پایگاه علمی دکتر نقی سنایی (عضو هیأت علمی دانشگاه)

اخلاقی: مبانی و مفاهیم اخلاق اسلامی، اخلاق کاربردی، اخلاق خانواده، اخلاق حرفه ای، فلسفه اخلاق، عرفان اسلامی

پایگاه علمی دکتر نقی سنایی (عضو هیأت علمی دانشگاه)

اخلاقی: مبانی و مفاهیم اخلاق اسلامی، اخلاق کاربردی، اخلاق خانواده، اخلاق حرفه ای، فلسفه اخلاق، عرفان اسلامی

پایگاه  علمی دکتر نقی سنایی (عضو هیأت علمی دانشگاه)

1- استفاده از مطالب سایت با ذکر آدرس سایت (drsanaei.blog.ir) و به نام دکتر نقی سنائی، نه تنها منعی ندارد، بلکه موجب افتخار و مباهات خواهد بود.
2- با التفات به تخصّصی بودن مطالب، در صورت امکان از نظرات ارزنده تان، حقیر را بهره مند فرمایید.
3- اینجانب دارای وبلاگ به آدرس http://drsanaei.blogfa.com/ می باشم که در صورت تمایل از مطالب متنوع آن بهره وری فرمایید.
4_ لطفا در کانال آیات و احادیث اخلاقی با آدرس drnaghisanaei@ در پیام رسان ایتا عضو شوید و دوستان و گروه ها را تشویق و توصیه فرمایید تا عضو شوند و از آیات و احادیث اخلاقی همراه با منابع و مأخذ بهره ببرند و بدین وسیله در تبلیغ دستورات اخلاقی دین مبین اسلام سهیم شوید.تشکر و ارادت

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

شالوده و بنیاد اساسى اخلاق اسلامى، توجه دادن انسان به شرافت و کرامت ذاتى خویش است:

به راستى ما فرزندان آدم را کرامت بخشیدیم (گرامى داشتیم) ... و آنها را بر بسیارى از آفریده‏ هاى خود برترى آشکار دادیم.[1] خودآگاهى و توجه به این‏که انسان موجودى عِلْوى و برتر است و گوهرى ارزشمند و بى‏ مانند در خود دارد، او را- به دلیل حبّ ذات- به حراست و پاسدارى از کرامت ذاتى خویش فرا مى خواند و به‏ سوى ارزش‏هاى متعالى اخلاق سوق مى‏ دهد:

اکرِمْ نفسَک عن کلِّ دنیةٍ فإنّک لن تَعتاضَ بما تَبذل مِن نفْسک عِوَضاً.[2]

دامان نفس خود را از هر پستى پاکیزه دار! زیرا در مقابل آنچه از گوهر نفس خود مى‏ بخشى، بهایى دریافت نمى‏ کنى.

«من واقعى» انسان، چون از جنس حقیقت و برخوردار از قداست آسمانى است و از چشمه قدرت و علم و آزادى نیوشیده است، با کذب و ناراستى، اسارت در طبیعت و پستى و دست و پا زدن در جهل و ذلت و شهوت ناسازگار است و از همین‏ رو انسان هوشیار از هرگونه رذایل اخلاقى که با عزت و غیرت او منافات داشته باشد، بیزار است.[3]

در مقابل، کسى که احساس زبونى و فرومایگى کند و شرافت شگرف خویشتن را باور نداشته باشد، از ارتکاب هرگونه رفتار ناپسند اخلاقى باکى ندارد:[4]

مَن هانت علیه نفسُه فلا تأمَنْ شرَّه.[5]

کسى که خودش را بى‏ مقدار مى‏ داند، از شرّ او ایمن مباش.

توضیح این مطلب از نظر روان‏شناسى هماهنگى یا عدم هماهنگى با خودپنداره فرد است:

... اگر من مرتکب عملى بى ‏رحمانه و ابلهانه شوم، عزّت نفس من مورد تهدید قرار مى ‏گیرد؛ چه، آن عمل ذهن مرا متوجه این امکان مى‏ سازد که من شخصى بى‏ رحم و ابلهم. از میان صدها آزمایش که از نظریه ناهماهنگى ملهم شده‏ اند، روشن‏ ترین نتایج در موقعیت‏ هایى حاصل شده‏ اند که به عزّت نفس شخص مربوط بوده‏ اند؛ زیرا همان‏طور که انتظار مى‏ رود افرادى که عزت نفس بالایى دارند، اگر به نحوى ابلهانه یا بى ‏رحمانه رفتار کنند، بیش از دیگران احساس ناهماهنگى مى‏ کنند. حال اگر شخصى عزت نفس پایینى داشته باشد، چه پیش مى‏ آید؟ چنین شخصى اگر مرتکب عمل ابلهانه یا غیراخلاقى شود، احساس ناهماهنگى زیادى نمى ‏کند ... از سوى دیگر شخصى که عزت نفس بالایى دارد، احتمالًا بیشتر در مقابل وسوسه ارتکاب یک عمل خلاف مقاومت مى‏ کند؛ زیرا رفتار خلاف، ناهماهنگى بیشترى در او بوجود مى ‏آورد.[6]

بنابراین یکى از روش‏هاى تربیت اخلاقى، تکریم شخصیت است؛ یعنى انجام دادن امورى که به باورِ ارزشمند بودنِ خود یا متربى بینجامد.

