51-وظایف اخلاقى حاکمان در برابر مردم
1. محبت و مدارا
ماکیاولى، در باره نوع رابطه حاکم با مردم مى گوید:
آیا بهتر آن است که بیش دوستمان بدارند تا از ما بترسند، یا آنکه بیش بترسند تا دوستمان بدارند؟
پاسخ این است که هر دو: یعنى هم بترسند و هم دوست بدارند؛ اما از آنجا که داشتنِ این هر دو حال با هم دشوار است، اگر قرار باشد که یکى از آن دو را برگزینیم، باید گفت همان به که بیش بترسند تا دوست بدارند ....[1]
معنى این سخنان آن است که حاکم باید با مردم همچون دشمن برخورد کند. در نظام اسلامى این رابطه کاملًا بر عکس است؛ حاکمان و مدیران باید به مردم بهعنوان ولى نعمت خود نگاه کنند.
محبت به مردم در دیدگاه اسلامى، یعنى محبت به عیال خداوند، و براى محبوبیت در نزد خداوند بهترین راه این است که عیال او را دوست بداریم. صرفنظر از اینکه برخلاف تصور ماکیاولى، محبت فعال به مردم موجب تداوم و پایدارى پست و مقام مدیران و دولتمردان مى شود. در نظام اسلامى این محبت یک وظیفه و دستور دینى است. این وظیفه تا آنجا اهمیت دارد که خداوند به پیامبرش دستور مى دهد که «بال (عطوفت) خود را براى مؤمنان فرو گستر.»[2] و در آیه دیگرى همه رمز موفقیت و پیروزى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله را در محبت و مهربانى نسبت به مردم دانسته و مى فرماید:
به (برکت) رحمت الهى، در برابر آنان [مردم] نرم (و مهربان) شدى؛ و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراکنده مى شدند.[3]
امام على علیه السلام در عهدنامه خود به مالک اشتر چنین دستور مى دهد:
و مهربانى بر رعیت را براى دل خود پوششى گردان و دوستى ورزیدن با آنان را و مهربانى کردن با همگان، و مباش همچون جانورى شکارى که خوردنشان را غنیمت شمارى! چه رعیت دو دسته اند:
دسته اى برادر دینى تواند، و دسته دیگر در آفرینش با تو همانند. گناهى از ایشان سر مى زند، یا علت هایى بر آنان عارض مى شود، یا خواسته و ناخواسته خطایى بر دستشان مى رود. به خطاشان منگر، و از گناهشان درگذر ....[4]
آنحضرت در نامه اى به محمد بن أبى بکر، والى مصر چنین توصیه مى کند:
و برابر رعیت فروتن باش، و آنان را با گشادهرویى و نرمخویى بپذیر، و با همگان یکسان رفتار کن، گاهى که گوشه چشم به آنان افکنى یا خیرهشان نگاه کنى، یا یکى را به اشارت خوانى، یا به یکى تحیتى رسانى، تا بزرگان در تو طمع ستم بر ناتوان نبندند، و ناتوانان از عدالتت مأیوس نگردند.[5]
در عین حال، همواره باید توجه داشت که همه مردمان، از نظر سطح بینش و درک اجتماعى و انسانى یکسان نیستند. بسیارى از آنان ممکن است ضوابط اخلاقى را در برخورد با حاکمان و یا در برخورد با مسائل اجتماعى مراعات نکنند؛ بنابراین ممکن است در مراجعه به مدیران، رفتارى بى ادبانه و ناشایست از خود بروز دهند. در اینجا هر چند مدیران با توجه به مقام و موقعیتى که از آن برخوردارند، به آسانى مى توانند موجبات همه نوع مشکلى را براى چنین اشخاصى فراهم سازند؛ اما اخلاق اسلامى اقتضا مى کند که حتى الامکان، با بردبارى از کنار چنین مسائلى کریمانه گذشته و از وظیفه اصلى خود، یعنى خدمت به خلق، غافل نشوند. امام على علیه السلام، مى فرماید:
رأس سیاست، به کارگیرى مداراست.[6]
عدى بن حاتم طایى، مسیحى بود. از شام خدمت پیامبر آمد. مى گوید دو مطلب از پیامبر دیدم که جذبه اسلام را در دل من ایجاد کرد، یکى ساده زیستى پیامبر بود و دیگر اینکه همراه پیامبر در حال حرکت بودم که پیرزنى رسید و بیش از یک ساعت ایشان را معطل کرد و او با تبسم و آرامش پاسخ آن پیرزن را داد، تاجایى که من از آن همه حوصله و صبر خسته شدم. اما آنحضرت با کمال طمأنینه و سعه صدر با پیرزن گفتگو مى کرد؛ این را که دیدم دریافتم که آن حالت، عادى نیست؛ ریاست یک رئیس او را نمىگذارد که این قدر سعه صدر داشته باشد، مخصوصاً اگر دورغگو و متقلب باشد، آن تقلب و دو رویى اش نمى گذارد این قدر حوصله به خرج دهد.[7]
گفتنى است هر چند رفق و مدارا یکى از اصول اخلاقى بسیار مهم در سیاست است، اما اگر کسانى بخواهند از این برخورد سوءاستفاده کنند، باید با واکنش سخت و شدید مسئولان رویارو شوند؛ زیرا همانگونه که حاکمان باید اصل محبت و مدارا را مراعات کنند، مردم نیز باید اصل همراهى و پیروى را پیشه خویش سازند. مردمدارى و مدارا هرگز نباید به ارتکاب معصیت خداوند و نادیده گرفتن ارزشهاى الهى بینجامد. سیاستمدار، اخلاقاً حق ندارد براى شادى و خوشباشى مردم، از کنار معاصى و گناهان با تساهل و تسامح بگذرد. هرگز نباید رضایت و خشنودى خلق را با سخط و خشم خداوند تحصیل کرد.
الگوى عملى
امیرمؤمنان، على علیه السلام در برخورد با مخالفان خود نیز تا حد امکان مدارا مىکرد. آن حضرت پس از رسیدن به خلافت، با آنکه از انگیزه طلحه و زبیر براى رفتن به مکه آگاه بود و مى دانست جز جنگ افروزى مقصود دیگرى ندارند، با آنان مدارا کرد و در پاسخ پیشنهاد ابن عباس که از وى خواست تا آن دو را زندانى کند و از رفتن به مکه باز دارد، فرمود: «آیا از من مى خواهى که آغازگر ستم باشم ... و بر اساس ظن و گمان به مجازات افراد بپردازم و پیش از انجام کار، مؤاخذه نمایم؟
هرگز! به خدا قسم از رفتار عادلانه ... که خدا مرا بدان امر فرموده، روى نمى گردانم».[8] و آنگاه که خبر پیمان شکنى و سرکشى اصحاب جمل را شنید، فرمود: «تا زمانى که براى جامعه خطرساز نباشند، صبر خواهم کرد و اگر از دشمنى دست بردارند، از آنان در مى گذرم.»[9]
آن حضرت در برخورد با خوارج نیز هرگز جانب مدارا را فرو نگذاشت و حلم و بردبارى را به نهایت رساند. بارها هنگام ایراد خطبه و سخنرانى، با سخنان اعتراض آمیز و توهین آمیزى از این دست که «به حکمیت تن دادى و پستى را پذیرفتى، حکم جز خدا را نیست» رو به رو مى گشت؛ اما پاسخ وى این بود که شما را از نماز گزاردن در مساجد باز نمى داریم؛ سهمیه بیت المال تان را قطع نمى کنیم و تا زمانى که دست به شمشیر نبرده اید، با شما نمى جنگیم.[10] گاه در حالى که مشغول نماز بود، یکى از خوارج، این آیه از قرآن را مى خواند:[11] «به تو و به پیامبران پیش از تو وحى فرستادیم که اگر شرکورزى، اعمالت تباه خواهد شد و از زیانکاران خواهى بود.»[12] مقصود این بود که على علیه السلام به دلیل پذیرش حکمیت کافر گردیده، از خواندن نماز بهره اى نمى برد. روزى یکى از خوارج سخن حکیمانه اى را از امام شنید و در حضور آن حضرت و یارانش گستاخانه گفت: «خدا این کافر را بکشد، چه دانش گسترده و عمیقى دارد!» اصحاب قصد جان او را کردند، اما امام فرمود: «آرام باشید، دشنام را دشنامى باید، و یا بخشودن گناه شاید.»[13]
2. برخورد صادقانه با مردم
حاکمان باید برخوردى صادقانه با مردم داشته باشند. مشکلات و موانع را با آنان در میان گذارند.
ناتوانى ها و کوتاهى هاى خود را صادقانه بپذیرند. و اگر براى کمکارىها و سستى هاى خود، دلیل یا توجیهى دارند، آن را با مردم بازگو کنند. على علیه السلام در این باره به مالک اشتر مى فرماید:
و اگر رعیت بر تو گمان ستم برد، عذر خود را آشکارا با آنان در میان گذار، و با این کار از بدگمانى شان در آر، که بدین رفتار نفس خود را به فرمان آورده باشى و با رعیت مدارا کرده و حاجت خویش را برآورده و رعیت را به راه راست واداشته.[14]
برخورد صادقانه با مردم، یعنى آنان را محرم اسرار خود دانستن؛ یعنى جز در موارد استثنایى و ضرور، همه مسائل حکومتى را با آنان در میان گذاشتن و از آنان راهنمایى خواستن. على علیه السلام، در نامه اى به فرماندهان سپاهیانش، وظیفه خود را به عنوان حاکم اسلامى در برابر آنان چنین بیان مى فرماید:
... بدانید حق شماست بر من که چیزى را از شما نپوشانم جز راز جنگ که از پوشاندن آن ناگزیرم و کارى را جز در حکم شرع بى رأى زدن با شما انجام ندهم، و حق شما را از موقع آن به تأخیر نیفکنم، و تا آن را نرسانم وقفه اى در آن روا ندانم، و همه شما را در حق برابر دانم ....[15]
برخورد صادقانه با مردم، یعنى اینکه اگر یک مدیر خود را در اجراى مسئولیتش ناتوان مىیابد و یا نمى تواند خودش را از چنگال اطرافیان خائن و نادان نجات دهد، بى درنگ استعفا دهد و از اعتماد مردم سوءاستفاده نکند و وقتى مى بیند که نمى تواند امانتدارى کند، صادقانه و دلاورانه امانت را بازپس دهد. حضرت امام خمینى قدس سره در پیامى به مناسبت 22 بهمن 1363 خطاب به مسئولان و مدیران کشور، مى فرماید: «هر یک در هر مقام احساس ضعف در خود مى کند، چه ضعف مدیریت و چه ضعف اراده از مقاومت در راه هواهاى نفسانى، بدون جوسازى، دلاورانه و با سرافرازى نزد صالحان از مقام خود استعفا کند که این، عمل صالح و عبادت است.»[16]
3. فاصله نگرفتن از مردم
بهترین راه ارتباطى حاکمان و مدیران با مردم، دیدار حضورى و چهره به چهره است. دیدارهایى که هر کسى بتواند خواسته خود را، به خوبى و بدون هیچ ترس و واهمه اى بیان کند. با دیدار چهره به چهره با مردم و با رفتن در میان آنان و مشاهده حضورى وضعیت زندگى آنان است که بسیارى از حقایق آشکار مى شود. با فاصله گرفتن از مردم، هرگز نمىتوان درد واقعى و مشکل حقیقى آنان را تشخیص داد. تجربه نشان داده است که نزدیکان و مقربان حاکمان، معمولًا مى کوشند تا اوضاع جامعه را براى حاکم به گونه اى وانمود سازند که خوشایند او باشد. از این رو، در بیشتر موارد، حتى اگر از حقیقت امر آگاه باشند، آن را به گونه اى تعدیل شده و بزک کرده براى شخص حاکم و تصمیم گیرنده اصلى وانمود مى کنند. نتیجه این امر، ناآگاهى حاکم از وضعیت واقعى جامعه و مردم است. یکى از مهمترین عوامل فروپاشى و انحطاط نظام هاى استبدادى همین موضوع بوده است؛ یعنى فاصله گرفتن حاکمان از مردم و در نتیجه نداشتن درکى درست و واقعبینانه از اوضاع جامعه.
على علیه السلام در نامه اى به قثم بن عباس، والى مکه چنین توصیه مى کند که «... بامداد و شامگاه براى آنان مجلس ساز. آن را که فتوا خواهد، فتوا ده و نادان را بیاموز و با دانا به گفتگو پرداز، و جز زبانت پیام رسان مردمان نباشد، و جز رویت دربان. و هیچ حاجتمند را از دیدار خود محروم مگردان، چه اگر در آغاز از درگاه تو رانده شود و در پایان حاجت او برآورده، تو را نستایند.»[17]
آن امام بزرگوار، در عهدنامه خود به مالک اشتر نیز چنین توصیه مى کند:
فراوان خود را از رعیت خویش پنهان مکن که پنهان شدن والیان از رعیت نمونه اى است از تنگ خویى و کم اطلاعى در کارها؛ و نهان شدن از رعیت، والیان را از دانستن آنچه بر آنان پوشیده است باز دارد؛ پس کار بزرگ نزد آنان خرد به شمار آید، و کار خرد بزرگ نماید، زیبا زشت شود و زشت زیبا، و باطل به لباس حق درآید. و همانا والى، انسانى است که آنچه را مردم از او پوشیده دارند نداند، و حق را نشانه اى نبود تا بدان راست از دروغ شناخته شود ....[18]
4. رعایت عدالت
یکى از مهمترین وظایف اخلاقى حاکمان در قبال مردم، عدالت ورزى است: عدالت ورزى در همه شئون حکومت؛ حتى در توزیع امکانات و فرصت ها. اجراى عدالت نه تنها از وظایف اخلاقى حاکمان است، بلکه یکى از راههاى نفوذ در دل و جان مردم نیز به شمار مى رود.[19] على علیه السلام در این باره مى فرماید:
کسى که عدالت بورزد، حکمش نافذ مى شود؛[20]
عدالت بورز تا قدرت و حکومتت تداوم یابد؛[21]
زمانى که حکومت بر پایه عدل و عقل استوار شده باشد، خداوند دوستداران آن را یارى و دشمنانش را خوارى رساند.[22]
آنحضرت در نامه اى به یکى از والیانش چنین دستور مى دهد: «و با همگان یکسان رفتار کن، گاهى که گوشه چشم به آنان افکنى یا خیره شان نگاه کنى، یا یکى را به اشارت خوانى، یا به یکى تحیتى رسانى، تا بزرگان در تو طمع ستم بر ناتوان نبندند، و ناتوانان از عدالتت مأیوس نگردند.»[23] همان معیار عام «هرچه براى خود مى پسندى براى دیگران نیز بپسند» در اخلاق معاشرت و اخلاق اجتماعى، در باب اخلاق سیاست و رابطه مدیران و حاکمان با مردم نیز ذکر شده است. على علیه السلام در نامهاى خطاب به محمد بن ابىبکر چنین مى نویسد: «براى عموم مردم همان چیزى را بپسند که براى خودت و نزدیکانت مى پسندى و هر چه که براىخود و نزدیکانت نمى پسندى براى عموم مردم نیز نپسند.»[24]
5. ساده زیستى
على علیه السلام در نامه اى به عثمان بن حنیف انصارى، والى بصره که در مهمانى اى شرکت کرده بود که نیازمندان و تنگدستان در آن مهمانى جایى نداشتند، مى نویسند: «گمان نمىکردم که تو در چنین مهمانى اى شرکت کنى ... بدان که پیشواى شما بسنده کرده است از دنیاى خود به دو جامه فرسوده، و دو قرصه نان را خوردنى خویش نموده. بدانید که شما چنین نتوانید کرد. لیکن مرا یارى کنید به پارسایى و در پارسایى کوشیدن و پاکدامنى و درستى ورزیدن. که به خدا از دنیاى شما زرى نیندوختم، و از غنیمتهاى آن ذخیرت ننمودم، و بر جامه کهنه ام کهنه اى نیفزودم .... و اگر مى خواستم مى دانستم که چگونه از عسلِ پالوده و مغز گندم، و بافته ابریشم استفاده کنم. لیکن هرگز هواى من بر من چیره نخواهد گردید، و حرص مرا به گزیدن خوراک ها نخواهد کشید؛ زیرا ممکن است در حجاز یا یمامه کسى حسرت گرده نانى بَرَد، یا هرگز شکمى سیر نخورد، و من سیر بخوابم و پیرامونم شکم هایى باشد از گرسنگى به پشت دوخته، و جگرهایى سوخته .... آیا بدین بسنده کنم که مرا امیرمؤمنان گویند، و در ناخوشایندى هاى روزگار شریک آنان نباشم؟ یا در سختى زندگى، نمونهاى برایشان نشوم؟»[25]
حضرت امام خمینى قدس سره در پیامى به مناسبت گشایش دومین دوره مجلس شوراى اسلامى، به نمایندگان منتخب مردم توصیه مى کند که:
اگر بخواهید بى خوف و هراس در مقابل باطل بایستید و از حق دفاع کنید و ابرقدرتان و سلاح هاى پیشرفته آنان و شیاطین و توطئه هاى آنان در روح شما اثر نگذارد و شما را از میدان به در نکند، خود را به ساده زیستن عادت دهید و از تعلق قلب به مال و منال و جاه و مقام بپرهیزید. مردان بزرگ که خدمت هاى بزرگ براى ملت هاى خود کرده اند، اکثر ساده زیست و بى علاقه به زخارف دنیا بوده اند. آنها که اسیر هواهاى پست نفسانى و حیوانى بوده و هستند، براى حفظ یا رسیدن به آن تن به هر ذلت و خوارى مى دهند و در مقابل زور و قدرت هاى شیطانى خاضع، و نسبت به توده هاى ضعیف، ستمکار و زورگو هستند؛ ولى وارستگان به خلاف آنان اند؛ چرا که با زندگانى اشرافى و مصرفى نمى توان ارزش هاى انسانى- اسلامى را حفظ کرد.[26]
4- 6. آموزشه اى دینى
برخى چنین پنداشته اند که «حکومت ها کارى و وظیفه اى بیش از رسیدگى به حاجات اولیه مردم ندارند و نباید داشته باشند. خواه حکومت دینى و خواه حکومت غیردینى، آنچه را که در درجه اول باید قرار بدهند این است که حاجات اولیه، یعنى مسکن، غذا، پوشاک، بهداشت، و امثال اینها را فراهم کنند.»[27] در مقابل، فلسفه حکومت در اسلام، در حقیقت چیزى جز اجراى اسلام و تحقق معارف اسلامى در همه عرصه هاى زندگى بشر نیست. على علیه السلام در این باره، مى فرماید:
خدایا، تو مى دانى آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود، و نه از دنیاى ناچیز خواستن زیادت.
بلکه مى خواستیم نشانه هاى دین را به جایى که بود بنشانیم، و اصلاح را در شهرهایت ظاهر گردانیم.
تا بندگان ستمدیده ات را ایمنى فراهم آید، و حدود ضایع مانده ات اجرا گردد.[28]
آن امام بزرگوار، یکى از حقوق مردم بر امام و حاکم اسلامى را حق تعلیم و تربیت دینى آنان دانسته و مى فرماید:
مردم، مرا بر شما حقى است، و شما را بر من حقى. بر من است که خیرخواهى از شما دریغ ندارم، و حقى را که از بیت المال دارید بگزارم، شما را تعلیم دهم تا نادان نمانید، و آداب آموزم تا بدانید.[29]
و یا در جایى دیگر مىفرماید:
امام و حاکم اسلامى موظف است معارف اسلامى و ایمانى را به افراد تحت حکومتش آموزش دهد.[30]
در بحبوحه جنگ جمل، شخصى از امام على علیه السلام پرسید: «اى امیرمؤمنان، آیا به توحید و یگانگى خداوند اعتقاد دارى؟» عدهاى از سپاهیان که در آن اطراف بودند با شنیدن این پرسش نابهنگام ناراحت شده و خشمگینانه به سوى آن شخص حمله ور شدند و گفتند مگر سوراخ دعا گم کرده اى، آیا نمى بینى که امام در چه وضعیتى است؟ چگونه مى تواند به این مسائل بپردازد در حالى که مشغول نبرد با دشمنان است؟ اما على علیه السلام فرمود: «رهایش کنید؛ زیرا چیزى که این شخص به دنبالش است همان چیزى است که ما از این قوم (یعنى از اصحاب جمل) مى خواهیم.» یعنى جنگ ما در حقیقت بر سر مسئله توحید است. سپس با تفصیلى اعجاب انگیز، به پاسخ پرسش آن شخص پرداخت.[31]
آیین زندگى (اخلاق کاربردى)، دکتر احمدحسین شریفی، صص 210 الی 217
[1] ( 2). نیکولو ماکیاوللى، شهریار، ترجمه داریوش آشورى، ص 124
[2] ( 1). وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنینَ.( حجر( 15): 88)
[3] ( 2). فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ.( آلعمران( 3): 159)
[4] ( 3). نهج البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدى، نامه 53، ص 326
[5] ( 4). همان، 46، ص 320
[6] ( 1). رأسُ السیاسةِ استعمالُ الرفق.( عبدالواحد الآمدى، غرر الحکم و درر الکلم، ج 1، فصل 34، ص 372، حدیث 43)
[7] ( 2). حسین مظاهرى، اخلاق در اداره، ص 16 و 17
[8] ( 1). محمدبنمحمد بن نعمان مفید( شیخ مفید)، مصنفات الشیخ المفید، ج 1، الجمل، ص 166
[9] ( 2). محمد بن جریر الطبرى، تاریخ الطبرى( تاریخ الامم و الرسل و الملوک)، ج 3، ص 466؛ عزالدین ابناثیر، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 312
[10] ( 3). عزالدین ابناثیر، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 398؛ محمد بن یحیىالبلازرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 126؛ عبدالرحمن بن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 609
[11] ( 4). زمر( 39): 65
[12] ( 5). بنگرید به: ابىجعفر محمدبن حسنبن الطوسى، تهذیب الاحکام، تعلیق علىاکبر غفارى، ج 3، ص 35 و 36؛ الحاکم النیسابورى، المستدرک على الصحیحین، تحقیق مصطفى عبدالقادر عطا، ج 3، ص 158
[13] ( 6). نهج البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدى، حکمت 420، ص 437
[14] ( 1). نهج البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدى، نامه 53، ص 338
[15] ( 2). همان، نامه 50، ص 323
[16] ( 3). سیدروحاللّه خمینى( امام)، صحیفه امام، ج 19، ص 157
[17] ( 1). نهج البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدى، نامه 67، ص 352
[18] ( 2). همان، نامه 53، ص 337
[19] ( 3). محمد حسن نبوى، مدیریت اسلامى، ص 222
[20] ( 4). مَن عَدَلَ نَفَذَ حکمُه.( عبدالواحد الآمدى، غرر الحکم و درر الکلم، ج 2، فصل 77، ص 159، حدیث 203)
[21] ( 5). اعدِلْ تدم لک القدرةُ.( همان، ج 1، فصل 2، ص 127، حدیث 62)
[22] ( 1). اذا بُنِى المُلکُ على قواعدِ العدلِ و دَعائِمِ العقلِ نَصَّر اللَّهُ مُوالیه و خَذَل مُعادیه.( همان، ج 1، فصل 17، ص 283، حدیث 62)
[23] ( 2). نهج البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدى، نامه 46، ص 320
[24] ( 3). احِبْ لعامَّةِ رَعیّتِک ما تُحِبُّ لنفسِک و اهلِ بیتِک و اْکَرَهْ لهم ما تَکْرَهُ لنفسِک و اهلِ بیتِک.( محمدباقرمجلسى، بحار الانوار، ج 72، باب 35، ص 27، حدیث 12)
[25] ( 1). نهج البلاغه، نامه 45، ص 317 و 318
[26] ( 2). سید روح الله خمینى( امام)، صحیفه امام، ج 18، ص 471
[27] ( 3). عبدالکریم سروش،« حکومت دینى، اندیشه دینى»، روزنامه ایران، 1/ 6/ 1379
[28] ( 4). نهج البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدى، خطبه 131، ص 129
[29] ( 1). ایها الناس انَّ لى عَلَیکم حقاً و لکم عَلىَّ حقٌ. فامّا حقُّکم عَلَىَّ فالنصیحةُ لکم و توفیرُ فَیئِکم عَلَیکم و تَعلیمُکم کَیْلا تَجْهَلُوا و تَأْدِیبُکم کَیما تَعْلَمُوا.( همان، خطبه 34، ص 35 و 36)
[30] ( 2). على الامامِ ان یُعلِّمَ اهلَ ولایتِهِ حدودَ الاسلامِ و الایمان.( الآمدى، غرر الحکم و درر الکلم، ج 2، فصل 51، ص 29، حدیث 28)
[31] ( 3). شیخ صدوق، التوحید، تصحیح هاشم حسینى طهرانى، باب 3، ص 83 و 84، حدیث 3