32- شهودگروی و تبیین نظریه و طرفداران
شهودگروی پاسخ آشنای دیگر به سؤال از توجیه است. این نظریه، اصول اساسی و احکام ارزشی را شهودی یا بدیهی میداند، بنابراین نیازی نیست با هیچ استدلالی، منطقی یا روانشناختی، توجیه شوند زیرا آنها خود توجیه هستند، یا به بیان دکارت «به نحو واضح و متمایزی درستند».
طرفداران
این نظریه عبارتند از باتلر، سیجویک، رشدال، جی. ای. مور ( 1873 – 1958 )،
اچ . ا. پریچارد (یریکارد) ( 1871 – 1947 )، راس ( 1877 – 1971 )،
کریت، هارتمان، اوینگ، حتّی شاید افلاطون.
این گروه علیرغم اختلافاتی که با یکدیگر دارند همگی بر این نکته اتّفاق نظر دارند که پارهای از اوصاف اخلاقی، بدیهی، شهودی و تعریفنشدنی یا بسیط هستند. دستکم باید یکی از مفاهیم اخلاقی، واجد چنین اوصافی باشد تا بتوان از آن به عنوان پایه و معیار، احکام و مفاهیم اخلاقی را شناخت و نه با «مشاهده تجربی یا استدلال ما بعد الطّبیعی»، و به همین دلیل است که شهودگرایی نامیده می شود.
شهودگرایی، نظریه خاصی را درباره معنا و ماهیّت احکام اخلاقی در برداشته و بر آن متّکی است. شهودگرایان با این رأی تعریفگراوانه که، اصطلاحات اخلاقی، علامت و نشانه خصایص اشیاء هستند، مانند مطلوب بودن یا رهنمون بودن به سعادت موزون، و همچنین به این مطلب که احکام اخلاقی صرفاً گزاره هایی هستند که این خصایص را به اشیاء نسبت می دهند، موافق هستند، امّا منکر آنند که اوصافی که با کلماتی مانند «خوب» و «باید» به آنها اشاره می شود، بر اساس اصطلاحات غیراخلاقی قابل تعریف باشند. در واقع اصرار دارند که پارهای از این اوصاف تعریف نشدنی یا بسیط و تحلیل نشدنی اند. همانطور که زردی و خوشایندی چنین هستند.
سیجویک معتقد است که «باید» علامت و نشانه چنین صفتی است. مور آن علامت را «خوب» میداند. راس، هر دو را. پس این اوصاف بیش از خوشایندی و زردی ناشناخته نیستند بلکه نوع کاملاً متمایز غیر طبیعی یا غیرتجربیاند، یعنی هنجاریاند نه واقعی. مطابق این دیدگاه، احکام اخلاقی درست یا نادرست نیستند امّا واقعی هم نمیباشند و با مشاهده تجربی یا استدلال مابعد الطّبیعی توجیه نمیشوند. احکام اساسی، خاص یا عام، بدیهی اند و فقط با شهود شناخته می شوند. بر اساس این دیدگاه، احکام اخلاقی در طبایع و روابط اشیاء ریشه دارد امّا نه به این معنا که بتوان آنها را از قضایایی درباره انسان و جهان اخذ کرد چنانکه دیدگاه پیشین (تعریف گروانه) معتقد بود. اتّکای آنها بر طبایع و روابط اشیاء به معنای بداهت این مطلب است که شئ دارای فلان ماهیّت خوب است مثلاً آنچه لذّتبخش یا هماهنگ است، به خودی خود خوب است، یا فردی از فلان نوع باید با فرد دیگری از فلان نوع به نحو خاصّی رفتار کند، مثلاً باید نسبت به انسانهای دیگر عادل، مهربان و باصداقت باشیم.
مک ناوتون نظریه شهودگروی را یکی از انواع نظریات وظیفه گرایانه میداند. وی میآورد: این نظریه همانند سایر نظریات وظیفه گرایانه معتقد است که صواب بودن هر کار وابسته به چند نکته متمایز است، یا به بیان کوتاهتر، اصول و وظایف اخلاقی متمایز وجود دارند.
آنچه موجب تفاوت عمده میان نظریه شهودگرایی و سایر نظریات وظیفه گرایانه میشود این ادّعا است که برخی از این وظایف بنیادی و غیراشتقاقی اند و مبتنی بر نظریه کلّی تری نیستند، و از آن نتیجه نشدهاند.
هنگامی که درباره تجربه اخلاقی خود تأمّل میکنیم، در میبابیم که دارای وظایفی از قبیل: وفای به عهد، آسیب نرساندن به دیگران، یا عذرخواهی از کارهای خطا هستیم. این وظایف از یکدیگر، و از هر وظیفه دیگری که وضعیّت جهان را بهبود بخشد، مستقلّ و متمایزند. اگر پرسیده شود که از کجا به این وظایف پی میبریم، پاسخ این است که این وظایف بدیهیاند. چنین اصول اخلاقی بنیادی و بدیهی به مثابه امور شهودی شناخته میشوند، به همین مناسبت این نظریه، «شهودگرایی» نامیده شده است.
مک ناوتون در ادامه میافزاید: اصطلاح شهودگروی، گمراهکننده و نامناسب است. این اصطلاح باعث رواج برداشتهایی نادرست شده و میشود، نظیر این دیدگاه شهودگرایان به قوّه یا «حسّ اخلاقی» اسرارآمیزی معتقدند، که این حسّ برای علم ناشناخته است، و انسان به وسیله آن اصول اخلاقی را کشف میکنند. تغییر کاربرد فلسفی این اصطلاح ممکن است موجب خلط و اشتباه گردد. در حال حاضر اصطلاح «شهودات اخلاقی» برای کشف اصول بدیهی غایی به کار برده نمیشود، بلکه برای کشف احکام کارهایی که در موارد خاص باید انجام دهیم، به کار برده میشود. من برای احتراز از این اشتباه، عبارت «شهود اخلاقی» را فقط در معنای معاصر آن به کار میبرم