطَّریِقَهُ أَفْعالی وَ الْحَقیقَهُ أَحْوالی

شریعت گفتار من، طریقت کارهای من، حقیقت حال‌های من است، معرفت سرمایه اصلی من و عقل اصل دین من، محبّت اساس من، شوق مرکب من، ترس رفیق من، بردباری اسلحه من، علم رفیق من، توکل پوشش من، قناعت گنج من، راستگویی منزل من، یقین مأوای من، فقر فخر من است و به آن بر سایر پیامبران و رسولان افتخار می‌کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۲۰:۲۴
نقی سنایی

إِنَّ فِی السَّمواتِ وَ الأَرضِ لآیاتٍ لِلْمُؤمِنینَ وَ فِی خَلقِکُمْ وَ ما یَبُثُّ مِنْ دابَّهٍ آیاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنونَ.

بی شکّ در آسمان‌ها و زمین نشانه‌های فراوانی برای مؤمنان وجود دارد. و نیز در آفرینش شما و جنبندگانی که در سراسر زمین پراکنده ساخته نشانه‌هایی است برای جمعیتی که اهل یقین هستند.

 چون سالک را مشاهده دست داد و با چشم دل، حقّ را دید و نور حقّ در دلش تابید و از خود فانی و در حقّ باقی شده و از هر چه رنگ تعلّق است آزاد شد، و همه تعینّات را رها کرد، آنگاه به یقین می‌رسد. یقین در لغت علمی است که شکی با آن نباشد، و نزد عرفاء عبارت است از رؤیت عیان به قوّت ایمان نه به حجّت و برهان.

عرفان و معرفت تا به مرحله یقین نرسد، از منازل ابتدایی سالکان کوی حقّ است، اما وقتی به مرحله یقین رسید منازل و مراحل آن یکی پس از دیگری پیموده می‌شود، زیرا خود یقین دارای سه مرحله علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین است.

در کشف المحجوب هجویری آمده است: «علم الیقین علم معاملات دنیاست به احکام و اوامر، عین الیقین علم به حال نزع و وقت بیرون رفتن از دنیاست، و حقّ الیقین علم به کشف رؤیت اندر بهشت، پس علم الیقین درجه علماء است و عین الیقین مقام عارفان است و حقّ الیقین فناگاه دوستان است. بنابراین علم الیقین به مجاهدت و عین الیقین به مؤانست و حق الیقین به مشاهدت شود، یکی عام است و دیگر خاص و سه دیگر خاص الخاص است».

و شبلی گفته است:

«علم الیقین آن است که به ما رسید بر زبان پیغمبران علیهم السلام و عین الیقین آن است که خدا به ما رسانید از نور هدایت به اسرار قلوب بی‌واسطه، و حق الیقین آن است که بدان راه نیست.

منظور از این یقین، یقین شهودی است. سالک با سیر در درجات یقین، از علم الیقین به عین‌الیقین رسیده با دیدن حقیقت اشیاء از شنیدن و استدلال بی‌نیاز می‌گردد. سپس در حق و یقین، صبح سعادت سالک دمیده، از علم و آگاهی خود فانی شده، به مقامی فراتر از یقین انتقال می‌یابد.

 

یا ربّ چون به وحدتت یقین می‌دارم

 

ایمان به تو عالم آفرین می‌دارم

دارم لب خشک و دیده تر بپذیر

 

کز خشک و تر جهان همین می‌دارم

(ابوسعید ابوالخیر)

امام جعفر صادق (ع) در عظمت یقین می‌فرماید:

اَلْیَقینُ یُوصِلُ الْعَبدَ اِلی کُلِّ حالٍ سَنّیٍ وَ مَقام عَجیبٍ

یقین بنده را به همه احوال رفیع و مقام‌های شگفت‌آور می‌رساند.

چنین خبر داده است رسول گرامی اسلام (ص) از عظمت مقام یقین، هنگامی که نزد ایشان از عیسی بن مریم (ع) سخن به میان آمد که ایشان بر روی آب راه می‌رفت، حضرت فرمودند:

 

لَوْ زادَ یَقینُهُ لَمَشَی عَلَی الْهَواءِ

اگر یقینش بیشتر بود، روی هوا هم پرواز می‌نمود.

 

یا ربّ ز قناعتم توانگر گردان

 

وز نور یقین دلم منوّر گردان

روزی من سوخته سرگردان

 

بی منّت مخلوق میسّر گردان

                                                                                               (ابوسعید ابوالخیر)                    

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۲۰:۱۸
نقی سنایی

اَللهُ نُورُ السَّمَواتِ و الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکواهِ فیها مِصْباحٌ اَلمِصْباحُ فی زُجاجَهٍ الزُّجاجَهُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ

خداوند نور آسمان‌ها و زمین است، مثل نور خداوند همانند چراغدانی است که در آن چراغی پرفروغ باشد، آن چراغ در حبابی قرار گیرد، حبابی شفاف و درخشنده همچون یک ستاره فروزان.

مشاهده دیدار محبوب است بدون آنکه انقطاعی و یا ستری در آن فاصله بیندازد.

مشاهده، دیدار حق است به چشم دل و قلب پس از گذراندن مقامات و درک کیفیات احوال. در طیّ حال مشاهده برای صوفی و عارف حالاتی پیش می‌آید که از آن به «اشراق» و «جذبه» و «بیخودی» و «فنا» تعبیر می‌کنند. صوفی و عارف، با کسب مقامات و دریافت حالات، و تزکیه نفس و تصفیه باطن، چشمش به نور حقّ و پرتو انوار حقیقت معنوی و مخفی روشن می‌شود و دلش به آن نور تابناک می‌گردد.

امام علی (ع) در جواب کسانی که پرسیدند آیا خدا را می‌بینی فرمود:

ما کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ

خدایی را که نبینم بندگی و عبادت نمی‌کنم.

ملاحسین کاشفی در لب لباب می‌نویسد: مشاهده و شهود احاطه حقّ باشد به ذاته به هر شیئی «أَوَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنًّهُ عَلی کُلِّ شَئٍ شهیدٌ» و چون سالک بدین مقام رسید، پیوسته انوار غیبی و آثار غیبی مشاهده نماید و این به نظری دست دهد که محض جان و دل باشد نه عین آب و گل. مولوی گوید:

هر که را هست از هوسها جان پاک

 

زود بیند حضرت و ایوان پاک

ای برادر چون ببینی قصر او

 

چون که در چشم دلت رُسته است مو

چشم دل از مو و علّت پاک آر

 

و آن گهان دیدار قصرش چشم دار

چون محمد پاک شد زین نار و دود

 

هر کجا رو کرد وجه الله بود

عارف در همه چیز خدا را می‌بیند و باید که عارف چنین باشد یعنی: رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۲۰:۱۲
نقی سنایی

هشتمین حال از احوال صوفیه، اطمینان یا طمأنینه است. در قرآن کریم راجع به اطمینان قلب آمده است:

اَلَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللهِ أَلا بِذِکْرِ اللهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ.