آدلر[7] مبدع روان‏شناسى فردى، احساس حقارت یا کهترى را اساس نظریه‏اش قرار داده آن را علّت و منشأ تقریباً تمام رفتارهاى غیرعادى (نابه ‏هنجار) مى‏ داند:

احساس حقارت و عقده حقارت، مانند رشته نخ رنگینى در تمام حالات اختلال روانى کشیده شده است. یک کودک عصبى یا بى ‏استعداد، بزرگسالى فاقد نیروى تعادل روانى است.

روانْ‏نژندها، بزهکاران، منحرفین جنسى و بیماران روانى همه در اثر رنج از احساس نارسایى و ضعف خویش‏اند و همواره در تردید و گمراهى به‏سر مى‏برند و نقطه اتکا و استوارى مى‏جویند ....[8] احساس حقارت مى‏تواند از تکامل طبیعى جلوگیرى کند و آن هنگامى است که کودک کاملًا در این احساس غوطه‏ور شده و با دست و پا زدن بى‏حاصل بخواهد خود را از این وضع نجات دهد. در این حالت، بدبینى و وحشت، راه را بر «عقده حقارت» مى‏گشاید و کودک در حیطه اختلالات روانى قرار مى‏گیرد. در این نقطه حرکت روانى به حال سکون و سکوت در مى‏آید؛ بدین معنا که کودک دیگر قادر به غلبه بر ضعف و نارسایى‏هاى خود نیست و به‏ناچار راهى جز این ندارد که با تعادل‏بخشى تخیلى (جبران کاذب) خود را در اختیار محیط قرار دهد.[9]

در کتاب‏ احساس کهترى‏، در توضیح نظریه آدلر، سبک زندگى حاصل از احساس حقارت یا کهترى را این‏گونه ترسیم مى‏کند:

احساس کهترى بر حسب درجه کیفیت آن و نخستین نتایجى که در ضمن تجربه از آن‏ حاصل مى‏شود، طرح زندگى آدمى را تعیین مى‏کند. در این چارچوب مى‏توان سه سازوکار اساسى و بعدها سه سبک زندگى را مشخص ساخت: سازوکار جبران طبیعى، سازوکار گریز و ناکامى، سازوکار جبران تخیلى.

1. جبران طبیعى: این جبران بر پایه یک فرآیند اساسى که تعیین‏کننده واقعى محورهاى روانى است، استوار است. مثلًا انسان مصدوم که یک نارسایى بدنى یا عضوى دارد، به هم تراز کردن یا جبران از طریق دستگاه عصبى مرکزى و به‏وسیله اعضاى دیگر سوق داده مى‏شود.

2. گریز و یأس: سازوکار فرار از واقعیت یا بروز یأس و ناکامى، در مواردى به‏کار مى‏افتد که جبران طبیعى امکان‏پذیر نیست، یا راه بر آن بسته است. در این صورت انسان خود را دستخوش ناتوانى و شکست مى‏سازد، نسبت به خود شک مى‏کند و کمبود انرژى و جرأت در وى محسوس مى‏گردد، آنگاه است که در وادى شکست‏هاى متعدّد و پى‏درپى در مى‏غلتد و همین شکست‏ها، احساسات نخستین را تحکیم مى‏کنند. در چنین مواردى نقشه زندگى بر پایه گریز از مسئولیت و امتناع ناآگاهانه از هر نوع سعى و کوشش طرح‏ریزى مى‏شود. این تحول محنت‏بار، به‏تدریج و هر بار بیش از پیش حوزه فعالیت خلّاق انسان را محدودتر مى‏کند ...

3. جبران‏هاى تخیلى: بالأخره در پاره‏اى از موارد، به‏جاى آنکه یأس و گریز فایق گردد، انسان یا راه جبران‏هاى خیالى را در پیش مى‏گیرد و یا به کوچک شمردن و بى‏ارزش کردن صفاتى که در دیگران هست و در وى نیست، مى‏پردازد و یا آنکه بلافاصله به کامجویى‏هایى مى‏پردازد که فکر و مشکلات را موقتاً از ذهن وى مى‏رانند و به او لذت‏هایى مى‏دهند که در یک فعالیت انطباقى و سازش‏یافته نصیب وى مى‏گردد ....[10]

همان‏طور که ملاحظه شد، اساس نظریه آدلر در تبیین اختلال‏هاى رفتارى، بر نقش فقدان عزت نفس و به تعبیر خودش احساس کهترى استوار است.

نظریه‏هاى انسان‏گرایى در روان‏شناسى نیز به‏طور کلى بر ابعاد عاطفى انسان و نگرش به آن تأکید دارند. اصول مشترک آنها عبارت است از:

1. همه انسان‏ها مى‏توانند به بالاترین مراحل تحول دست یابند؛

2. وجود آزادى در سیر تحول، نیل به این تعالى را فراهم مى‏کند؛

3. موانع عمدتاً خارجى و بیرونى هستند.

