پایگاه علمی دکتر نقی سنایی (عضو هیأت علمی دانشگاه)

اخلاقی: مبانی و مفاهیم اخلاق اسلامی، اخلاق کاربردی، اخلاق خانواده، اخلاق حرفه ای، فلسفه اخلاق، عرفان اسلامی

پایگاه علمی دکتر نقی سنایی (عضو هیأت علمی دانشگاه)

اخلاقی: مبانی و مفاهیم اخلاق اسلامی، اخلاق کاربردی، اخلاق خانواده، اخلاق حرفه ای، فلسفه اخلاق، عرفان اسلامی

پایگاه  علمی دکتر نقی سنایی (عضو هیأت علمی دانشگاه)

1- استفاده از مطالب سایت با ذکر آدرس سایت (drsanaei.blog.ir) و به نام دکتر نقی سنائی، نه تنها منعی ندارد، بلکه موجب افتخار و مباهات خواهد بود.
2- با التفات به تخصّصی بودن مطالب، در صورت امکان از نظرات ارزنده تان، حقیر را بهره مند فرمایید.
3- اینجانب دارای وبلاگ به آدرس http://drsanaei.blogfa.com/ می باشم که در صورت تمایل از مطالب متنوع آن بهره وری فرمایید.
4_ لطفا در کانال آیات و احادیث اخلاقی با آدرس drnaghisanaei@ در پیام رسان ایتا عضو شوید و دوستان و گروه ها را تشویق و توصیه فرمایید تا عضو شوند و از آیات و احادیث اخلاقی همراه با منابع و مأخذ بهره ببرند و بدین وسیله در تبلیغ دستورات اخلاقی دین مبین اسلام سهیم شوید.تشکر و ارادت

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

188- مقصد رشد اخلاقى‏

سه شنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۱۶ ق.ظ


انسان داراى دو بعد فردى و اجتماعى‏

انسان دارای یک هویت یا خودِ فردى و یک هویت یا خودِ اجتماعى است،[1] از این‏رو همان‏گونه که موظف به خودشناسى، خودآگاهى و خودسازى فردى است، مى ‏باید به خودشناسى، خودآگاهى و خودسازى اجتماعى نیز بپردازد. به سخنى دیگر، آدمى به همان سان که باید از ظرفیت‏ ها، دارایى‏ ها، فرصت‏ ها، نیازها، استعدادها، بایسته‏ ها، وظایف و کاستى‏ هاى خود آگاهى داشته باشد، به‏ عنوان یکى از اعضاى پیکره اجتماع نیز مى ‏باید بر ارزش خود در حیات اجتماعى بیفزاید.

انسان به اقتضاى انسانیت خود موظف است برای رسیدن به هدفى بلند مسیرى را طی کند. این هدف بلند همان حیات طیبه است که بى‏ شک تأمین کننده ارزش انسان در زندگى فردى است. از این سو نیز او موظف به «حضور اجتماعى» است و به مقتضاى سرشت اجتماعى خویش، باید در اجتماع زندگی کند. به‏ واقع کمال مطلوب انسان نیز در گرو همین زندگى اجتماعى رقم مى ‏خورد و با حضور در میدان اجتماع دست‏ یافتنی است. حال به تفصیل به این دو بعد مى ‏پردازیم.

1. مقصد رشد و ارزش انسان در حیات فردى‏

پیامبران و اولیاى الهی که به مقصد عالی کمال رسیده‏ اند، پس از بازگشت از این سفر معنوى مى‏ گویند انسان مى ‏تواند از مرتبه فرشتگان بالاتر رود و به خدا نزدیک‏تر شود و به «قرب» خدا برسد. در این فصل مفهوم «قرب» و «حیات طیبه» انسانى را برمى ‏رسیم.

قرب به خدا

در قرآن و روایات آخرین مقصد حرکت انسان «قرب به خدا» معرفى شده است. درک بهتر مفهوم تقرب اهمیت بسیار دارد؛ زیرا هم بر شناخت ما از خود و جایگاه والای مان در نظام جهان مى ‏افزاید و هم به ما انگیزه بیشترى براى حرکت مى ‏بخشد.[2]

 

قرب به خدا به معنای کم شدن فاصله مکانی یا زمانى میان ما و خدا نیست؛ چه آنکه خداوند فراتر از زمان و مکان است. نسبت خدا به همه موجودات مادى در هر زمان و مکان مساوى است و از این جهت دور و نزدیک براى او فرضشدنى نیست. از دیگر سو، قرب به خدا به معناى نزدیکى اعتبارى و قراردادى نیست. براى مثال، نزدیکان حاکم کسانى‏اند که حاکم نسبت به آنها توجه بیشترى دارد، هرچند از حیث مکانى از او دور باشند. این نزدیکى صرفاً قراردادى جایگزین‏ پذیر است؛ بدین معنا که مى ‏توان با تغییر قرارداد، فرد دیگرى را به عنوان وزیر و وکیل معرفی کرد.