آنها کسانی هستند که ایمان آورده‌اند، و دل‌هایشان به یاد خدا مطمئن و آرام است،

آگاه باشید تنها با یاد خدا دلها آرامش می‌یابد.

سکون و استقراری که در نتیجه یقین قویّ حاصل می‌شود طمأنینه گویند و آن، ثمره ایمان کامل به حقّ تعالی است و اعتماد دل بر خداوند می باشد.

ابونصر سراج در کتاب اللمع می‌گوید: اطمینان سه قسم است:

الف) اطمینان عامه: این گروه چون به ذکر خدا مشغول شوند، اطمینان یابند به اینکه خداوند دعای آنان را مستجاب خواهد کرد و حاجات‌شان را برخواهد آورد. این اشخاص دارای نفس مطمئنه هستند.

ب) اطمینان خواص: راضی به قضای الهی هستند و در بلا صابرند و حال اخلاص و سکوت خاطر و اعتماد دارند.

ج) اطمینان اخصّ خواص: در وادی حیرت سرگردان می‌شوند زیرا اینها در مقام خداوند به طوری به هیبت و عظمت او مأخوذند و واقف هستند به اینکه خداوند قابل درک نیست، پس سکونت قلب ندارند بلکه در عطش تمنّا واقع می‌باشند و «رَبِّ زِدْنی فیکَ تَحیُّراً» می‌گویند، و همین حال حیرت و سرگشتگی به «مشاهده» می‌انجامدکه حال نهم از احوال است.

آیه ا جوادی آملی در این خصوص گوید:

سالک وقتی به مرحله یقین رسید، می‌آرمد و چیزی او را مضطرب نمی‌کند زیرا مشاهده می‌کند و می‌یابد که کارگردان جهان هستی خداست و او قائم به قسطی است که بر محور قسط و عدل، جهان را اداره می‌کند و سراسر کار او حکمت است، نیز می‌یابد که اگر خود را به او بسپارد بهره می‌برد، از این رو خود را به او وا می‌گذارد و آنگاه به طمأنینه می‌رسد و طمأنینه با ذکر، که آن یاد کردن حق است به شرطی که ما سوی الله را فراموش کند. مولا جلال الدین درباره ذکر می‌سراید:

این قدر گفتیم باقی فکر کن

 

فکر اگر جامد بود رو ذکر کن

ذکر آرد فکر را در اهتزاز

 

ذکر را خورشید این افسرده ساز

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۲۰:۰۹
نقی سنایی

انس، خوگرفتن، حالت بعد از شوق در دل سالک عارف است. و آن مرحله‌ای از حالات است که سالک در آن چیزی درک نمی‌کند و اگر در آتش افکنده شود، در انسش تأثیری نداشته، سوزش آتش و حرارت آن را نمی‌فهمد. بنابراین انس، لذّت باطن به مشاهده جمال الهی است.

شهید مطهری (ره) در مبحث «انس و لذّت» با بهره‌وری و استناد به کلام نورانی امام علی (ع) می آورد:

اَلَلّهُمَّ إِنَّکَ آنَسُ الآنِسینَ لِأَوْلِیائِکَ، وَ أَحْضَرُهُمْ بِالکِفایَهِ لِلْمُتَوکِّلینَ عَلَیْکَ.

پروردگارا تو از هر انیسی برای دوستانت انیس‌تری و از همه آنها برای کسانی که به تو اعتماد کنند برای کارگزاری آماده‌تری.

حضرت علی (ع) همچنین در خصوص چگونه می‌فرماید:

کُنْ لِلَهِ مُطیعاً، وَ بِذِکْرِهِ آنِساً.

اطاعت خدا را بپذیر و با یاد خدا انس گیر.

سالک  در مقام انس با دنیای جدید خود انس می‌گیرد. از اشارات غیبی تغذیه می‌شود و در درون خود به سماع می‌آید. در شور و شوق این سماع درونی و با لذت لطایف و اشارات غیبی، از آب و نان بی‌نیاز می‌گردد. در مقام انس، جلوه معشوق را با همه حواس و مشاعر خود در پرتو نور حمید از همه جا در می‌یابد. پیشرفت سالک در مقام انس، عوارض و آثاری دارد از جمله: انس به نور کشف، همراه با شیفتگی و شیدایی، ضربات مداوم موج فنا.

اهل انس را نشانه‌هایی است از آن جمله:

الف- از غیر محبوب و مأنوس خود، گریزان و در وحشت هستند.

ب- چنان با ذکر محبوب انس گرفته‌اند که در اغلب اوقات مستغرق تفکّر و تذکّر او می‌باشند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۲۰:۰۵
نقی سنایی

وَ لَیَعْلَمَ الَّذینَ أُوُتوا الَعِلمَ أَنًّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ.

عالمان باید بدانند که حقّ از جانب خدای تو است. پس ایمان بیاورند و دل‌های آنها خاضع گردد.

 شوق، دریافت لذّت محبّت و عشقی است که لازمة ارادة شدید و آمیخته با رنج مفارقت است، و در حال سلوک پس از شدّت ارادت، شوق ضروری است.

شوق، ارادة مؤکّد است به طوری که انسان با آن هم محبّت مطلوب و مراد را بچشد و هم از هجرانش رنج ببرد. از این رو شوق با درد همراه است و مشتاق، همیشه درد فراق دارد. ولی این درد فراق برای درک کمال مراد است یعنی وقتی مراد و محبوب کمال باشد و مرید به او نرسد، این نرسیدن و هجران، دردآور است، بنابراین در هر شوقی، دردی نهفته است اما این درد، لذیذ و تحمّل‌پذیر است و زمینة وصول را فراهم می‌کند.

شوق بر دو قسم است:

الف- شوق محبّان صفات خدا: همچون لطف و رحمت و احسان.

ب- شوق محبّان ذات: که در پی اتّصال به ذات خداوند و قرب اویند.

این شوق بسیار کمیاب است چرا که بیشتر مردمان طالب رحمت خدایند نه خود خدا. صاحبدلی گفته است: چندین هزار عبدالرّحمن، عبدالرّحیم و عبدالکریم می‌بینی و یک عبدالله نمی‌بینی یعنی طالبان رحمت بسیار و طالبان خدا کم هستند. بهشت طالبان خدا دیدار اوست. و بهشت بی‌لقای خدا گویی برای آنها جهنّم است. حالِ شوق بادوام، محبّت تداوم می‌یابد و مادام که محبّت باقی است شوق هم لازم است. بنابراین شوق نیازمندی قلبها به دیدار محبوب است هر چه محبّت بیشتر باشد شوق دیدار افزون‌تر خواهد شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۲۰:۰۰
نقی سنایی

إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هاجَروا وَ جاهَدُوا فی سَبیلِ اللهِ اُولئِکَ یَرجُونَ رَحْمَهَ اللهِ.

کسانی که ایمان آوردند و کسانی که هجرت و جهاد فی سبیل الله نمودند آنان امید به رحمت الهی دارند.

رجاء عبارت از امیدوار بودن سالک است به فضل خداوند در مواردی که بنده طاعتی را انجام دهد امید قبول آن را دارد و یا گناهی مرتکب شده توبه نموده است و امید مغفرت دارد و یا دائماً دروغ گفته و امید آمرزش دارد.[2] رجاء یعنی آرامش و اطمینان قلب بواسطه مشاهده کرم و لطف الهی. اثبات این مقام پس از مقام خوف از این جهت است که نشاط و آسایش رجاء بعد از رنج و سختی خوف حاصل می‌شود و گرمی و حرارت خوف با خنکی دلنشین و مطبوع رجاء تسکین می‌یابد. خوف به جلال و رجاء به جمال الهی مربوط هستند و حکمت الهی در دل مؤمن هر دو حالت را قرار می‌دهد که باعث اعتدال او گردد. خوف و رجاء برای سالک‌ همانند دو قدم است که بواسطه آنها طی منازل سلوک ممکن می‌شود. گاهی سالک به قدم خوف از مهلکة سکون و هستی می‌گذرد و گاهی به قدم رجاء از ورطه یاس و ناامیدی نجات می‌یابد.

دکتر سیدضیاء الدین سجّادی به نقل از لب لباب مثنوی ملاحسین کاشفی می‌نویسد:

 بدانکه رجاء آمیخته باید با خوف، تا مؤدّی به امن شود، و هر کسی امروز خوف و حزن ندارد فردا از بشارت «لا تَخافُوا و لا تَحْزَنُوا» بر کنار خواهد بودو چه این خطاب با کسی راست آید که خائف و حزین باشد. همانطور که مولوی اشاره کرده است:

این رجاء و خوف در پرده بود

 

تا پس آن پرده پرورده شود

بود عارف را همین خوف و رجاء

 

سابقه دانیش خورد آن هر دو را

بود او را بیم و امید از خدا

 

خوف فانی شد عیان شد آن رجا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۱۹:۵۵
نقی سنایی

أَلَا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِم وَ لا هُم یَحْزَنُونَ.

آگاه باشید دوستان و اولیای خدا، نه ترسی دارند و نه غمگین می‌شوند.

چهارمین حال از حالات تصوّف، خوف است و آن بیمی است که بنده همواره از خدای در دل دارد. خوف، شلّاق الهی است برای به راه آوردن کسانی که از درگاه او رمیده‌اند و علامت خوف، حزن دائم  است.

مرحله خوف یکی از مراحل سیر سالکان کوی حق و وظایف آنهاست و آن گاهی در مقابل حزن، گاهی در برابر رجاء و گاهی در مقابل امن مطرح می‌شود با این توضیح:

خوف در مقابل حزن: خوف نسبت به آینده وحزن نسبت به گذشته است.

خوف در مقابل رجاء: انسان از یک طرف خائف، و از طرف دیگر امیدوار است یعنی خوف به گونه‌ای نباشد که زمینه یأس را فراهم کند. گفته‌اند خوف سالک الی الله نباید خوف صرف باشد، بلکه باید امیدوار هم باشد.

خوف در مقابل امن: خوف در مقابل امن بسیار خوب است ولی امن در مقابل خوف بسیار بد است. کسی که خائف است در صدد جبران و تدارک گذشته است اما کسی که اهل نظر و فکر نیست و قلبش قسّی و لاهی و سرگرم است خود را درمان می‌پندارد.

بنابراین خوف یعنی دل نگرانی و ترس سالک از افتادن در ورطه زشتی و گناه. خوف از ایمان به غیب متولّد می‌شود و بر دو گونه است:

الف) خوف عقوبت: این خوف از عذاب آخرت است و از آنِ عوام مؤمنان است که اگر چه  اهل ایمان هستند. اما اهل محبت نیستند و خوف آنها از عقوبت به خاطر علاقه به خودشان است نه به خاطر محبت خدا.

ب) خوف مکر: این خوف از آنِ محبّان صفات جمال (مانند رأفت، رحمت و لطف الهی) است که از صفات جلال (مانند عقوبت، قهر و خشم خدا) دوری می‌کنند و اگر لطف آشکار الهی شامل آنها شده باشد از قهر پنهان او در خوف هستند و همواره از فرجام امور می‌ترسند که مبادا گرفتار صفات جلالی گردند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۱۶:۳۵
نقی سنایی

 إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُم الرَّحمانُ وُدّاً.

مسلماً کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده‌اند، خداوند رحمان

محبّتی برای آنان در دلها قرار می‌دهد.

محبّت عبارت است از طاعت محبّ از محبوب بدون هیچ گونه مخالفتی به نحوی که در قلب محب، ذکری غیر از محبوب نماند.[2] محبّت، نشان طریقت و عنون اهل سلوک است که با این نشان و عنوان شناخته می‌شوند. منزل محبّت، منزل جدایی خواصّ درگاه، از عامّه مردم است، یعنی هر کس که وارد منزل محبّت شود. دیگر کارش تمام است. این منزل محبّت، غیر از آن محبّت عامّی است که از آغاز با اهل ایمان و اهل سلوک همراه است. با محبّت دردها به درمان می‌رسند و رنج‌ها پایان می‌یابند و دست وسوسه از دامن دل کوتاه می‌گردد.[3]

بنای تمام احوال بر محبّت است و از آن جهت که محبّت موهبت صرف است جمله احوال را که بر محبّت بنا شده‌اند، موهبت می‌خوانند محبّت میلِ باطن به جمال الهی است و آن بر دو گونه است:

الف) محبت عام: و آن میل قلب به دیدار جمال الهی است.

ب) محبت خاص: و آن میل روح به مشاهده جمال ذات می‌باشد.

محبّت رابطه‌ای است که محبّ را با محبوب پیوند می‌دهد و محبوب به اندازه‌ای که محبّ را به سوی خود می‌کشد چیزی از وجود او را محو می‌کند تا آنجا که همه وجود او از او می‌گیرد و او را شایسته اتصال به خود می‌گرداند. محبّان خدا دارای نشانه‌های ذیل می‌باشند:

الف) در دل آنها محبّت دنیا و آخرت نیست.

ب) هر خوبی و زیبایی که بر آنها عرضه کنند به آن التفات و توجّه نمی‌کنند و نگاه از محبوب بر نمی‌گردانند.

ج) وسایل وصول به محبوب را دوست دارند. اهل طاعت و عبادت هستند چرا که این طاعت و عبادت، باعث اتصال به محبوب می‌شود.

د) از هر چیزی که مانع وصول به محبوب باشد (حتّی فرزند) می‌گذرند، آن چنان که حضرت ابراهیم (ع) برای اجرای فرمان الهی آماده شد تا فرزند عزیزش را قربانی کند.

هـ) هیچگاه از یاد و یادآوری محبوب غافل نمی‌شوند و به آن بسیار مشتاق هستند. همواره در جمیع اوامر و نواهی ازمحبوب اطاعت می‌کنند، همیشه در مسیر رضای او می‌روند و لحظه‌ای تعلّل و توقّف روا نمی‌دارند.[4]

دل ســـــــرا پـــــــرده محبّــت اوست             دیــــده آیینـــــه‌دار طلعــــت اوســـت (حافظ)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۱۶:۳۲
نقی سنایی

لفظ قرب نزد صوفیان عبارت است از استغراق (غرق شدن) وجود سالک در مقام جمع. بعضی گفته‌اند قرب کامل آن است: همچنان که روح سالک در محلّ جمع (عالم وحدت) به سر می‌برد، نفس او در عالم تفرقه (جهان کثرت) و در قالب جسم به بندگی مشغول باشد. قرب حق‌ّ تعالی به دل بنده، به اندازه قرب دل بنده به اوست و هر اندازه دل به خدا نزدیکتر، خدا نیز به او نزدیکتر خواهد بود و همچنان که محبّت خداوند با انجام نوافل یافت می‌شود، قرب او با انجام واجبات حاصل می‌گردد.

بنابراین تقرّب به خدا امری واقعی و عینی است یعنی برای بندگان خدا به سوی درگاه الهی مدارجی است که هر چه در این مدارج و معارج بالاتر روند به آستان ربوبی نزدیکتر می‌شوند و در این نزدیکی است که هر کمالی برای انسان حاصل است. اگر پرتوی از جمال لایزال الهی در دل مستعد بنده‌ای بتابد تا حدّی که خواهد توانست مفهوم و حلاوت تقرّب را با قلب و روح خود احساس کند.

قـــرب نـــه بالا نه پستـــی رفتن است                  قرب حق از حبس هستــی رستن است

در شرح محمد لاهیجی از گلشن راز ذیل این بیت:

       وصــــال ممکــن و واجب به هم چیست                 حدیث قرب و بُعد و بیـش و کم چیست

جواب مصرع دوم را این گونه می‌گوید:

       ز من بشنــــو حدیـــث بی کــم و بیش                 ز نـــزدیکی، تـــو دور افتادی از خویش

و در شرح این بیت می‌آورد: تو از غایت نزدیکی، که از خود دور افتاده‌ای، زیرا که چنان چه غایت بُعد موجب عدم ادراک  است، غایت قرب نیز سبب عدم ادراک می‌شود، و نمی‌دانی که حق به نقش تو ظهور نموده است و هستی تو به حقّ است و دایم به تو نزدیک است که:

وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید

و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم

 

دوست نزدیکتـــــر از مــــن به مـن است    ویـــن عجبتـــــر که مــن از وی دورم

چــــه کنــــم با که توان گفت که دوست       در کنـــــار مــــن  و من مهجــــورم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۱۶:۰۳
نقی سنایی


فراغت از محاسبه نفس و اصلاح خویشتن و قدم‌گذاردن در طریق حق و نیکو گرداندن میانه خود و خدای و مراعات جانب خداوند تعالی در تمام احوال را مراقبت گویند

مراقبه دانش بنده بود به اطلاع حقّ بر وی، و استدامت این علم مراقبت است، سالک باید یقین داشته باشد که حق همیشه او را می‌بیند، پس مراقب افکار ناپسندی است که او را از ذکر حقّ تعالی باز می‌دارد. چنان که خداوند جلّ جلاله فرمود:

وَ کانَ اللهُ عَلَی کُلِّ شَئٍ رَقیباً

مراقبه، حالتی است که چشم سالک مدام در پی معشوق و به راه معشوق است.

پاسبان حــــرم دل شده‌ام، شب همه شب          تــا درین پــــرده جــز اندیشه او نگذارم

مراقبه بر دو گونه تلاش استوار است: یکی تلاش برای نزدیک شدن به حقّ. دیگری تلاش برای پاکسازی دل و درون. هر دو با تشدید ریاضت و تلاش برای متلاشی شدن اغیار انجام می‌پذیرد. در مقام مراقبه، باید به نفی خواطر پرداخت. نفی خواطر، ریاضتی دشوار برای پاکسازی ذهن است از هر گونه توجّه و یاد غیر خدا. بعضی مشایخ برای امکان این کار و تحقق آن هدف والا، یعنی نفی و طرد هر گونه یاد و توجّه به غیر، سالک را به تمرکز دادن فکر و نگاه خود به اجسام از قبیل یک سنگ سیاه شفاف، آب، آینه وا می‌دارند. گفتنی است چنین کاری اگر هم مجاز و سودمند باشد، تنها در مراحل نخستین و به عنوان یک سرمشق مجازی جایز است مانند تجویز عشق مجازی به عنوان معبر و پل عشق حقیقی. بهتر آن است که برای نفی خواطر، از عبادت و ذکر، مخصوصاً تلاوت کلام الله بهره جوید و برنامه ریاضت خود را تا اندازه‌ای دشوارتر سازد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۱۵:۵۸
نقی سنایی

         

سالک عبارت از سائر الی الله است که متوسط بین مبداء و منتهی است. سالک مسافر  الی الله، رفتن از تقید به اطلاق و از کثرت به وحدت است که سیر کشفی هم می‌نامند و کسی را می‌گویند که به طریق سلوک به مرتبت و مقامی رسد که از اصل حقیقت از مرتبت جامعه الوهیت است که در مراتب تنزّل، متلبس به این لباس گشته و ظاهر بدین صورت شده و اوّلیّت عین آخر گشته و به مقام فناء فی‌الله و مرتبت ولایت وصول یابد، و گفته می‌شود صوفی که در راه طلب حقیقت گام می‌نهد، خود را سالک نامیده، ابتدا به شناختن خود همّت می‌گمارد و سپس در راه رسیدن به مقصود. چنان که جناب مولانا گوید:

سالـــکان راه را محــرم شــــدم

 

ساکنــان قـــدس را همـــدم شـدم

طار مـی‌دیـدم بـرون از شش جـهت

 

خـــاک گشتم فــرش آن طارم شدم

خـون شدم جوشیده در رگهای عشق

 

در دو چشــم عــاشقانش نــم شدم

سالک باید تمام اوقات خود را مستغرق ذکر و فکر خداوند عزّوجل کند به نحوی که از هر خاطره دیگر منصرف گردد، جز حق نیندیشد و جز حق نبیند. سالک با پیمودن راه بسیار دشوار سلوک و پیشرفت کافی در آن اگر دست دهد و میسر باشد احوال و مقامات خاص برای سالک حاصل می‌گردد.

صاحب بحر المعارف آورد:

ای عزیز! اهل سلوک را در بدو سلوک، وجد می‌باشد و وجد امر شریفی است به طوری که حکماء، وجد را حالتی می‌دانند که هنگام قطع علایق نفس از محسوسات در وقتی که خاطری شوق‌انگیز بر آن دست دهد، در نفس پیدا می‌شود.

با توجه به مطالب مذکور، برخی از فرقه‌ها و سلسله‌های طریقت در راستای بیان راه‌های متنوع سیر و سلوک عرفانی معرفی، و در نهایت معیار گزینش مناسب‌ترین راه سیر و سلوک تبیین خواهد شد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۱۵:۵۳
نقی سنایی

عرفان در لغت یعنی شناخت، باز شناختن،معرفت، شناختن حق تعالی، معرفت حق، همچنین به معنای شناختن و دانستن بعد از نادانی، درایت، اطلاع آمده است.

اگر بشناختی خود را به تحقیق

 

هم از عرفان حق پای تو توفیق (ناصر خسرو)

                                                                                                

عرفان از نظر لغت به معنای شناسایی است و شناسایی هر چیز را عرفان آن نامند.

عرفان به مفهوم عام، وقوف به دقایق و رموز چیزی است مقابل علم سطحی، اما به مفهوم خاص، یافتن حقایق اشیاء به طریق کشف و شهود است.

دکتر یثربی به نقل از قیصری در تعریف عرفان آورده است:

« عرفان عبارت است از علم به حضرت حق سبحان از حیث اسماء و صفات و مظاهرش، و علم به احوال معاد و به حقایق عالم و چگونگی بازگشت آن حقایق به حقیقت واحدی که همان ذات احدی حق تعالی است و معرفت طریق سلوک و مجاهده برای رها ساختن نفس از تنگناهای قید و بند جزئیت و پیوستن به مبدأ خویش و اتّصاف به نعت اطلاق و کلیّت»

شفــــای درد دلهــــا گشت عرفــــان                     ز عرفــان روشن آمد جـــاودان جــــان  (ناصر خسرو)

با توجه به تعاریف فوق:

موضوع عرفان: وجود حقّ و اسماء و صفات آن است، زیرا در جهان بینی عارفان، هستی حقیقی منحصر به حضرت حقّ و اسماء و صفات اوست[6]. به عبارت دیگر موضوع علم عرفان، ذات و اسماء و صفات الهی است.

مسائل عرفان: مربوط به تجلیّات حضرت حقّ، و پیدایش مظاهر اسماء و صفات او و چگونگی بازگشت این جلوه‌ها و مظاهر به اصل و مبدأ آنها است. بنابراین مسائل عرفان به اموری اطلاق می‌شود که چگونگی ارتباط انسان و جهان هستی را با خدا و کیفیت رجوع و وصول به لقاء الله را تبیین می‌کند.

روش عرفان: روش عرفان. شهودی و کشفی است.

هدف عرفان: سخن گفتن و نوشتن و تشکیل حلقه و محفل، واداشتن دیگران به سیر و سلوک و ریاضت و مجاهدت می‌باشد.

اهل عرفان هرگاه با عنوان فرهنگی یاد شوند «عرفاء» و هر گاه با عنوان اجتماعی و فرقه‌ای‌شان یاد شوند غالباً «متصوفه» یاد می‌شوند.

مباحث عرفان: علم عرفان به عنوان یک نظام فکری و فرهنگی به دو بخش تقسیم می‌شود:

عرفان نظری، عرفان عملی.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۱۵:۵۰
نقی سنایی

 عارف یعنی دانا  و شناسنده و آنکه خدا او را به مرتبت شهود ذات و اسماء و صفات خود رسانیده باشد و این مقام به طریق حال و مکاشفه بر او ظاهر شده باشد نه به مجرد علم و معرفت حال.[1]

چون از نظر بینش توفیق ساخت

 

عارف خود گشت و خدا را شناخت  (نظامی)

عارف کسی است که از وجود مجازی خویش محو و فانی گشته باشد.

 

عارف کسی است که عبادت حق را از آن جهت انجام می‌دهد که او را مستحق عبادت می‌داند نه از جهت امید ثواب و خوف از عقاب. چنان که امام علی (ع) می‌فرماید:

(الهی) ما عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ نارِکَ وَ لا طَمَعاً فی جَنَّتِکَ وَ لکِنْ وَجَدْتُکَ اَهْلاً لِلْعِبَادَهِ فَعَبَدْتُکَ.

پروردگارا تو را به خاطر ترس از آتش جهمنت، و نه به جهت طمع ورود به بهشتت عبادت نکردم، اما تو را سزاوار
پرستش یافتم، پس تو را عبادت کردم. (عباده العبید. عباده التّجّار. عباده الأحرار)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۱۵:۴۵
نقی سنایی

در حقیقت، کم‏ توجهى به آداب اخلاقى مناظره و یا عدم مراعات هر یک از آنها مى‏ تواند به روند سالم مناظره آسیب رساند و مسیر درست آن را به انحراف بکشاند. براى نمونه کسى که دلیل‏ طلبى و پیروى از دانش را محور قرار ندهد و از هواهاى نفسانى و مطامع درونى خود پیروى کند، معلوم است که اگر مورد خطاب و گفتگوى خداوند هم قرار گیرد، براى او فایده ‏اى نخواهد داشت و از فواید و ثمرات گفتگو طرفى نخواهد بست. هرگز نمى‏ توان جان و دل کسى را که به ‏رغم وجود ادله قوى در برابر دیدگاهش، همچنان لجوجانه بر آن اصرار مى‏ ورزد، با حقایق آشنا کرد. چنین کسى در حقیقت با زبان حال، خبر از حق‏ گریزى و هواپرستى خود مى‏ دهد.

عالمان بزرگ اخلاق، آفات اخلاقى بسیارى براى مناظره و گفتگوهاى علمى برشمرده‏ اند.[1] ما در این بخش، در باره دو آفت اخلاقى بزرگ که مى‏ توانند روند مناظره را به کلى مختل نماید و در آیات و روایات نیز مورد تحذیر و نکوهش قرار گرفته‏ اند، توضیحات بیشترى ارائه مى‏ دهیم:

4 1. شخصیت‏ زدگى‏

یکى از آفات و آسیب ‏هاى اخلاقى مناظره‏ ها و گفتگوهاى علمى، این است که به جاى ذکر دلیل و بیان استدلال براى نظر خود، شخصیت پیشینیان را محور قرار دهیم، و به جاى برخورد منطقى با استدلال ‏هاى طرف مقابل، به تقلید کورکورانه از گذشتگان و سنت جاهلانه آنان بپردازیم. در قرآن کریم آیات متعددى در نهى از شخصیت‏ زدگى و تقلید علمى کورکورانه آمده است. مخالفان و دشمنان پیامبران، زمانى که با منطق قوى و محکم آنان مواجه مى‏ شدند، به جاى پذیرش نتیجه مناظره و تسلیم شدن در برابر حق، شخصیت گذشتگان خود را به رخ مى‏ کشیدند و با اقتداى به آنان از پذیرش حق استنکاف مى‏ کردند. و چون به آنان گفته شود: «به سوى آنچه خدا نازل کرده و به سوى پیامبر [ش‏] بیایید»، مى‏ گویند:

«آنچه پدران خود را بر آن یافته‏ ایم ما را بس است» آیا هر چند پدرانشان چیزى نمى‏ دانسته و هدایت نیافته بودند؟[2]

گفتند: «خواه اندرز دهى و خواه از اندرز دهندگان نباشى براى ما یکسان است. این جز شیوه پیشینیان نیست. و ما عذاب نخواهیم شد.»[3]

بلکه گفتند: «ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و ما [هم با] پى‏گیرى از آنان، راه یافتگانیم.» و بدین‏ گونه در هیچ شهرى پیش از تو هشدار دهنده‏ا ى نفرستادیم مگر آنکه خوشگذرانان آن گفتند: «ما پدران خود را بر آیینى [و راهى‏] یافته‏ ایم و ما از پى ایشان راهسپریم.» گفت: «هرچند هدایت‏ کننده ‏تر از آنچه پدران خود را بر آن یافته‏ ایم براى شما بیاوریم؟» گفتند: «ما [نسبت‏] به آنچه بدان فرستاده شده ‏اید کافریم.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۶
نقی سنایی

1. تأکید بر نکات مشترک‏

دو فرد یا دو گروه زمانى مى‏توانند به مناظره و گفتگو بپردازند که مشترکاتى با یکدیگر داشته باشند وگرنه اگر بر سر هیچ مسئله‏ اى با یکدیگر توافق نداشته باشند، هرگز امکان برقرارى گفتگو میان آنان نخواهد بود. بنابراین، کسانى که آمادگى انجام مناظره و گفتگو با یکدیگر را دارند، هر چند در پاره‏ اى از مسائل، مانند مسئله مورد گفتگو، ممکن است با یکدیگر اختلاف‏ نظر داشته باشند، اما داراى مشترکاتى نیز هستند. به نظر مى ‏رسد بهتر است گفتگو بر اساس زمینه‏ هاى مشترک آغاز شود.

قرآن‏ کریم در این‏باره مى‏ فرماید:

بگو: «اى اهل کتاب، بیایید بر سر سخنى که میان ما و شما یکسان است بایستیم که: جز خدا را نپرستیم و چیزى را شریک او نگردانیم، و بعضى از ما بعضى دیگر را به جاى خدا به خدایى نگیرد.» پس اگر [از این پیشنهاد] اعراض کردند، بگویید: «شاهد باشید که ما مسلمانیم [نه شما.]»[1]

مطالع ه‏اى نقادانه‏ برخى بر این باورند که براى برقرارى صلح و ثبات بایستى رادیکالیسم و رؤیاهاى مطلق‏ گرا طرد و [در گفتگوى با دیگران بایستى‏] بر پراگماتیسم، نسبى‏ گرایى و شیوه‏ اى اصلاح‏ طلبانه تأکید بیشترى گردد.[2]

در باره این دیدگاه با یکدیگر بحث کنید. به نظر شما براى گفتگو با دیگران تا چه اندازه باید هزینه کرد؟ آیا براى این کار، منطقاً مجاز هستیم که دست از اصول بنیادین و اساسى خود برداریم؟ اگر چنین است چرا پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، به‏ رغم نیاز شدید به حمایت برخى از قبایل قدرتمند عرب، در مقابل این شرط آنان که در صورتى اسلام را مى‏ پذیریم و از تو حمایت مى‏ کنیم که حکم نماز شامل حال ما نشود، به هیچ قیمتى حاضر نشد این کار را انجام دهد؟ توجه داشته باشید که این پیشنهاد زمانى به پیامبر داده شد که به شدت گرفتار بود و به یارى آنان نیاز داشت؛ اما پیامبر ضمن استنکاف از پذیرش این شرط، در پاسخ پیشنهاد آنان فرمود: «لا خَیرَ فىِ دینٍ لارکوعَ فیه و لاسُجُود؛ دینى که در آن رکوع و سجود نباشد، خیرى در آن نیست.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۰
نقی سنایی

 ارزشمندى گفتگو، مباحثه و مناظره، به‏ عنوان فعلى از افعال اختیارى انسان، منوط به انگیزه فرد از انجام آن است، وگرنه خود گفتگو، فى ‏نفسه، نه داراى ارزش اخلاقى مثبت است و نه ارزش اخلاقى منفى. باید دید که هدف فرد از ورود به عرصه گفتگو با دیگران و انجام مناظره چیست. هرچند افراد مختلف ممکن است داراى انگیزه‏ هاى متفاوتى باشند، اما به طور کلى، مى‏ توان انگیزه افراد را از مناظره و گفتگو یکى از موارد ذیل دانست:

1. انگیزه ‏هاى مثبت‏

الف) حق‏ خواهى‏

گاهى براى یک فرد، حقیقت و واقعیت مسئله‏ اى روشن نشده است و با گفتگو و مناظره با دیگران به دنبال فهم حقیقت است. یکى از فواید و برکات مهم گفتگو، این است که در جریان گفتگو و مباحثه و مناظره با صاحب‏نظران، بهتر و بیشتر مى‏توان حقیقت را شناخت. تجربه نشان داده است که انسان در گفتگو بهتر و دقیق‏تر و با نگاهى عمیق‏تر به مسائل مى ‏نگرد و افکار و اندیشه‏ هاى انسان بیشتر به حرکت درمى‏ آید. در روایات فراوانى بر رایزنى علمى با دیگران و افراد صلاحیت‏دار تأکید شده است، و مباحثه و گفتگوى علمى به‏ عنوان یکى از راه‏هاى کشف حقیقت و دست‏یابى به واقعیت معرفى شده است. به هر حال، یکى از مهم‏ترین و اخلاقى‏ ترین اهداف مناظرات علمى باید کشف حقیقت باشد.[1] طرفین مناظره واقعاً باید در پى یافتن حقیقت باشند. حال درونى آنان باید همچون حال کسى باشد که در جستجوى گمشده‏اى مهم و گران‏قیمت است تا در نتیجه هر زمانى که آن را یافتند، خدا را شکر گفته و آرامش روحى و روانى خود را به ‏دست آورند. اگر چنین باشد، بسیارى از آفات اخلاقى ‏اى که ممکن است گریبان گیر طرفین مناظره شود، خود به خود رخت مى‏ بندد.

اگر کسى در جستجوى حقیقت باشد، زمانى که به صورت منطقى و مستدل به او نشان داده مى‏شود که راهى که در پیش گرفته است او را به مقصد نمى ‏رساند، نه تنها آزرده نمى ‏شود، که سپاسگزار راهنما نیز خواهد شد.

ب) روشنگرى‏

یکى دیگر از مهم‏ترین و ارزشمندترین اهداف گفتگو، «روشنگرى و هدایت و راهنمایى دیگران» است و این البته یکى از وظایف اخلاقى ما نیز هست. یکى از مصادیق امر به معروف و نهى از منکر در حوزه معرفتى، مناظره با کسانى است که نادانسته و ناآگاهانه در عرصه اندیشه به انحراف کشیده شده‏ اند و یا حقیقت براى آنان مشتبه شده است. شکر نعمتِ فهم حق، دستگیرى معرفتى و علمى از کسانى است که به هر دلیلى، از آن نعمت محروم مانده اند.

2. انگیزه‏هاى منفى‏

گاهى هدف از مناظره، صرفاً غلبه بر طرف مقابل و به کرسى نشاندن سخنِ باطل و نادرست و غیر مستدل خود است؛ یعنى انسان با اینکه مى ‏داند سخن یا ادعاى او باطل و نادرست است، اما باز هم بر آن پافشارى مى‏کند و کار را به «جدال و مراء» مى ‏کشاند، که این یکى از بزرگ‏ترین و خطرناک‏ترین رذایل اخلاقى است. کسانى که از جریان سالم گفتگو عدول مى‏کنند و کار را به مراء مى‏کشانند، خبر از وجود رذایل اخلاقى فراوانى در درون خود مى‏ دهند. هدف چنین کسانى از مناظره، روشن شدن حق نیست، بلکه انگیزه‏هاى دیگرى چون شهرت‏طلبى، مباهات، فضل فروشى و امثال آن دارند. اینان مى‏کوشند با هر وسیله‏ اى، فکر و اندیشه یا رفتار خود را توجیه کنند. «بدیهى است مناظره‏ها و گفتگوهایى که چنین اهدافى را دنبال مى‏کنند، ... علاوه بر اتلاف وقت، سبب تقویت خوى تعصب، خودخواهى و خودمحورى و خودنمایى انسان مى‏شوند و اگر سبب گمراه‏شدن دیگرى نیز بشود، گناهى بزرگ و خطایى است که خودش را تباه و دیگرى را گمراه خواهد کرد و نامش در زمره گمراهان و گمراه کنندگان ثبت خواهد شد.»[2][3]

آیین زندگى (اخلاق کاربردى)، دکتر احمدحسین شریفی، صص232- 231

  [1] ( 1). بنگرید به: محسن فیض کاشانى، المحجة البیضا فى تهذیب الاحیاء، ج 1، ص 99

[2] ( 1). محمدتقى مصباح یزدى، اخلاق در قرآن، ج 3، ص 372

[3] شریفى، احمدحسین، آیین زندگى (اخلاق کاربردى)، 1جلد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۷:۴۹
نقی سنایی

پس بشارت ده به آن بندگان من که به سخن گوش فرامى‏دهند و بهترین آن را پیروى مى‏کنند؛ اینان‏ اند که خدایشان راه نموده و اینان‏ اند همان خردمندان.[1]

و کیست خوش‏ گفتارتر از آن کس که به سوى خدا دعوت نماید و کار نیک کند و گوید: «من [در برابر خدا] از تسلیم شدگانم» و نیکى و بدى یکسان نیست. [بدى را] به آنچه بهتر است دفع کن؛ آنگاه کسى که میان تو و میان او دشمنى است، گویى دوستى یکدل مى‏گردد. و این [خصلت‏] را جز کسانى که شکیبا بوده‏اند نمى‏یابند، و آن را جز صاحب بهره‏ اى بزرگ، نخواهد یافت.[2]

با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به [شیوه اى‏] که نیکوتر است مجادله نماى. در حقیقت، پروردگار تو، به [حال‏] کسى که از راه او منحرف شده داناتر، و او به [حال‏] راه‏یافتگان [نیز] داناتر است.[3]

و با اهل کتاب، جز به [شیوه ‏اى‏] که بهتر است، مجادله مکنید- مگر [با] کسانى از آنان که ستم کرده‏ اند- و بگویید: «به آنچه به سوى ما نازل شده و [آنچه‏] به سوى شما نازل گردیده، ایمان آورده‏ایم؛ و خداى ما و خداى شما یکى است و ما تسلیم اوییم.»[4]

اهمیت مناظره و گفتگو بر کسى پوشیده نیست. بر اساس نص آیات قرآن کریم، خداوند براى آفرینش انسان با ملائکه به گفتگو پرداخت؛ نظر آنان را جویا شد و متناسب با موقعیت و شرایط فرشتگان و مصلحت، پرسش ‏هاى آنان را در زمینه فلسفه آفرینش انسان پاسخ داد. پس از سرپیچى ابلیس از دستور الهى مبنى بر سجده بر آدم، با ابلیس نیز گفتگو کرد. علت سرپیچى او را جویا شد و به استمهال ابلیس پاسخ مثبت داد. پس از هبوط آدم بر روى زمین نیز همواره، مستقیم و غیرمستقیم، با آدمیان گفتگو داشته است و این جریان تا ابد نیز ادامه دارد. همین الان نیز، هر چند سلسله پیامبرى به پایان رسیده و خبرها و هدایت‏هاى آسمانى منقطع شده است، بندگانى در روى زمین هستند که خداوند با آنان در گفتگوست. امام على علیه السلام مى‏ فرماید:

و همواره خدا را که بخشش‏ هاى او بى ‏شمار است و نعمت‏هایش بسیار، در پاره‏اى از روزگار پس از پاره‏اى دیگر، و در زمانى میان آمدن دو پیامبر، بندگانى است که از راه اندیشه با آنان در راز است و از طریق خرد دمساز.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۷:۴۶
نقی سنایی

در تفسیر و توجیه رفتار پیغمبر (ص) هم همین مطلب هست. همین‏طور که سخن پیغمبر معنى دارد و براى یک معنى ادا شده است، رفتارهاى پیغمبر هم همه معنى و تفسیر دارد و باید در آنها تعمق کرد. مخصوصاً با تعبیرى که قرآن مى ‏گوید که در وجود پیغمبر اسوه و تأسّى ‏اى است براى شما، و وجود پیغمبر کانونى است که ما از آن کانون باید [روش زندگى را] استخراج کنیم. صِرف اینکه یک نفر بیاید کلمات پیغمبر را روایت کند [کافى نیست‏]. خیلى راوى‏ ها هستند که چیزى درک نمى‏کنند. اینکه ما بیاییم تاریخ پیغمبر اکرم ص را نقل کنیم که پیغمبر اکرم در فلان جا چنین کرد

کافى نیست، تفسیر و توجیه عمل پیغمبر مهم است. در فلان جا پیغمبر این طور رفتار کرد، چرا این طور رفتار کرد؟ چه منظورى داشت؟ پس همین طور که گفتار پیغمبر نیاز به تعمیق و تفسیر دارد، رفتار پیغمبر هم نیاز به تعمق و تفسیر دارد.

همان‏گونه که سخنان پیغمبر ما عمیق است. رفتار پیغمبر (ص) هم آنقدر عمیق است که از جزئى ‏ترین کار او مى‏ شود قوانین استخراج کرد. یک کار کوچک پیغمبر یک چراغ است، یک نورافکن است براى انسان که تا مسافت هاى بسیار دور را نشان مى‏ دهد.[1]

پیامبر اعظم(ص)تندیس ارزشها، گزیده سیره نبوى استاد شهید مرتضى مطهرى ؛ صص 18-17

 [1] حسینى ، مظاهر، پیامبر اعظم(ص)تندیس ارزشها، گزیده سیره نبوى استاد شهید مرتضى مطهرى، 1جلد، دفتر نشر معارف - قم، چاپ: اول، 1386.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۴ ، ۲۳:۰۰
نقی سنایی

عمده در کلمات بزرگان این است که نکات بسیار دقیقى که در این کلمات گنجانیده شده است، افراد بتوانند درک کنند، خصوصاً که پیغمبر اکرم ص درباره سخنان خودش فرمود:

اعطیتُ جَوامِعَ الکَلِمِ.[1]

خدا به من کلمات جامعه داده است.

یعنى خدا به من قدرتى داده است که با یک سخن کوچک یک دنیا مطلب مى‏توانم بگویم.

سخنان پیغمبر را همه مى‏شنیدند ولى آیا همه مى‏توانستند به عمق سخنان پیغمبر آنچنانکه باید، برسند؟ ابداً. شاید صدى نود و نه‏شان هم نمى‏رسیدند.

خود پیغمبر اکرم ببینید چگونه مطلب را پیش‏بینى مى‏ کند. جمله اى دارد که مفاد آن این است: سخنانى که از من مى‏شنوید ضبط و نگهدارى کنید و به نسل‏هاى آینده تحویل بدهید و بسپارید. اى بسا نسل‏هاى آینده و خیلى دور معنى حرف مرا از شما که امروز پاى منبر من هستید بهتر بفهمند. در آن حدیث معروفى که در کتب معتبر ما هست و از احادیثى است که شیعه و سنى روایت کرده‏اند، پیغمبر اکرم (ص) فرمود:

نَضَرَاللهُ عَبداً سَمِعَ مَقالَتی فَوَعاها وَ بَلَّغَها مَن لَمْ یَسمَعها.

خداى خرّم سازد چهره آن بنده‏اى را که سخن مرا بشنود و ضبط کند و برساند به کسانى که آنها از من نشنیده‏اند. بعد این جمله را اضافه فرمود:

«فَرُبَّ حامِلِ فِقهٍ غَیرِ فَقیهٍ وَ رُبَّ حامِلِ فِقهٍ الی مَن هُوَ افقَهُ مِنهُ.»[2][3]

پیامبر اعظم(ص)تندیس ارزشها، گزیده سیره نبوى استاد شهید مرتضى مطهرى ؛ صص16 - 17

 [1] ( 2). امالى شیخ طوسى، ج 2، ص 98 و 99.

[2] ( 1). سفینه البحار، ج 1، ص 392؛ الکافى، ج 1، ص 403.

[3] حسینى ، مظاهر، پیامبر اعظم(ص)تندیس ارزشها، گزیده سیره نبوى استاد شهید مرتضى مطهرى، 1جلد، دفتر نشر معارف - قم، چاپ: اول، 1386.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۴ ، ۲۲:۵۹
نقی سنایی