مزلو و راجرز، بر خودشکوفایى و تحقق خویشتن، بیش از دیگران تأکید دارند. شیوه‏ها و فنونى که براى نیل به تکریم شخصیت از آنها بهره مى‏بریم، عبارتند از:

الف. اکرام و احترام: مزلو، نیاز به احترام را مستقلًا ذکر مى‏کند:

همه افراد جامعه (به جز بیماران روانى) مایل به احترام به خود هستند. آنان نیازمندند که خویشتن را ارزشمند بیابند و این ارزشمندى بر پایه محکم و استوارى بنا شده باشد .... میل به توانایى، موفقیت، کاردانى، مهارت و شایستگى، رویارویى با دنیا، استقلال و آزادى و نیز نیاز به اعتبار و مقام (عزت و احترامى که دیگران برایمان قایل شوند) قدر و منزلت، افتخار، آوازه، نفوذ، اهمیت و بزرگى همه از همین نیاز سرچشمه مى‏گیرد ... هنگامى‏که نیازِ احترام به خود ارضا شود، شخص احساس اعتماد به نفس، ارزشمندى، توانایى و کفایت مى‏کند و وجود خود را در دنیا مفید و لازم مى‏یابد. اما عقیم ماندن این نیازها موجب احساس حقارت، ضعف و نومیدى مى‏گردد ... پا برجاترین و سالم‏ترین عزت نفس بر پایه احترامى که مستحق آنیم استوار است، نه بر اساس اشتها یا آوازه ظاهرى و تملق‏ها ....[11]

کارل راجرز، نیز عمیقاً به این مطلب معتقد است و شیوه درمان‏گرى خود را بر اساس آن استوار مى‏کند. دو اصل اساسى از دیدگاه وى عبارتند از:[12] 1. اعتقاد به بزرگى شأن و ارزش هر فرد؛ 2. اعتقاد به این‏که مردم خوب و قابل اعتمادند. شیوه مشاوره و درمان راجرز بر اساس مُراجعْ‏محورى است؛ یعنى تکنیک‏ها صرفاً براى نشان‏دادن اصالت، ارزیابى مثبت غیرمشروط و درک همدلانه است. عناصر احساسى و عاطفى در رابطه درمانگر و مراجع، بسیار اهمیت دارد. تکنیک‏هایى که مى‏تواند این احساس اکرام و احترام را به متربى منتقل کند، عبارتند از: توجه و حضور در موقعیت، گوش دادن به او، انعکاس احساسات یا محتواى سخنان او در مواقع لزوم (براى این‏که متربى بفهمد به سخنان او دل مى‏دهد) علایم غیرکلامى چهره و جهت و حرکات بدن گویاى این باشد که به سخنان او اهمیت مى‏دهد.

«همدلى یا درک همدلانه» در ایجاد رابطه با متربى گام اساسى است. به گفته راجرز همدلى فرآیندى است که متضمن حساس‏بودن نسبت به احساسات متغیر دیگر افراد و پیوند عاطفى‏ با آنها است. براى مدتى در زندگى دیگران زیستن و وارد دنیاى ادراکى آنان شدن و اجتناب از داورى در باره احساسات آنها (در عوض، کوشش براى فهم احساسات آنها). همچنین همدلى مستلزم درک علایم غیرکلامى مخاطب است. خلاصه براى همدلى باید اول تجربه عاطفى متربى را دقیقاً درک کنیم و سپس آنچه فهمیده‏ایم در قالب کلمات یا اشارات به وى منتقل کنیم. تبسمى ملایم، نگاهى امیدبخش، گاهى دست‏زدن به شانه یا بدن او و شوخى ظریف در این رابطه مؤثرند.

توانایى در ایجاد رابطه و همدلى، مهارتى ضرورى است که در اغلب شیوه‏هاى تربیتى و از جمله اکرام و احترام، مربى به آن نیازمند است و باید براى نیل به آن آمادگى را در خود ایجاد کند. ایجاد همین رابطه در شیوه خودتربیتى با خویشتنِ خویش لازم است.

سیره پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام سرشار از اکرام و احترام ایشان در حق دیگران است؛ از جمله: سلام کردن و سبقت در آن حتى نسبت به کودکان؛ همبازى‏شدن با کودکان؛ توصیه به نامگذارى نیکو براى فرزندان و آنان را با القاب خوب صدا زدن؛ جا دادن به تازه وارد که دستور صریح قرآن است؛[13] توصیه به گفتار نیک و خوش زبانى‏[14] و ده‏ها دستور و توصیه دیگر که همگى حاکى از عنایت به اکرام و احترام مؤمنان در جامعه اسلامى است؛ تا آن‏جا که حرمت مؤمن و رعایت آن بالاتر از حرمت کعبه دانسته شده است.[15]

افزون بر اینها، هرچه هتک حرمت مسلمانان را در پى دارد، در اسلام نهى شده است. امام على علیه السلام به اهالى شهر انبار که در استقبال از وى پیاده و بنده‏وار مى‏شتافتند، فرمود:

این چه کارى است که مى‏کنید؟ گفتند رسمى است که بدان وسیله فرمانروایان خود را احترام مى‏کنیم. حضرت فرمود: سوگند به خدا که فرمانروایان شما از این عمل هیچ بهره‏اى نمى‏برند و شما هم با این کار، خود را در دنیا به سختى و مشقت مى‏اندازید و در آخرت هم مایه شقاوت شما است.[16]

حتى در مواردى که عملى در ظاهر اکرام است، ولى حقیقتاً موجب خوارشدن دیگران است، آن را متذکر مى‏شدند. حسین بن ابى‏العلاء با جمعى در سفر مکه هم‏خرج شده بود و در هر منزلى براى پذیرایى از دوستان گوسفندى ذبح مى‏کرد. وقتى در حین سفر به محضر امام صادق علیه السلام آمد، حضرت بدو فرمود: «آیا مؤمنان را خوار و ذلیل مى‏کنى؟» حسین در پرسش و پاسخ از امام، دریافت که دوستان وى به علت تنگدستى نمى‏توانستند مانند او رفتار کنند در نزد نفس خودشان احساس خوارى مى‏کردند.

مشورت و مشاوره با متربى یا فرزند نیز عمیقاً موجب احترام و اکرام او است و از این رهگذر خود را داراى شخصیتى برتر احساس مى‏کند. خداوند حتى به پیامبرش مى‏فرماید:

«با امت و زیر دستانت مشورت کن.»[17]

اختصاص مکان یا اطاق مستقل براى فرزند (در صورت امکان) و به‏طور کلى هرگونه مالکیت و احساس تملک نیز از امورى است که باعث احساس اکرام و احترام فرد خواهد شد.

ب. توجه مثبت بدون شرط: نیازهاى تعلق و محبت از نیازهاى اساسى انسان است که روان‏شناسان مختلف با عناوین مشابه متذکر شده‏اند: کارن هورناى‏[18] آن دو را تحت عنوان نیاز به «محبت» و «تصویب وجهه» ذکر مى‏کند. جان بالبى‏[19] مفهوم «دلبستگى» را اساس نظریه‏اش قرار داده است و رشد و تحول به‏هنجار کودک را در پرتو ارضاى صحیح نیاز به دلبستگى مى‏داند. مزلو پس از تأمین نیازهاى جسمانى و ایمنى، نیاز تعلق و محبت را مهم‏ترین نیاز مى‏داند:

نبود دوستانِ محبوب، یک همسر یا فرزندان را به‏شدت احساس مى‏کند. او نیازمند روابط عاطفى با دیگران یا به‏عبارت دیگر نیازمند جایگاهى در گروه خود یا فامیل خود است ...

نظریه‏پردازان آسیب‏شناسى روانى همگى برآنند که عقیم‏ماندن نیازهاى عشق و محبت ریشه ناسازگارى است.[20]

مطابق نظریه راجرز توجه مثبت بدون شرط که شامل بازخوردها و برخوردهاى گرم و محبت‏آمیز، صمیمیت، پذیرش و مهربانى از طرف دیگران و به‏ویژه اولیاى خود است، احساس عزت نفس را در فرد بر مى‏انگیزد. توجه مثبت بى‏قید و شرط به این معنا است که‏ واکنش بر مبناى روابط شخص با شخص و با این احساس صورت گیرد که متربى در هر موقعیتى، فردى ارزشمند است. اگر فرد احساس کند که محبت (/ توجه مثبت) را در صورتى دریافت مى‏کند که دوست‏داشتنى باشد، احساس تنفر خود را انکار کرده و براى حفظ تصویرى دوست‏داشتنى از خود، مى‏کوشد. در این مورد نه فقط احساس تنفر با خودپنداره‏اش ناهمخوان است، بلکه فرد را به از دست دادن توجه مثبت نیز تهدید مى‏کند.

این‏جا است که تحمیل شرایط ارزش‏گذارى بر وى، موجب انکار تجربیات مى‏شود و شکافى میان ارگانیزم و خویشتن به‏وجود مى‏آورد. اما اگر والدین (یا مربى) توجه غیرمشروط و مثبت به فرزند داشته باشند و او احساس کند که والدین براى او ارزش قائل‏اند، دلیلى براى انکار تجربیات وجود نخواهد داشت.[21]

بدون تردید توجه مثبت بدون شرط، موجب تکریم شخصیت متربى خواهد بود و احساس عزت نفس را در او بارور مى‏کند. مهم این است که متربى احساس کند خودش به عنوان شخص معین، انسانى مورد علاقه و توجه است. اگر این احساس تثبیت شود، مى‏توان با هر رفتار ناپسند او (به شیوه صحیح) مخالفت کرد، ولى در همان حال باید این احساس را داشته باشد که خودش را دوست دارند و مخالفت در واقع با عمل و رفتار ناپسند او است.

چنان‏که قرآن از زبان حضرت لوط، خطاب به قومش مى‏فرماید: قال إِنّى لِعَملکم من القالین.[22] «گفت: من دشمن کردار شمایم.»

امام على علیه السلام نیز فرمود:

انّ الله یحب العبد و یبغض عمله ....[23]

«خداوند (چه بسا) کسى را دوست مى‏دارد ولى عملش را مبغوض مى‏دارد.»

در مورد برخورد با کودکان نیز در روایات بسیار تأکید شده است که با آنان با صمیمیت و ملاطفت رفتار کنید، آنها را ببوسید و از مهر و محبت به آنان کوتاهى نکنید تا نیاز به محبت در آنان تبدیل به عقده‏هاى روانى نشود. کسى که از محبت دیگران بهره‏مند باشد، مى‏تواند به دیگران نیز احسان و محبت کند. پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مى‏فرماید:

کودکان را دوست بدارید و مورد رحمت قرار دهید و هرگاه به آنان وعده دادید، به آن وفا کنید.[24]

امام صادق علیه السلام نیز مى‏فرماید:

خداوند هر آینه بنده‏اى را که نسبت به فرزندش بسیار محبت ورزد، مورد رحمت قرار مى‏دهد.[25]

فرزندانتان را زیاد ببوسید؛ زیرا در مقابل هر بوسه‏اى درجه‏اى در بهشت خواهید داشت.[26]

محبت و ملاطفت، سنت و شیوه پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله بوده است و رمز موفقیت ایشان در تربیت اخلاقى و هدایت انسان‏ها نیز همین نکته است:

فبما رحمةٍ من اللّهِ لِنتَ لهم و لو کنتَ فَظّاً غلیظَ القلبِ لَانْفضّوا مِن حَولِک فاعْفُ عنهم و اسْتغفِرلهم.[27]

پس به برکت رحمت الهى با آنان نرمخو و پرمهر شدى. و اگر تندخو و سخت‏دل بودى، قطعاً از پیرامون تو پراکنده مى‏شدند. پس، از آنان در گذر و برایشان آمرزش بخواه.

پیامبر صلى الله علیه و آله کسانى را که با سنگ از او استقبال مى‏کردند، دعا مى‏کرد:

اللّهم اهدِ قَومى فانّهم لا یعلمون‏

. و این بالاترین درجه توجه مثبت بدون شرط به انسان‏ها است که از عشق عمیق به همه مخلوقات الهى سرچشمه مى‏گیرد.

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست‏


عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست‏




 

البته توفیق در توجه مثبت بدون شرط، تنها در سایه عشق به همه انسان‏ها ممکن است.

نکته مهم این است که محبتِ بى‏ریا و خالص است که در دل‏ها اثر مى‏گذارد و باعث پیوند عمیق و تکریم شخصیت مى‏گردد؛ نه آنچه از سر تکلف و تظاهر سر مى‏زند.

براى این‏که بتوان عشق و محبت خود را به فرزندان- و یا متربى- ابراز نمود، باید از هر فرصتى استفاده کرد، از جمله: اوقاتى را با آنان بگذرانیم؛ علایق مشترک را پرورش دهیم؛ با هم‏بازى کنیم؛ به آنان بگوییم دوستشان داریم، با آنها طورى برخورد کنیم که گویى مهم‏ترین فرد روى زمین هستند؛ خاطراتى فراموش نشدنى و پایدار با آنان به‏وجود آوریم؛ آنها را ستایش کنیم و ....[28]

ابراز محبت و بیان آن، در روابط عاطفى بسیار مهم است. در کتب روایى باب مستقلى در این باره وجود دارد: امام‏صادق علیه السلام فرمود: «هنگامى‏که فردى را دوست مى‏دارد، به او اطلاع دهد؛ زیرا موجب پایدارى دوستى خواهد شد.»[29] خداى مهربان نیز نسبت به حضرت موسى علیه السلام این‏گونه ابراز محبت مى‏کند: «به راستى بار دیگر هم بر تو منت نهادیم هنگامى که به مادرت وحى کردیم ... و مهرى از خودم بر تو افکندم تا زیر نظر من پرورش‏یابى.»[30] و با سوگند خوردن به جان حبیبش مصطفى صلى الله علیه و آله، اعلام محبت و لطف مى‏نماید: «به جان تو سوگند، که آنان در مستى خود سرگردان‏اند.»[31]

تعابیر مختلف قرآن نیز نسبت به مردم و خصوصاً مؤمنان، بیان‏گر لطف و مهر بى‏پایان خداوند به عنوان بزرگ‏ترین مربى انسان‏ها است؛ تعابیر قومى‏، عبادى‏، انّى اخاف علیکم، هل لک ...، یا ایها الّذین آمنوا ... نمونه‏هایى از آنها است.

نکته آخر این‏که در ابراز محبت، باید اعتدال را رعایت کنیم و از افراط در محبت بپرهیزیم؛ زیرا فرزندان را وابسته مى‏کند. از این‏رو در مقابل مشکلات زندگى احساس حقارت و ناتوانى مى‏کنند؛ زیرا در محیط جامعه و کار، آن مقدار لطف و محبت نثار آنان نخواهد شد. افراط در محبت، تأثیر تربیتى مربّى را زایل مى‏کند:

امام باقر علیه السلام مى‏فرماید: «بدترین پدران کسانى هستند که در نیکى و محبت افراط کنند.»[32]

ج. اغماض: بروز ضعف‏ها و خطاها، شکستن عزت نفس و خرد شدن شخصیت را در پى دارد. بنابراین اغماض و چشم‏پوشى از آنها مى‏تواند شیوه‏اى براى تکریم شخصیتِ متربى باشد. وقتى خطایى- یا خلافى- از کسى سر مى‏زند و یا احتمال خطا مى‏دهیم، سه مرحله براى تربیت اخلاقى و حفظ کرامت او مى‏توان در نظر گرفت:

1. حمل به صحت یا تفسیر به نیکوترین وجه؛ پیش از مسلّم شدن خطا، اگر قرائن و احتمالاتى براى توجیه خطا موجود بود، مى‏توان از حمل به صحت که یک اصل مسلم در فقه اسلامى است استفاده کرد. بنابراین نباید احتمال خطا را پى گرفت و با تجسس خود موجب‏ کشف فساد و هتک حرمت یک مسلمان شد. امام على علیه السلام فرمودند:

کار برادرت را بر نیکوترین وجه تفسیرکن تا این‏که خلاف آن بر تو ثابت شود و نسبت به سخنان او نیز مادامى که راهى براى تفسیر نیکو دارد، گمان بد مبر.[33]

2. تغافل و تجاهل: اگر خطاى متربى ثابت شد، ولى براى اولین بار بود و بر حسب شرایط تشخیص دادیم که چشم‏پوشى از آن و حفظ شخصیت او موجب اصلاح خواهد شد، مى‏توان از تغافل یا تجاهل استفاده کرد؛ یعنى وانمود کنیم که این خطا از او سر نزده است و نیز توجیهش را بپذیریم، با این‏که به عدم صحت آن آگاهیم. امام صادق علیه السلام بیان مى‏دارند:

اصلاح اوضاع زندگى و معاشرت با دیگران مانند ظرفى است که دو ثلث آن زیرکى و یک ثلث آن تغافل است.[34]

با تغافل از امور جزئى، خودتان را بلندمرتبه و ارزشمند بدارید.[35]

امام على علیه السلام فرمودند: «هیچ [برخورد] خردمندانه‏اى مانند تجاهل نیست.»[36] تغافل علاوه بر آنکه موجب تکریم شخصیت متربى است، وى را برمى‏انگیزاند که این بزرگى و بزرگوارى مربّى خود را جبران کند و همین امر موجب اصلاح و عدم استمرار خطاى او خواهد شد.

3. عفو و صفح؛ پس از آنکه خطا مسلم و آشکار شد، هنوز هم جاى اغماض و چشم‏پوشى وجود دارد. اگر احتمال بدهیم که عفو و گذشت از خطاى دیگران باعث تنبیه و اصلاح آنان خواهد شد- که غالباً چنین است- عفو کردن بهتر است. خداوند غفور، عفو را به مثابه سیره جارى در اجتماع توصیه مى‏کند:

خُذ العفو.[37]

[اى پیامبر] عفو و گذشت را پیشه خود ساز.

... از آنان در گذر و چشم‏پوشى کن که خدا نیکوکاران را دوست مى‏دارد.[38]

... باید عفو کنند و گذشت نمایند. مگر دوست ندارید که خدا بر شما ببخشاید و خدا آمرزنده مهربان است.[39]

از منظر روایات نیز عفو و گذشت، جایگاه برجسته‏اى در مکارم اخلاق و روابط اجتماعى دارد و خود نیز زمینه‏ساز فضایل اخلاقى در دیگران است:

پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرموده‏اند: «یکدیگر را عفو کنید تا کینه‏هاى میان شما زایل گردد.»[40] «عفو بر عزّت بندگان خدا مى‏افزاید. پس عفو کنید تا خدا شما را عزیز گرداند.»[41]

از امام على علیه السلام نقل شده است: «عفو و گذشت تاج همه مکارم اخلاقى است.»[42] قرآن نیز مى‏فرماید: فاصْفح الصَّفْح الجمیل؛[43] «پس به زیبایى صرف‏نظر کن.» «صفح» نیز به معناى گذشت بدون ترشرویى و عتاب است. در روایات بر عفو هنگام قدرت، بیشتر تأکید شده است. امام حسین علیه السلام: «با گذشت‏ترین مردم کسى است که در هنگام قدرت، گذشت کند.»[44]

امام على علیه السلام: «نیکوترین گذشت‏ها، عفوى است که از سر قدرت باشد.»[45] ایشان در وصیت خود به فرزندش امام حسن علیه السلام عفو را بیش از کیفر موجب صلاح فرد مى‏داند: «هنگامى‏که در نزد تو خطایى از کسى سر زد، عفو عادلانه براى کسى که عاقل است مؤثرتر از کیفر است.»[46] پیامبراکرم صلى الله علیه و آله نیز عفو را موجب اصلاح مى‏داند:

مردى از رفتار خدمتکارانش نزد پیامبر صلى الله علیه و آله شکایت کرد. حضرت فرمود: «از آنان در گذر تا

دل‏هایشان به نیکویى گراید». عرض کرد: اى پیامبر خدا، آنان در کارها سستى مى‏کنند! فرمود: «از آنان در گذر».[47]

مبناى روان‏شناختى تغییر رفتار را با اغماض و چشم‏پوشى، مى‏توان از طریق «خاموشى» رفتار- علاوه بر جنبه انگیزشى آن- نیز بیان کرد:

خاموشى به فرآیندى گفته مى‏شود که در آن وقوع رفتار بدون تقویت مى‏ماند و تکرار بدون تقویت یک رفتار، سرانجام منجر به توقف کامل آن رفتار مى‏شود ... مثلًا معلم از طریق بى‏توجهى به رفتار نامطلوب، شلوغ کارى یکى از دانش‏آموزان را خاموش مى‏کند.[48]

البته عفو و گذشت معنایى عمیق‏تر از خاموشى دارد؛ هرچند معمولًا مستلزم خاموشى نیز هست.

د. مسئولیت دادن: هرگاه انسان خود را توانا بیابد و ببیند که کارى از دست او برمى‏آید، احساس سربلندى و عزّت مى‏کند. براى تکریم شخصیت متربى باید احساس عزت در او پدید آورد، تا احساس سرافکندگى و ذلت محو شود. پس لازم است امکان بروز توانایى‏هاى متربى را فراهم کرد تا باور کند که کارهایى از او برمى‏آید. مسئولیت‏دادن و تقسیم کارها در میان متربیان یا فرزندان، موجب تکریم شخصیت آنان مى‏گردد. موارد دیگر آن، امکان تنظیم مخارج و هزینه‏ها، فرصت‏دادن براى تصمیم‏گیرى و انتخاب در مسئله خاص، تفویض برخى مسئولیت‏ها و ... است. تفویض مسئولیت اگر هوشمندانه و با نظارتى ظریف باشد، مى‏تواند موجب تحوّل اخلاقى گردد. به داستان زیر که پیاژه،[49] روان‏شناس نامى معاصر را به اعجاب آورده است، توجه کنید:

در بین سال‏هاى 35- 1930 ما از مؤسسه‏اى دیدن کردیم که ما را سخت تحت‏تأثیر قرار داد: این مؤسسه که مخصوص کودکان مجرم بود و در شرق اروپا قرار داشت، توسط مدیر مدبر و شایسته تمجیدى اداره مى‏شد. وى تهور آن را داشت که به کودکان و نوجوانانى که مسئولیت آنان را به‏عهده گرفته بود، اعتماد کند؛ تا جایى که انضباط مدرسه را به آنان واگذار نماید و دقیق‏ترین مسئولیت‏ها را در کف مشکل‏دارترین عناصر بگذارد. دو جنبه این تجربه نظر ما را به‏طور خاصى به خود جلب کرد: یکى «بازپرورى» تازه واردها توسط گروه اجتماعى نوجوانان دیگر و دیگر سازمان دادگاه داخلى مؤسسه؛ دادگاهى که طرز کار و وظایف آن کاملًا در دست شبانه‏روزى‏ها بود. تجسم کنید این نحوه خودپیروى که قواعد و دستورات مدرسه را گروه شاگردان تعیین کنند نه بزرگسالان، چه اثرى در تازه واردها دارد.

جایى که کودکان و نوجوانانى که مرتکب جرمى شده بودند و محکمه جزایى کودکان آنان را محکوم کرده بود و ایشان منتظر خشونت‏ها و مجازات‏هاى طولانى بودند، یک‏مرتبه خود را در مقابل نوجوان‏هایى مى‏دیدند که پس از گذشتن همان مرحله محکومیت در حال معالجه شدن و احیاشدن بودند و گروه اجتماعى متشکلى داشتند و بلافاصله تازه واردان را در جرگه خود مى‏پذیرفتند و کارها، تکلیف‏ها و مسئولیت‏هایى به آنان محول مى‏نمودند. نیاز به گفتن این نیست که وقتى چنین افرادى به‏جاى روبه‏رو شدن با مأمور زندان، با اقران خود تماس مى‏یافتند، دفعتاً تغییر مى‏کردند و دیگر انحرافات آنان مکرر نمى‏گردید. زیباترین اختراع مربى بزرگى که این مؤسسه را اداره مى‏کرد، همین نکته بود. اگر خطایى از شاگردان مؤسسه سر مى‏زد دادگاهى به آن خطا رسیدگى مى‏کرد که منحصراً از خود همین شاگردان تشکیل شده بود. رأى و احکام این دادگاهِ حیرت‏آور، در روزنامه‏اى در آن‏جا منعکس مى‏شد ....[50]

آیات قرآن و سیره پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در مورد تفویض مسئولیت‏ها به دیگران- خصوصاً جوانان- براى شکوفایى استعداد آنان و تکریم شخصیت‏شان موارد عدیده‏اى را به ما نشان مى‏دهد، از جمله: انتخاب طالوت جوان براى به عهده گرفتن فرماندهى بنى‏اسرئیل، فرماندهى اسامه، معرفى جوانى به نام مصعب بن عمیر به عنوان اولین مبلغ براى مدینه و ....[51]

 

 



[1] ( 5). لقد کرّمنا بنى آدم ... و فضّلنا هم على کثیر ممّن خلقنا تفضیلًا.( سوره اسراء، آیه 70)

[2] ( 1). نهج‏البلاغه، نامه 31

[3] ( 2). الصدق عزّ و الکذب عجز.( تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 246)؛ الغیبة جهد العاجز، مازنى غیور قط.( نهج‏البلاغه، ح 297)؛ الکذبُ و الخیانة لیسا مِن اخلاق الکرام.( غرر) و موتٌ فى عزٍّ خیرٌ مِن حیاةٍ فى ذُلّ.( بحار، ج 44، ص 192)

[4] ( 3). اللئیم لا یَستَحِى، اللئیم اذا قَدَرَ افحشَ و اذا وعد اخلف، اللئیم لا یُرجى‏ خیرُه و لا یُسلمُ مِن شَرِّه و لا تُؤمَنُ غوائلُه، اللئیم مضادٌّ لسائر الفضائل و جامعٌ لجمیع الرذائل.( غررالحکم، فصل سوم، ص 260)

[5] ( 4). بحار، ج 17، ص 214

[6] ( 1). روان‏شناسى اجتماعى، ترجمه شکرکن، ص 150 و 151

[7] ( 2).

1.،

[8] ( 3). آدلر: روان‏شناسى فردى، ترجمه حسن زمانى، ص 59

[9] ( 4). همان، ص 57

[10] ( 1). دکتر منصور: احساس کهترى، صص 60- 61

[11] ( 1). مزلو: روان‏شناسى شخصیت سالم، صص 154 و 155

[12] ( 2). ر. ک: روان‏شناسى مشاوره، ص 94

[13] ( 1). یا ایها الذین آمنوا إِذا قیل لکم تفسَّحوا فى المجالس فافسحوا یفْسحِ اللّهُ لکم.( سوره مجادله، آیه 11)

[14] ( 2). قل لعبادى یقولوا التى هى احسن ....( سوره اسراء، آیه 53)

[15] ( 3). امام صادق علیه السلام فرمود: المؤمن اعظمُ حرمةً من الکعبة.( بحار، ج 68، ص 16)

[16] ( 4). نهج‏البلاغه، حکمت 37

[17] ( 1). وشاوِرهُم فى الامر.( سوره آل‏عمران، آیه 159)

[18] ( 2).

1.،

[19] ( 3).

2.،

[20] ( 4). روان‏شناسى شخصیت سالم، ص 150- 154

[21] ( 1). ر. ک: روان‏شناسى شخصیت، ص 221

[22] ( 2). سوره شعراء، آیه 168

[23] ( 3). نهج‏البلاغه، ح 154

[24] ( 4). احبّوا الصبیان و ارحموهم و اذا وعدتموهم شیئاً ففوا لهم.( کافى، ج 6، 52)

[25] ( 1). انّ الله لیرحم العبد لشدة حبّه لولده.( همان)

[26] ( 2). اکثروا من قبلة اولادکم فانّ لکم بکلّ قبلة درجة فى الجنّة.( وسائل‏الشیعه، ج 15، ص 202)

[27] ( 3). سوره آل‏عمران، آیه 159

[28] ( 1). استفان مارستون، معجزه تشویق، ترجمه توراندخت تمدن، ص 81

[29] ( 2). اذا احببتَ رجلًا فَاخبرْه بذلک فانّه اثبتُ للمَودّة بینکما.( کافى، ج 2، ص 615 باب اخبار الرجل اخاه بحبّه)

[30] ( 3). و لقد مننّا علیک مرة اخرى ... و أَلْقیْت علیک مَحبّة منّى و لتُصنع على عینى.( سوره طه، آیه 37 تا 39)

[31] ( 4). سوره حجر، آیه 72

[32] ( 5). شرّ الآباء مَن دَعاه البرُّ الى الافراط.( تاریخ یعقوبى، ج 3، ص 53)

[33] ( 1). ضَعْ امرَ اخیک عَلى‏ احسنه حتّى یأتیَک ما یقلبک عنه و لا تظنّنّ بکلمةٍ خرجتْ مِن اخیک سوءاً و انتَ تَجِدُ فى الخیرِ سبیلًا.( کافى، ج 2، ص 362)

[34] ( 2). صلاح حال التعایش و التعاشر ملاء مکیالٍ ثلثاه فطنّة و ثلثه التغافل.( اخلاق فلسفى، ص 359)

[35] ( 3). عظّموا اقدارَکم بالتّغافل عن الدّنىّ من الامور.( همان، ص 224)

[36] ( 4). لاعقل کالتجاهل.( غررالحکم و دررالکلم)

[37] ( 5). سوره اعراف، آیه 199

[38] ( 6). فاعف عنهم و اصْفح، انّ الله یحبّ المحسنین.( سوره مائده، آیه 13)

[39] ( 1). و لْیعفوا و لْیصفحوا، الا تحبّون أن یغفر اللّه لکم.( سوره نور، آیه 22)

[40] ( 2). تعافوا تسقط الضغائن بینکم.( کنز، 7004)

[41] ( 3). العفو لا یزید الّا عزاً فاعفوا یعزّکم اللّه.( همان، 7012)

[42] ( 4). العفو تاج المکارم.( غرر الحکم، فصل دوم، ص 245)

[43] ( 5). سوره حجر، آیه 85

[44] ( 6). انّ اعفى الناس من عفى عند قدرته.( بحار، ج 74، ص 401)

[45] ( 7). احسن العفو ما کان عن قدرة.( غرر الحکم، فصل دوم، ص 246)

[46] ( 8). اذا استحقَّ احدٌ منک ذنباً فإنّ العفو مع العدل اشدُّ مِن الضّربِ لِمن کان له عقل.( بحار، ج 77، ص 316)

[47] ( 1). مستدرک الوسائل، ج 2، ص 87

[48] ( 2). سیف: تغییر رفتار و رفتار درمانى، ص 382

[49] ( 3).

1.،

[50] ( 1). پیاژه: تربیت ره به کجا مى‏سپارد، ص 101 و 102

[51] دیلمى، احمد، اخلاق اسلامى (دیلمى، احمد)، 1جلد، دفتر نشر معارف - قم، چاپ: دوم، 1380.صص 172 الی 185

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۰/۱۴
نقی سنایی

نظرات  (۱)

مسرف ترین ملت جهان

حتی اکثر مسئولین طراز اول کشور ما اعتراف می کنند که ملت ما در مصرف، اسرافی ترین ملت

دنیاست. این اسراف که از منظر دین ما گناه محسوب می شود بھمان میزان شامل حال دولتمردان

ونظام حاکمیت سیاسی ما نیز می شود و البته امری طبیعی است زیرا دارای نظامی جمھوری ھستیم .

بنابراین طبیعی است که طبقه حاکمه ما اسراف کارتر باشند زیرا ثروت وقدرت بیشتری در اختیارشان

است.

از بریز و بپاشھای درون خانه ھا تا اشرافیت و رانت خواری و باند بازی جلوه ھای گوناگون اسراف است.

آنکه در اقتصاد دچار اسراف است طبعاً در سیاست و حکومت ھم دچار اسراف است و این یک قانون در

نفس بشر است.

پس ازسی سال آیه و قسم و موعظه و فلسفه و تنذیر و اخلاقیات بالاخره مسئولین مجبور شدند از

طریق بالا بردن قیمت کالاھای اساسی از اسراف بکاھند و یا ھمچون سھمیه بندی مصرف بنزین اینھمه

گرفتاری و عوارض جانبی برای دولت و ملت پدید آورند وھنوز طولی نکشیده بازار سیای بنزین پدید آمده

است .

اسراف در ھر امری حاصل بی اراده گی و بی اختیاری وافسار گسیختگی نفس و فقدان عقل وتقواست.

پر واضح است که اسراف صورت مادی و اقتصادی بی ایمانی و کم عقلی می باشد یعنی یک مسئله

ذاتاً فرھنگی و اخلاقی است ھمانطور که شاھد یک انحطاط و ضلالت عظیم فرھنگی در ھمه امور

ھستیم. و عجب است که این بن بست فرھنگی را ھم برخی می خواھند با بودجه اضافی حل و فصل

کنند. مثل اینکه بخواھیم جھل و کفر یک آدم را با اضافه حقوق برطرف کنیم. اسراف حاصل بی فرھنگی

است و بی فرھنگی ، حاصل بی معرفتی در دین است.

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 121

  

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی