فهم موضوع
مناظره و گفتگو در خلأ صورت نمی گیرد، بلکه حتماً درباره مسئله و موضوع خاصی رخ می دهد. یکی از ابتدایی ترین شرایط تحقق یک مناظرۀ سازنده و سودمند این است که طرفین مناظره نسبت به موضوع بحث و همۀ ابعاد و جوانب آن آگاهی کافی داشته باشند. آگاهی پیشین طرفین از موضوع بحث، موجب می شود، دقیقاً بدانند که در صدد اثبات یا نفی چه چیزی هستند و برای اثبات نظریۀ خود باید از کجا آغاز کنند و در کجا بحث را پایان دهند. اصولاً سازماندهی بحث و جلوگیری از دخالت مسائل حاشیه ای منوط به تعیین و شناخت دقیق موضوع بحث است وگرنه حاصلی جز اتلاف وقت و انرژی بر سر هیچ نخواهد بود. قرآن کریم، کسانی را که بدون اطلاع از موضوع بحث و حقیقت مسئله به مجادله و بحث می پردازند، به شدت مذمت کرده است:
هان، شما[اهل کتاب] همانان هستید که درباره آنچه نسبت به آن دانشی داشتید محاجه کردید؛ پس چرا در مورد چیزی که بدان دانشی ندارید محاجه می کنید؟ با آنکه خدا می داند و شما نمی دانید. بلکه چیزی را دروغ شمردند که به علم آن احاطه نداشتند و هنوز تأویل آن برایشان نیامده است. کسانی[هم] که پیش از آنان بودند، همین گونه[پیامبران شان را] تکذیب کردند. پس بنگر که فرجام ستمگران چگونه بوده است.
جلال الدین مولوی، در مثنوی معنوی، داستان مشاجره و گفتگوهای چهار نفر را آورده است. در این داستان، پیامد ناگوار عدم فهم موضوع گفتگو و عدم دقت در سخن طرف مقابل، به تصویر کشیده شده است. داستان از این قرار است که چهار نفر یکی فارس زبان، دیگری آذری زبان، سومی عرب زبان و نفر چهارم رومی، با مقدار اندکی پول، قصد تهیۀ میوه ای را داشتند. اما هرکدام تقاضای متفاوتی داشت: یکی می گفت با این پول باید«انگور»بخریم، دیگری به شدت با این پیشنهاد مخالفت کرده، می گفت باید «عنب»خریداری کنیم، نفر سوم نیز با هردوی آنان مخالفت جدی می کرد و طالب«ازوم»بود و چهارمی نیز با هرسه مخالفت می کرد و می گفت باید«استافیل»تهیه کنیم. کار آنان به کشمکش و مشاجره کشیده شد:
مشت بر هم می زدند از ابلهی/ پر بدند از جهل و از دانش تهی
معلوم است که این مناظره و گفتگو هرگز به فرجام نیکو و خوشایندی نخواهد رسید. مولوی نیز می گوید کاش شخصی سخندان و حکیم در آنجا بود و موضوع مسئله را برای آنان مشخص می کرد و سخن هر کدام را به دیگری می فهماند، تا معلوم می شد که گفتگو و مشاجره آنان از اساس بیهوده و باطل است:
صاحب سری عزیز صد زبان/ گر بدی آنجا بدادی صلحشان
پس بگفتی او که من زین یک درم/ آرزوی جملهتان را می دهم
چون که بسپارید دل را بی دغل/ این درمتان می کند چندین عمل
یک درمتان می شود چار المراد/ چار دشمن می شود یک، زاتحاد
گفت هر یکتان دهد جنگ و فراق/ گفتِ من آرد شما را اتفاق
پس شما خاموش باشید انصتوا/ تا زبانتان من شوم در گفت و گو