در حقیقت قرب به خدا واقعیتى وجودى است. از آنجا که خداوند کمال مطلق است، قرب به کمال مطلق به معنای کامل‏تر شدن است. وقتى مى ‏گوییم دانشجویی کوشا به استاد نزدیک‏تر است تا دانش ‏آموز دوم ابتدایى، هرگز فاصله زمانى و مکانى و قراردادى را در نظر نگرفته ‏ایم، بلکه مرادمان این است که از جهت علمى و کمالات وجودى، میان دانشجو و استاد فاصله کمترى است و این دو مشابهت بیشترى دارند. قرب به خدا نیز اینچنین است؛ بدین بیان که خداوند به همه مخلوقات از آن جهت که موجودند، نزدیکاست، اما با در نظر گرفتن ویژگى ‏ها و کمالات وجود، فاصله هریک با خدا متفاوت است: فاصله جمادات با خدا بیش از فاصله حیوانات با خداست؛ زیرا حیوان آگاهى و حرکت دارد، ولى جماد از این دو برخوردار نیست. همچنین فاصله حیوان با خدا بسیار بیش از فاصله فرشته با خداست، چراکه آگاهى و قدرت فرشتگان با حیوانات قیاس‏پذیر نیست. در این میان، آدمیان چنان آفریده شده ‏اند که مى‏توانند با کسب کمالات بیشتر به سوى خدا حرکت کنند و بدین‏رو مشابهت خود را با خدا افزایش دهند و از فاصله خود با خدا بکاهند. دمیده شدن روح الاهى در وجود انسان‏[3] و به رنگ الاهى‏[4] درآمدن که در آیات قرآن بدان اشاره شده، بیانگر همین مدعاست.

 

از آنجا که غیرخدا از خود چیزى ندارد و هر کمالیکه آفریدگان خدا دارند، اصالتاً از آنِ خدا و متعلق به اوست، مى‏توان دریافت که انسان هرچه کامل‏تر و داراتر باشد، به خدا نیازمندتر و وابسته‏تر است؛ مانند دو کوره آتش که یکیکوچک و دیگرى بسیار بزرگ است و هر دو به یک مخزن عظیم سوخت وابسته‏اند و با انتقال مقدارى از سوخت آن منبع و جریان یافتن در این دو کوره، دو آتش کوچک و بزرگ روشن مى‏شود. بى‏تردید آتش پرحرارت‏تر و روشن‏تر به مراتب نیاز بیشترى به منبع اصلى سوخت دارد تا آتش کوچک‏تر. به تعبیرى دیگر، انسان در یک صفت هرگز به خدا نزدیک نمى‏شود و آن صفت غنا و استقلال است.

هرچه انسان بیشتر بتواند خدا را بنمایاند و مظهریت بیشترى براى پروردگار داشته باشد، به خدا مقرب‏تر است تا جاییکه انسان آینه تمام‏نماى او مى‏گردد؛ آن‏گونهکه هرکس بدو نظر کند، خدا را دیده است. از آینه تمام‏نماى الاهى با این عناوین یاد شده است: خلیفه الله، المثل الاعلى (/ نمونه برتر)، اسم اعظم، مظهر تام، جلوه کامل، وجه تام و آیه کبرى.[5]

در دو حدیث قدسى از قول خداوند آمده است:

بنده من! مرا اطاعت کن تا تو را مانند خود گردانم. من به هرچه مى‏گویم بشو، مى‏شود. تو هم مانند من به هرچه بگویى بشو، مى‏شود.[6]

فرزند آدم! من بى‏نیازى هستم که هرگز محتاج نمى‏گردم. اوامر مرا اطاعت کن تا تو را نیز بى‏نیازى دهم. من زنده‏اى هستم که مرگ ندارد. اوامر مرا اطاعت کن تا تو را نیز این‏گونه گردانم. فرزند آدم! من به هرچه مى‏گویم باش، مى‏شود. اوامر مرا اطاعت کن تا تو را نیز این‏گونه گردانم.[7]

حال پرسیدنى است انسان باید چه چیزیکسب کند تا به خدا شبیه‏تر گردد؟ مثلًا آیا تحصیل ثروت و شهرت انسان را به خدا نزدیک‏تر مى‏کند، یا دانش و قدرت؟

بى‏گمان ثروت و شهرت حقایقى خارج از وجود انسان‏اند، از این‏رو فزونى آنها هرگز به معناى رشد حقیقت وجودى او نیست؛ همان‏گونهکه شهرت و محبوبیت و جلب‏نظر دیگران نیز به کوچکى و بزرگى و منزلت واقعى او ارتباطى ندارد. اما در این میان بى‏تردید علم و آگاهى از نوعى دیگر است؛ چنانکه با جان آدمى درمى‏آمیزد و هویت و شخصیت او را دیگرگون مى‏سازد. از همین‏رو، افزایش علم و آگاهى براى انسان کمال واقعى به‏شمار مى‏رود. بنابراین بزرگى وجود ما به میزان علم و درک و معرفت ماست. به بیان امامعلى (ع):

اندازه وجود هر کسى همان است که مى‏داند.[8]

ما با افزایش آگاهى و معرفت خود مى‏توانیم به جهانى دیگر درآییم. گوهر وجود ما از همین یافته‏ها و آگاهى‏ها شکل گرفته است. به‏واقع معرفت، دایره هستى ما را توسعه مى‏بخشد و ابعاد وجود ما را بزرگتر مى‏کند.[9] انسان آفریده شده تا با افزایش شعور خود و درک بیشتر حقایق جهان، وجود خویش را کامل‏تر کند و جهان خود را بزرگتر سازد. راز عظمت انسان و سرّ برترى او بر فرشتگان نیز در همین علم است.[10]

دانستیم کمال انسان در به‏دست آوردن معرفت بیشتر است، این نیز ناگفته نماند که تلاش معرفتى انسان باید متناسب با ارزش حقایق باشد. آمدن انسان به این دنیا براى کسب معرفت و شناسایى مجموعه جهان هستى است. بنابراین شناسایى عالم طبیعت- به‏عنوان جزء کوچکى از مجموعه هستى- تنها به اندازه‏اى مقبول و ارزشمند است که حیات موقت انسان بدان نیاز دارد. زمانى آگاهى از عالم ماده، آگاهیکامل و مفیدى است که نسبت میان ظاهر هستى و باطن آن کشف شده و تأثیر متقابل میان ماده و معنا به‏دست آمده باشد. اگر آدمى در این‏ جهان، سیم و زر و نعمت و شهوت پیرامون خود را ببیند، ولى از قدرت پروردگار و پشت‏پرده هستى غافل باشد، بى‏گمان از حیاتى پست و ناچیز برخوردار است، هرچند خود بدان ببالد.

2. مقصد رشد و ارزش انسان در حیات اجتماعى‏

در حیات اجتماعى ارزش انسان به خدمات اوست؛ آن‏گونهکه هرچه این خدمات ارزنده‏تر و گسترده‏تر باشد، تأثیر وجود فرد در جامعه فزون‏تر است و به همین‏رو مى‏توان او را در بعد اجتماعى موفق‏تر دانست. بر این بنیاد مى‏باید هر فرد در فرایند انتخاب خود دقت کافیکند تا متناسب با توان و استعداد خود در صنفى قرار گیرد که بهره بیشترى برساند. پس از انتخاب نیز باید توان خود را براى ارتقاى سطح خدمات خویش بالاتر برد.[11]

ایمان و معرفت ارزش بُعد فردى وجود انسان است و خدمتگزارى، ارزش بُعد اجتماعى او. درواقع «مؤمن خدوم»، خود را به افق کمال نزدیک مى‏گرداند و با صفت خدمت، جامعه را به سویکمال گسیل مى‏دارد. نتیجه رشد اخلاقى در بعد فردى تربیت «انسان پاک» و حاصل رشد اخلاقى در بعد اجتماعى نیز تشکیل «جامعه پاک» است‏[12] و البته بدیهى است که هدف دوم در طول هدف نخست و وسیله‏اى براى تحقق آن است.

توصیه به برآوردن نیازمندى‏هاى مؤمنان در معناى گسترده خود، توجه به همین خدمت اجتماعى است. رسولاکرم (ص) فرمود:

کسیکه به امور جامعه اسلامى اهتمام نداشته باشد، مسلمان نیست.[13]

امامعلى (ع) نیز مى‏فرماید:

برترین مردم کسى است که فایده بیشترى براى دیگران داشته باشد.[14]

در میان کارگزاران دولت علوى با سه شخصیت متفاوت روبه‏روییم: یکى مالکاشتر نخعیکه از سویى توان مدیریت بسیار بالا و قدرت جسمى و فکرى و روحى عظیمى دارد و از سوى دیگر در مراتب بالاى ایمان و ولایت و معنویت جاى گرفته است. بدینجهت، او هم در حیات فردى و هم در حیات اجتماعى مورد رضایت کامل امامعلى (ع) است؛ آن‏گونهکه حضرت از داشتن چنین نیرویى به‏شدت راضیاست و در واگذارى امور حکومت به او دل‏آرام و آسوده‏خاطر است.[15]

دومین فردکمیل بن زیاد، یار تنهایى امیرمومنان (ع) و ظرف معارف سنگین علویاست. ویاز ایمان و فضایل انسانى اندوخته‏اى بس عظیم دارد و همراز و انیس حجت حق است.[16] همین‏ کمیل آنگاه که از جانب امام بهکارگزارى شهرکى به نام هیت گمارده مى‏شود، در دفع سپاهیان دشمن- که از حوزه مأموریت او گذشتند و به تاراج مسلمانان پرداختند- ناکام مى‏ماند و مورد اعتراض و گلایه امام (ع) قرار مى‏گیرد.[17]

در میان کارگزاران على (ع) زیاد بن سمیه نیز حضور دارد. زیاد چون پدرى شناختهشده نداشت و حرام‏زاده مسلّم بود، زیاد بن ابیه (فرزند پدرش) یا ابن‏سمیه‏[18] خوانده مى‏شد، تا آنکه معاویه در حکومت خود او را برادر خویش و زیاد بن ابى‏سفیان خواند.[19] او گرچه در اداره امور مملکت بسیار کارآمد و توانا بود، به‏جهت خیانت‏هاى بسیار هرگز مورد اعتماد امام (ع) قرار نگرفت و بارها از سوى حضرت توبیخ و ملامت شد.[20]

بررسی این شخصیت‏ها نشان مى‏دهدبرخى در ابعاد فردى، ایمان، تقوا، اخلاص، اخلاق و معنویت دارند، اما نمى‏توانندبه امور اجتماعى بپردازند. در مقابل، گروهى قدرت لازم براى انجام خدمات اجتماعى را دارند، ولى تعهد و تقواى لازم را ندارند. هیچ‏یک از این دو گروه بازویدرخور اعتمادى براى امام امت (مسئول هدایت اجتماع و اصلاح امور) نیستند. امروزه همه کسانیکه اندکى با مفاهیم اولیه مدیریت آشنایند، به‏خوبى مى‏دانند که مهم‏ترین عنصر پیش‏برنده یک سازمان، «منابع انسانى» است؛ یعنى نیروهاییکه واجد این دو ویژگى‏اند: تخصص و تعهد. بى‏گمان نداشتن هریک از این دو هرگز ما را به هدف نمى‏رساند.

بنابراین کسانیکه اخلاق و اخلاص و سلامت نفس را در حد مطلوب دارایند، ولى نمى‏توانند حرکت اجتماعى را رهبرى کنند، نیروهاى شایسته‏اى براى پیشبرد اهداف اسلام نیستند. از اینسو، کسانیکه همتى بزرگ دارند و با سخت‏کوشى دانش و مهارت و کارآیى خود را بالا برده و شایستگى پذیرفتن مسئولیت‏هاى سنگین اجتماعى را به‏دست آورده‏اند، اما در چنگ هواها و هوس‏هاى پست حیوانى گرفتارند، هرگز رضایت امامعصر (عج) را تأمین نمى‏کنند، گرچه در مواردى مى‏توان- با نظارت شدید- آنان را براى دین به خدمت گرفت.

به‏یقین مقایسه این دو گروه و کنار هم نهادن آنان اشتباهى بزرگ است و این هم‏عرضى، نباید موجب توهم برابرى میان آنها شود. درواقع منظور از این بیان، هم‏طراز بودن «انسانیت» و ارزش «کارآمدى» نیست. ایمان و انسانیت بدون توانمندى و کارآیینیز ارزشمند است و سعادت آدمى را تأمین مى‏کند، اما آن توانمندیکه از ایمان تهى است، بر لوح سعادت او نقشى نمى‏زند. بهره ایمان و بندگى از ابتدا به خود شخص بازمى‏گردد؛ درحالیکه بهرهکارآیى و توانمندى ناظر به نیاز دیگران است. بنابراین جاییکه تنها انتخاب یکى از این دو گزینه امکان‏پذیر باشد، بى‏تردید باید ارزش‏هاى والاى فردى را برگزید و از هیچ ملامتینهراسید:

ایکسانیکه ایمان آورده‏اید! به خودتان بپردازید. هرگاه شما هدایت یافتید، آنکس که گمراه شده است، به شما زیانى نمى‏رساند.[21]

امام على (ع) نیز فرمود:

من نیک مى‏دانم که چگونه مى‏توان شما را اصلاح کرد و از کجى به راستى آورد، اما هرگز اصلاح شما را با تباهکردن خود [روا] نمى‏بینم.[22]

توجه به مسئولیت اجتماعى و پرداختن بدان به‏قدرى مهم است که عبادات فردى نیز جایگزین آن نمى‏شود و نمى‏توان به بهانه عبادت پروردگار از آن سر باززد. امامکاظم (ع) آن هنگام که در زندان هارون بود، چنین مناجات مى‏کرد:

پروردگارا! از تو درخواست کرده بودم که مرا براى عبادت خود فارغ گردانى. تو را شکر مى‏گویم که چنین نعمتى نصیبم کردى.[23]

از این بیان آشکار مى‏گردد که انسان در میانه اجتماع، حق ندارد تنها به امور عبادى بپردازد، بلکه تا وقتى در جامعه اثرگذار است، در این خصوص وظیفه‏اى مهم بر دوش دارد.[24]

انسان مؤمن همان‏گونهکه درپى تحقق «انسان آرمانى» است، به «جامعه آرمانى» نیز مى‏اندیشد و براى این منظور درپى آن است که مهارت‏ها و توانایى‏هاى لازم را به‏دست آورد. شیعه على (ع) مى‏کوشد در فرایند انتظار فرج- که افضل اعمال است- خود را برایکارگزارى دولت مهدوى (عج) آماده سازد تا در روزگار حضور معصوم، سکان‏دارى شایسته و بازویى توانا براى اجراى عدالت و بسط توحید باشد. چنین کسى متناسب با ابعاد تأثیر اجتماعى و میزان خدمتیکه انجام مى‏دهد، مورد توجه ویژه امامعصر (عج) است.

حضرت فاطمه زهرا (س) مى‏فرماید:

از پدرم پیامبرخدا (ص) شنیدم که فرمود: عالمان شیعه ما [فرداى قیامت‏] محشور مى‏شوند، درحالیکه به‏قدر فراوانى دانش و به میزان تلاششان در ارشاد بندگان خدا، از خلعت‏هاى کرامت بر آنها پوشانده مى‏شود.[25]

در مثالى ملموس‏تر مى‏توانروزهاى نخستین پیروزیانقلاب اسلامیرا بهیاد آورد که در آن دوران امام خمینى (قدس سره) از آحاد ملت ایران خشنود بود و به داشتن چنین ملتى بر جهانیان مباهات مى‏کرد. اما بى‏گمان رضایت امام از کسى مانند بهشتى و مطهرى با رضایت او از توده عوام قابل قیاس نیست؛ چنانکه شهادت آنانبراى او همسنگ فقدان یک امت، غمبار و جان‏فرسا بود.[26][27]

 

 



[1] ( 1). هویت هرکس اوصاف ویژه اوست که در افراد دیگر دیده نمى‏شود؛ یعنى امورى که موجب بازشناسى فرد از دیگران مى‏شود.

[2] ( 1). شناخت ما از اشیا مراتب مختلفى دارد. ما با ابزارهاى ادراکى متفاوت مى‏توانیم پدیده‏ها را در سطوح مختلف بشناسیم. کسى که توصیف آتش را مى‏شنود و با مفهوم آتش در آغاز آشنا مى‏شود، اگر آتش را ببیند، در سطح دیگرى آتش را شناخته است و اگر در آتش قرار گیرد و بسوزد، براى او درک عمیق‏ترى از آن حاصل مى‏شود.

البته ما ابزار درک برخى از حقایق را نیز نداریم. مثلًا وقتى از فرشتگان مقرب خدا سخن مى‏رود، موجودى لطیف و زیباروى با بال و پرى سفید را تصور مى‏کنیم که براى آوردن وحى، کتابچه‏اى را از آسمان به زمین مى‏آورد و بر سینه پیامبرخدا( ص) رها مى‏سازد. این تلقى نادرست به جهت انس ما با موجودات مادى و فاصله فراوان ما از حقایق فرامادى است. از همینرو، همه آن مفاهیم را به تجربیات مادى خود بازمى‏گردانیم. اکنون اگر علم به حقایق پنهان عالم و درک مفاهیم فراطبیعى را ضرورى مى‏دانیم، براى رسیدن به آن باید ابزارهاى ادراکى خود را گسترش دهیم و با رشد وجودى خود، از مرحله حس به مرحله عقل و از مرحله عقل به مرحله شهود منتقل شویم.

[3] ( 1).« وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی؛ و از روح خویش در آن دمیدم.»( ص( 38): 72.)

[4] ( 2).« صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنْ اللَّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابدُونَ؛ این است نگارگرى الاهى و کیست خوش‏نگارتر از خدا؟ و ما او را پرستندگانیم.»( بقره( 2): 138.)

[5] ( 1). لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک.( على بن موسى بن طاوس، اقبال الاعمال، زیارت ماه رجب، ص 646.)

[6] ( 2). عبدى، أطعنى حتى اجعلَک مثلى، أنا أقول للشی‏ء کن فیکون، أجعلک تقول للشی‏ء کن فیکون.( ملامحسن فیض‏کاشانى، علم الیقین فى اصول الدین، ج 2، ص 610.)

[7] ( 3). یابن آدم! أنا غنى لا افتقر، أطعنى فى ما أمرتک أجعلک غنیاً لا تفتقر. یابن آدم! أنا حى لا أموت، أطعنى فى ما أمرتک، أجعلک حیاً لاتموت. یابن آدم! أنا اقول للشی‏ء کن فیکون، أطعنى فى ما أمرتک أجعلک تقول للشی‏ء کن فیکون.( ابن‏فهد حلى، عده الداعى و نجاح الساعى، ص 310.)

[8] ( 1). قدر کل امری‏ءٍ ما یحسن.( محمد بن حسن طوسى، الامالى، ص 494.)

[9] ( 2). در فلسفه اسلامى از این حقیقت با عنوان« اتحاد علم و عالم و معلوم» یاد شده که بحث بسیار دقیقى است.

[10] ( 3).« وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلَائِکةِ فَقَالَ أَنْبئُونِی بأَسْمَاءِ هَؤُلَاء إِنْ کنتُمْ صَادِقِینَ* قَالُوا سُبْحَانَک لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّک أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکیمُ؛ و[ خدا] همه‏[ معانى‏] نام‏ها را به آدم آموخت؛ سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: اگر راست مى‏گویید، از اسامى اینها به من خبر دهید. گفتند: منزهى تو! ما را جز آنچه‏[ خود] به ما آموخته‏اى، هیچ دانشى نیست؛ تویى داناى حکیم.»( بقره( 2): 31 و 32.)

[11] ( 1).« إِنَّ خَیْرَ مَنْ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ.»( قصص( 28): 26.)

[12] ( 2). محمدحسین طباطبایى ذیل آیه پایانى سوره آل‏عمران، اهمیت بعد اجتماعى حیات بشرى و توجه اسلام به اجتماع را به نقش مهم آن در تربیت افرادِ مهذب مربوط دانسته است.( بنگرید به: محمدحسین طباطبایى، المیزان فى تفسیر القرآن، ج 4، ص 154- 148.)

[13] ( 3). مَن اصبَحَ لایَهتَمَّ بأُمورِ المُسلِمینَ فَلَیسَ بمُسلِم.( محمد بن یعقوب کلینى، الکافى، ج 2، ص 163.)

[14] ( 4). افضَلُ النّاسِ انفَعُهُم لِلنّاسِ.( عبدالواحد تمیمى‏آمدى، غرر الحکم و درر الکلم، ح 10300.)

[15] ( 1). فَانّه مِمَّن لایخافُ وَهنُه وَ لا سَقطَتُه وَ لا بَطؤُهُ عَمّا الاسراعُإلیهِ احزَم وَ لا إسراعُهُ الی ما البُطءُ عَنهُ أمثَل؛ مالک را نه سستى است و نه لغزش.[ او] نه کندى‏[ کند] آنجا که شتاب باید و نه شتاب بگیرد، آنجا که کندى شاید.( نهج‏البلاغه، نامه 13.)

عَبداً مِن عِبادِ اللهِ لا ینامُ أیامَ الخَوفِ وَ لا ینکل عَنِ الاعداءِ ساعاتِ الرّوعِ. أشدُّ عَلَی الفُجّارِ مِن حَریقِ النّارِ وَ هُوَ مالک بنُ الحارثِ أخو مذحج ... فَانَّهُ سَیفٌ مِن سُیوفِ اللهِ لا کلیلُ الظُّبة و لا نابی الضّریبةِ ... فَانَّهُ لایقدمُ و لایحجمُ وَ لایؤَخّرُ وَ لایقَدّمُ الا عَن أمری وَ قَد آثَرتُکم بهِ عَلی نَفسی لِنَصیحَتِهِ لَکم وَ شِدَّةِ شَکیمَتِهِ عَلی عَدُوّکم؛ بنده‏اى است از بندگان خدا که در روزهاى بیم نخوابد و در ساعت‏هاى ترس از دشمن روى برنتابد؛ بر بدکاران از آتش سوزان تندتر است. او مالک پسر حارث مذحجى است ... او شمشیرى از شمشیرهاى خداست که نه تیزى آن کند شود و نه ضربت آن بی‏اثر بُوَد ... نه بر کارى دلیرى کند و نه بازایستد و نه پس آید و نه پیش رود، جز زمانى که من او را امر نمایم. در فرستادن او من شما را بر خود ترجیح دادم؛ چه او را خیرخواه شما دیدم و سرسختى او را برابر دشمنانتان پسندیدم.( همان.)

مالِک و ما مالِک! لَو کانَ جَبَلًا لَکانَ فَنداً وَ لَو کانَ حَجَراً لَکانَ صَلداً، لایرتَقیهِ الحافِر وَ لایوفی عَلَیهِ الطائر؛ مالک! مالک چه بود؟ به خدا اگر کوه بود، کوهى بود از دیگر کوه‏ها جداافتاده و اگر سنگ بود، سنگى بود خارا که سُم هیچ ستور به ستیغ آن نرسد و هیچ پرنده بر فراز آن نپرد!( همان، حکمت 443.)

هنگامى که خبر رحلت مالک به حضرت رسید، اندوهناک و متأثر گشت و فرمود:« عَلَی مِثْلِ مَالِک فَلْتَبْک الْبَوَاکی وَ هَلْ مَرْجُوٌّ کمَالِک؟ وَ هَلْ مَوْجُودٌ کمَالِک؟؛ گریه‏کنندگان بر مانند مالک باید گریه کنند و آیا امیدبخشى مانند مالک هست؟ آیا کسى مانند او وجود یافته است؟»( ابن‏ابی‏الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج 6، ص 77.)

ونیز فرمود:« هَلْ قَامَتِ النِّسَاءُ عَنْ مِثْلِ مَالِک؟ ... لَا أَرَی مِثْلَهُ بَعْدَهُ أَبَدا؛ آیا زنان مانند او خواهند آورد؟ ... پس از او مانند او را نخواهم دید.»( محمد بن محمد مفید، الاختصاص، ص 81.)

[16] ( 2). على( ع) او را به صحرا مى‏برد و با او راز مى‏گوید:« ها إِنَّ هاهُنا لَعِلماً جَمّاً لَو أصَبتُ لَه حَمَلَة؛ بدان که در سینه من دانشی است انباشته. کاش حاملانی برای آن می‏یافتم!»( نهج‏البلاغه، حکمت 147.)

[17] ( 1). أمّابَعدُ فَإنّ تَضییعَ المَرءِ ما وُلّی وَ تَکلُّفَهُ ما کفِی لَعَجزٌ حاضِر وَ رَأی مُتَبّر ... فَقَد صِرتَ جسراً لِمَن أَرادَ الغارةَ مِن اعدائِک عَلی اولیائِک، غَیرَ شَدیدِ المنکبِ وَ لا مُهیبِ الجانبِ، وَ لا سادٍ ثغرةً وَ لا کاسرٍ لِعَدوٍ شَوکةً وَ لا مُغنٍ عَن أهلِ مِصرِهِ وَ لا مُجزٍ عَن أمیرِهِ؛ اما بعد، واگذاردن آدمى آنچه برعهده دارد و عهده‏دار شدن او کارى را که بردوش دیگرى است، ناتوانی‏اى است آشکار و اندیشه‏اى است تباه ... تو پلى شده‏اى تا از دشمنانت هرکه خواهد، از آن بگذرد و بر دوستانت غارت برد. نه قدرتى دارى که با تو بستیزند و نه از تو ترسند و از پیشت گریزند و نه مرزى را توانى بست و نه شوکت دشمن را توانى شکست و نه نیاز مردم شهر را برآوردن توانى و نه توانى امیر خود را راضى گردانى.( همان، نامه 61.)

[18] ( 2). سمیه کنیز حارث بن کلده ثقفى، پزشک عرب بود.

[19] ( 3). در تاریخ آمده است که عمر در زمان حکمرانى خود، زیاد را براى اصلاح کار یمن فرستاد. او چون بازگشت، در مجلس وى خطابه‏اى بسیار زیبا ایراد کرد. امامعلى( ع)، ابوسفیان و عمروعاص نیز در آن مجلس بودند. عمروعاصگفت: آفرین بر این جوان! اگر از قریش بود، عرب را اداره مى‏کرد. ابوسفیان گفت: قریشى است و من میدانم از کیست. على( ع) پرسید: از که؟ گفت: از من. من در جاهلیت با مادرش زنا کردهو او را در رحم مادرش نهاده‏ام.( درباره زیاد بن سمیه بنگرید به: همان، نامه 20، 21 و 44 و حکمت 476؛ ابن‏ابی‏الحدید، شرح نهج‏البلاغه، نامه 44.)

[20] ( 4). وَإِنّی اقسِمُ باللهِ قَسَماً صادِقاً لَئِن بَلَغَنی انّک خُنتَ مِن فَی‏ءِ المُسلِمینَ شَیئاً صَغیراً او کبیراً، لاشُدَّنَّ عَلَیک شِدّةً تَدَعُک قَلیلَ الوَفرِ، ثَقیلَ الظّهرِ، ضَئیلَ الأَمرِ؛ به خدا سوگند مى‏خورم! سوگندى راستین که اگر مرا خبر رسد که در اموال مسلمانان کم یا زیاد خیانت کرده‏اى، چنان بر تو سخت گیرم که اندکمال مانى و درمانده به هزینه عیال، و خوار و پریشان احوال.( نهج‏البلاغه، نامه 20.)

استَعمِلِ العَدلَ وَ احذَرِ العَسفَ وَ الحَیفَ، فَانَّ العَسفَیعودُ بالجَلاءِ وَ الحَیفُیدعو الَی السّیفِ؛ به عدالت عمل کن و از ظلم و ستم بپرهیز که ستم مردم را به آوارگى وادارد و بیدادگرى شمشیر را در میان آورد.( همان، حکمت 476.)

[21] ( 1).« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکمْ أَنفُسَکمْ لَا یَضُرُّکمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ.»( مائده( 5): 105.)

[22] ( 1). وَ إِنِّی لَعَالِمٌ بمَا یُصْلِحُکمْ وَ یُقِیمُ أَوَدَکمْ وَ لَکنِّی لَا أَرَی إِصْلَاحَکمْ بإِفْسَادِ نَفْسِی.( نهج‏البلاغه، خطبه 69.)

[23] ( 2). اللّهُمَّ انّک تَعلَمُ انّی کنتُ أسألُک ان تَفرِغَنی لِعِبادَتِک، اللّهُمّ وَ قَد فَعَلتَ فَلَک الحَمدُ.( محمد بن محمد مفید، الارشاد، ج 2، ص 240.)

[24] ( 3). نباید میان رشد فردى و تکالیف اجتماعى تزاحمى تصور شود؛ زیرا رشد فردى انسان به بندگى است و بندگى خدا در گرو انجام وظیفه تحقق مى‏یابد. اگر انسان دو وظیفه فردى و اجتماعى را به موازات یکدیگر داشته باشد، رشد او در انجام وظیفه در هر دو حوزه است و نباید یکى از آنها مانع انجام دیگرى شود.« إِنَّا سَنُلْقِیعَلَیْک قَوْلًا ثَقِیلًا* إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئًا وَأَقْوَمُ قِیلًا* إِنَّ لَک فِی النَّهَارِ سَبْحًا طَوِیلًا؛ درحقیقت ما بهزودى بر تو گفتارى گرانبار القا مى‏کنیم. قطعاً برخاستن شب، رنجش بیشتر و گفتار[ در آن هنگام‏] راستین‏تر است‏[ و] تو را در روز، آمدوشدى دراز است.»( مزمل( 73): 7- 5.)

[25] ( 1). سَمِعتُ عَن أبی رَسولِ اللّهِ( ص)، إنَّ عُلَماءَ شیعَتِنا یحشَرونَ فَیخلَعُ عَلَیهم مِن خلعِ الکراماتِ عَلی قَدرِ کثرَةِ عُلومِهم وَ جِدِّهِم فی ارشادِ عِبادِ اللّهِ.( امام عسکرى( ع)، تفسیر امام عسکرى( ع)، ص 340.)

[26] ( 2). این نکته نیز گفتنى است که در نظام ارزشى اسلام،« شهادت» هرگز به معناى نفله شدن و از بین رفتن نیست و خود بزرگترین خدمت اجتماعى به‏شمار مى‏رود.

[27] علیزاده، مهدى، اخلاق اسلامى مبانى و مفاهیم(علیزاده، مهدى)، 1جلد، دفتر نشر معارف - قم، چاپ: اول، 1389. صص 43 الی 52

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۰۵/۰۲
نقی سنایی

نظرات  (۱)

۰۲ مرداد ۹۷ ، ۰۰:۵۴ گرافیک مستر
بسیار عالی .
سپاس استاد سنایی ، دوست داشتید وبلاگ ما رو هم دنبال فرمایید ، کاری هم داشتید در خدمتیم .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی