188- مقصد رشد اخلاقى
انسان داراى دو بعد فردى و اجتماعى
انسان دارای یک هویت یا خودِ فردى و یک هویت یا خودِ اجتماعى است،[1] از اینرو همانگونه که موظف به خودشناسى، خودآگاهى و خودسازى فردى است، مى باید به خودشناسى، خودآگاهى و خودسازى اجتماعى نیز بپردازد. به سخنى دیگر، آدمى به همان سان که باید از ظرفیت ها، دارایى ها، فرصت ها، نیازها، استعدادها، بایسته ها، وظایف و کاستى هاى خود آگاهى داشته باشد، به عنوان یکى از اعضاى پیکره اجتماع نیز مى باید بر ارزش خود در حیات اجتماعى بیفزاید.
انسان به اقتضاى انسانیت خود موظف است برای رسیدن به هدفى بلند مسیرى را طی کند. این هدف بلند همان حیات طیبه است که بى شک تأمین کننده ارزش انسان در زندگى فردى است. از این سو نیز او موظف به «حضور اجتماعى» است و به مقتضاى سرشت اجتماعى خویش، باید در اجتماع زندگی کند. به واقع کمال مطلوب انسان نیز در گرو همین زندگى اجتماعى رقم مى خورد و با حضور در میدان اجتماع دست یافتنی است. حال به تفصیل به این دو بعد مى پردازیم.
1. مقصد رشد و ارزش انسان در حیات فردى
پیامبران و اولیاى الهی که به مقصد عالی کمال رسیده اند، پس از بازگشت از این سفر معنوى مى گویند انسان مى تواند از مرتبه فرشتگان بالاتر رود و به خدا نزدیکتر شود و به «قرب» خدا برسد. در این فصل مفهوم «قرب» و «حیات طیبه» انسانى را برمى رسیم.
قرب به خدا
در قرآن و روایات آخرین مقصد حرکت انسان «قرب به خدا» معرفى شده است. درک بهتر مفهوم تقرب اهمیت بسیار دارد؛ زیرا هم بر شناخت ما از خود و جایگاه والای مان در نظام جهان مى افزاید و هم به ما انگیزه بیشترى براى حرکت مى بخشد.[2]
قرب به خدا به معنای کم شدن فاصله مکانی یا زمانى میان ما و خدا نیست؛ چه آنکه خداوند فراتر از زمان و مکان است. نسبت خدا به همه موجودات مادى در هر زمان و مکان مساوى است و از این جهت دور و نزدیک براى او فرضشدنى نیست. از دیگر سو، قرب به خدا به معناى نزدیکى اعتبارى و قراردادى نیست. براى مثال، نزدیکان حاکم کسانىاند که حاکم نسبت به آنها توجه بیشترى دارد، هرچند از حیث مکانى از او دور باشند. این نزدیکى صرفاً قراردادى جایگزین پذیر است؛ بدین معنا که مى توان با تغییر قرارداد، فرد دیگرى را به عنوان وزیر و وکیل معرفی کرد.
در حقیقت قرب به خدا واقعیتى وجودى است. از آنجا که خداوند کمال مطلق است، قرب به کمال مطلق به معنای کاملتر شدن است. وقتى مى گوییم دانشجویی کوشا به استاد نزدیکتر است تا دانش آموز دوم ابتدایى، هرگز فاصله زمانى و مکانى و قراردادى را در نظر نگرفته ایم، بلکه مرادمان این است که از جهت علمى و کمالات وجودى، میان دانشجو و استاد فاصله کمترى است و این دو مشابهت بیشترى دارند. قرب به خدا نیز اینچنین است؛ بدین بیان که خداوند به همه مخلوقات از آن جهت که موجودند، نزدیکاست، اما با در نظر گرفتن ویژگى ها و کمالات وجود، فاصله هریک با خدا متفاوت است: فاصله جمادات با خدا بیش از فاصله حیوانات با خداست؛ زیرا حیوان آگاهى و حرکت دارد، ولى جماد از این دو برخوردار نیست. همچنین فاصله حیوان با خدا بسیار بیش از فاصله فرشته با خداست، چراکه آگاهى و قدرت فرشتگان با حیوانات قیاسپذیر نیست. در این میان، آدمیان چنان آفریده شده اند که مىتوانند با کسب کمالات بیشتر به سوى خدا حرکت کنند و بدینرو مشابهت خود را با خدا افزایش دهند و از فاصله خود با خدا بکاهند. دمیده شدن روح الاهى در وجود انسان[3] و به رنگ الاهى[4] درآمدن که در آیات قرآن بدان اشاره شده، بیانگر همین مدعاست.
از آنجا که غیرخدا از خود چیزى ندارد و هر کمالیکه آفریدگان خدا دارند، اصالتاً از آنِ خدا و متعلق به اوست، مىتوان دریافت که انسان هرچه کاملتر و داراتر باشد، به خدا نیازمندتر و وابستهتر است؛ مانند دو کوره آتش که یکیکوچک و دیگرى بسیار بزرگ است و هر دو به یک مخزن عظیم سوخت وابستهاند و با انتقال مقدارى از سوخت آن منبع و جریان یافتن در این دو کوره، دو آتش کوچک و بزرگ روشن مىشود. بىتردید آتش پرحرارتتر و روشنتر به مراتب نیاز بیشترى به منبع اصلى سوخت دارد تا آتش کوچکتر. به تعبیرى دیگر، انسان در یک صفت هرگز به خدا نزدیک نمىشود و آن صفت غنا و استقلال است.
هرچه انسان بیشتر بتواند خدا را بنمایاند و مظهریت بیشترى براى پروردگار داشته باشد، به خدا مقربتر است تا جاییکه انسان آینه تمامنماى او مىگردد؛ آنگونهکه هرکس بدو نظر کند، خدا را دیده است. از آینه تمامنماى الاهى با این عناوین یاد شده است: خلیفه الله، المثل الاعلى (/ نمونه برتر)، اسم اعظم، مظهر تام، جلوه کامل، وجه تام و آیه کبرى.[5]
در دو حدیث قدسى از قول خداوند آمده است:
بنده من! مرا اطاعت کن تا تو را مانند خود گردانم. من به هرچه مىگویم بشو، مىشود. تو هم مانند من به هرچه بگویى بشو، مىشود.[6]
فرزند آدم! من بىنیازى هستم که هرگز محتاج نمىگردم. اوامر مرا اطاعت کن تا تو را نیز بىنیازى دهم. من زندهاى هستم که مرگ ندارد. اوامر مرا اطاعت کن تا تو را نیز اینگونه گردانم. فرزند آدم! من به هرچه مىگویم باش، مىشود. اوامر مرا اطاعت کن تا تو را نیز اینگونه گردانم.[7]
حال پرسیدنى است انسان باید چه چیزیکسب کند تا به خدا شبیهتر گردد؟ مثلًا آیا تحصیل ثروت و شهرت انسان را به خدا نزدیکتر مىکند، یا دانش و قدرت؟
بىگمان ثروت و شهرت حقایقى خارج از وجود انساناند، از اینرو فزونى آنها هرگز به معناى رشد حقیقت وجودى او نیست؛ همانگونهکه شهرت و محبوبیت و جلبنظر دیگران نیز به کوچکى و بزرگى و منزلت واقعى او ارتباطى ندارد. اما در این میان بىتردید علم و آگاهى از نوعى دیگر است؛ چنانکه با جان آدمى درمىآمیزد و هویت و شخصیت او را دیگرگون مىسازد. از همینرو، افزایش علم و آگاهى براى انسان کمال واقعى بهشمار مىرود. بنابراین بزرگى وجود ما به میزان علم و درک و معرفت ماست. به بیان امامعلى (ع):
اندازه وجود هر کسى همان است که مىداند.[8]
ما با افزایش آگاهى و معرفت خود مىتوانیم به جهانى دیگر درآییم. گوهر وجود ما از همین یافتهها و آگاهىها شکل گرفته است. بهواقع معرفت، دایره هستى ما را توسعه مىبخشد و ابعاد وجود ما را بزرگتر مىکند.[9] انسان آفریده شده تا با افزایش شعور خود و درک بیشتر حقایق جهان، وجود خویش را کاملتر کند و جهان خود را بزرگتر سازد. راز عظمت انسان و سرّ برترى او بر فرشتگان نیز در همین علم است.[10]
دانستیم کمال انسان در بهدست آوردن معرفت بیشتر است، این نیز ناگفته نماند که تلاش معرفتى انسان باید متناسب با ارزش حقایق باشد. آمدن انسان به این دنیا براى کسب معرفت و شناسایى مجموعه جهان هستى است. بنابراین شناسایى عالم طبیعت- بهعنوان جزء کوچکى از مجموعه هستى- تنها به اندازهاى مقبول و ارزشمند است که حیات موقت انسان بدان نیاز دارد. زمانى آگاهى از عالم ماده، آگاهیکامل و مفیدى است که نسبت میان ظاهر هستى و باطن آن کشف شده و تأثیر متقابل میان ماده و معنا بهدست آمده باشد. اگر آدمى در این جهان، سیم و زر و نعمت و شهوت پیرامون خود را ببیند، ولى از قدرت پروردگار و پشتپرده هستى غافل باشد، بىگمان از حیاتى پست و ناچیز برخوردار است، هرچند خود بدان ببالد.
2. مقصد رشد و ارزش انسان در حیات اجتماعى
در حیات اجتماعى ارزش انسان به خدمات اوست؛ آنگونهکه هرچه این خدمات ارزندهتر و گستردهتر باشد، تأثیر وجود فرد در جامعه فزونتر است و به همینرو مىتوان او را در بعد اجتماعى موفقتر دانست. بر این بنیاد مىباید هر فرد در فرایند انتخاب خود دقت کافیکند تا متناسب با توان و استعداد خود در صنفى قرار گیرد که بهره بیشترى برساند. پس از انتخاب نیز باید توان خود را براى ارتقاى سطح خدمات خویش بالاتر برد.[11]
ایمان و معرفت ارزش بُعد فردى وجود انسان است و خدمتگزارى، ارزش بُعد اجتماعى او. درواقع «مؤمن خدوم»، خود را به افق کمال نزدیک مىگرداند و با صفت خدمت، جامعه را به سویکمال گسیل مىدارد. نتیجه رشد اخلاقى در بعد فردى تربیت «انسان پاک» و حاصل رشد اخلاقى در بعد اجتماعى نیز تشکیل «جامعه پاک» است[12] و البته بدیهى است که هدف دوم در طول هدف نخست و وسیلهاى براى تحقق آن است.
توصیه به برآوردن نیازمندىهاى مؤمنان در معناى گسترده خود، توجه به همین خدمت اجتماعى است. رسولاکرم (ص) فرمود:
کسیکه به امور جامعه اسلامى اهتمام نداشته باشد، مسلمان نیست.[13]
امامعلى (ع) نیز مىفرماید:
برترین مردم کسى است که فایده بیشترى براى دیگران داشته باشد.[14]
در میان کارگزاران دولت علوى با سه شخصیت متفاوت روبهروییم: یکى مالکاشتر نخعیکه از سویى توان مدیریت بسیار بالا و قدرت جسمى و فکرى و روحى عظیمى دارد و از سوى دیگر در مراتب بالاى ایمان و ولایت و معنویت جاى گرفته است. بدینجهت، او هم در حیات فردى و هم در حیات اجتماعى مورد رضایت کامل امامعلى (ع) است؛ آنگونهکه حضرت از داشتن چنین نیرویى بهشدت راضیاست و در واگذارى امور حکومت به او دلآرام و آسودهخاطر است.[15]
دومین فردکمیل بن زیاد، یار تنهایى امیرمومنان (ع) و ظرف معارف سنگین علویاست. ویاز ایمان و فضایل انسانى اندوختهاى بس عظیم دارد و همراز و انیس حجت حق است.[16] همین کمیل آنگاه که از جانب امام بهکارگزارى شهرکى به نام هیت گمارده مىشود، در دفع سپاهیان دشمن- که از حوزه مأموریت او گذشتند و به تاراج مسلمانان پرداختند- ناکام مىماند و مورد اعتراض و گلایه امام (ع) قرار مىگیرد.[17]
در میان کارگزاران على (ع) زیاد بن سمیه نیز حضور دارد. زیاد چون پدرى شناختهشده نداشت و حرامزاده مسلّم بود، زیاد بن ابیه (فرزند پدرش) یا ابنسمیه[18] خوانده مىشد، تا آنکه معاویه در حکومت خود او را برادر خویش و زیاد بن ابىسفیان خواند.[19] او گرچه در اداره امور مملکت بسیار کارآمد و توانا بود، بهجهت خیانتهاى بسیار هرگز مورد اعتماد امام (ع) قرار نگرفت و بارها از سوى حضرت توبیخ و ملامت شد.[20]
بررسی این شخصیتها نشان مىدهدبرخى در ابعاد فردى، ایمان، تقوا، اخلاص، اخلاق و معنویت دارند، اما نمىتوانندبه امور اجتماعى بپردازند. در مقابل، گروهى قدرت لازم براى انجام خدمات اجتماعى را دارند، ولى تعهد و تقواى لازم را ندارند. هیچیک از این دو گروه بازویدرخور اعتمادى براى امام امت (مسئول هدایت اجتماع و اصلاح امور) نیستند. امروزه همه کسانیکه اندکى با مفاهیم اولیه مدیریت آشنایند، بهخوبى مىدانند که مهمترین عنصر پیشبرنده یک سازمان، «منابع انسانى» است؛ یعنى نیروهاییکه واجد این دو ویژگىاند: تخصص و تعهد. بىگمان نداشتن هریک از این دو هرگز ما را به هدف نمىرساند.
بنابراین کسانیکه اخلاق و اخلاص و سلامت نفس را در حد مطلوب دارایند، ولى نمىتوانند حرکت اجتماعى را رهبرى کنند، نیروهاى شایستهاى براى پیشبرد اهداف اسلام نیستند. از اینسو، کسانیکه همتى بزرگ دارند و با سختکوشى دانش و مهارت و کارآیى خود را بالا برده و شایستگى پذیرفتن مسئولیتهاى سنگین اجتماعى را بهدست آوردهاند، اما در چنگ هواها و هوسهاى پست حیوانى گرفتارند، هرگز رضایت امامعصر (عج) را تأمین نمىکنند، گرچه در مواردى مىتوان- با نظارت شدید- آنان را براى دین به خدمت گرفت.
بهیقین مقایسه این دو گروه و کنار هم نهادن آنان اشتباهى بزرگ است و این همعرضى، نباید موجب توهم برابرى میان آنها شود. درواقع منظور از این بیان، همطراز بودن «انسانیت» و ارزش «کارآمدى» نیست. ایمان و انسانیت بدون توانمندى و کارآیینیز ارزشمند است و سعادت آدمى را تأمین مىکند، اما آن توانمندیکه از ایمان تهى است، بر لوح سعادت او نقشى نمىزند. بهره ایمان و بندگى از ابتدا به خود شخص بازمىگردد؛ درحالیکه بهرهکارآیى و توانمندى ناظر به نیاز دیگران است. بنابراین جاییکه تنها انتخاب یکى از این دو گزینه امکانپذیر باشد، بىتردید باید ارزشهاى والاى فردى را برگزید و از هیچ ملامتینهراسید:
ایکسانیکه ایمان آوردهاید! به خودتان بپردازید. هرگاه شما هدایت یافتید، آنکس که گمراه شده است، به شما زیانى نمىرساند.[21]
امام على (ع) نیز فرمود:
من نیک مىدانم که چگونه مىتوان شما را اصلاح کرد و از کجى به راستى آورد، اما هرگز اصلاح شما را با تباهکردن خود [روا] نمىبینم.[22]
توجه به مسئولیت اجتماعى و پرداختن بدان بهقدرى مهم است که عبادات فردى نیز جایگزین آن نمىشود و نمىتوان به بهانه عبادت پروردگار از آن سر باززد. امامکاظم (ع) آن هنگام که در زندان هارون بود، چنین مناجات مىکرد:
پروردگارا! از تو درخواست کرده بودم که مرا براى عبادت خود فارغ گردانى. تو را شکر مىگویم که چنین نعمتى نصیبم کردى.[23]
از این بیان آشکار مىگردد که انسان در میانه اجتماع، حق ندارد تنها به امور عبادى بپردازد، بلکه تا وقتى در جامعه اثرگذار است، در این خصوص وظیفهاى مهم بر دوش دارد.[24]
انسان مؤمن همانگونهکه درپى تحقق «انسان آرمانى» است، به «جامعه آرمانى» نیز مىاندیشد و براى این منظور درپى آن است که مهارتها و توانایىهاى لازم را بهدست آورد. شیعه على (ع) مىکوشد در فرایند انتظار فرج- که افضل اعمال است- خود را برایکارگزارى دولت مهدوى (عج) آماده سازد تا در روزگار حضور معصوم، سکاندارى شایسته و بازویى توانا براى اجراى عدالت و بسط توحید باشد. چنین کسى متناسب با ابعاد تأثیر اجتماعى و میزان خدمتیکه انجام مىدهد، مورد توجه ویژه امامعصر (عج) است.
حضرت فاطمه زهرا (س) مىفرماید:
از پدرم پیامبرخدا (ص) شنیدم که فرمود: عالمان شیعه ما [فرداى قیامت] محشور مىشوند، درحالیکه بهقدر فراوانى دانش و به میزان تلاششان در ارشاد بندگان خدا، از خلعتهاى کرامت بر آنها پوشانده مىشود.[25]
در مثالى ملموستر مىتوانروزهاى نخستین پیروزیانقلاب اسلامیرا بهیاد آورد که در آن دوران امام خمینى (قدس سره) از آحاد ملت ایران خشنود بود و به داشتن چنین ملتى بر جهانیان مباهات مىکرد. اما بىگمان رضایت امام از کسى مانند بهشتى و مطهرى با رضایت او از توده عوام قابل قیاس نیست؛ چنانکه شهادت آنانبراى او همسنگ فقدان یک امت، غمبار و جانفرسا بود.[26][27]
[1] ( 1). هویت هرکس اوصاف ویژه اوست که در افراد دیگر دیده نمىشود؛ یعنى امورى که موجب بازشناسى فرد از دیگران مىشود.
[2] ( 1). شناخت ما از اشیا مراتب مختلفى دارد. ما با ابزارهاى ادراکى متفاوت مىتوانیم پدیدهها را در سطوح مختلف بشناسیم. کسى که توصیف آتش را مىشنود و با مفهوم آتش در آغاز آشنا مىشود، اگر آتش را ببیند، در سطح دیگرى آتش را شناخته است و اگر در آتش قرار گیرد و بسوزد، براى او درک عمیقترى از آن حاصل مىشود.
البته ما ابزار درک برخى از حقایق را نیز نداریم. مثلًا وقتى از فرشتگان مقرب خدا سخن مىرود، موجودى لطیف و زیباروى با بال و پرى سفید را تصور مىکنیم که براى آوردن وحى، کتابچهاى را از آسمان به زمین مىآورد و بر سینه پیامبرخدا( ص) رها مىسازد. این تلقى نادرست به جهت انس ما با موجودات مادى و فاصله فراوان ما از حقایق فرامادى است. از همینرو، همه آن مفاهیم را به تجربیات مادى خود بازمىگردانیم. اکنون اگر علم به حقایق پنهان عالم و درک مفاهیم فراطبیعى را ضرورى مىدانیم، براى رسیدن به آن باید ابزارهاى ادراکى خود را گسترش دهیم و با رشد وجودى خود، از مرحله حس به مرحله عقل و از مرحله عقل به مرحله شهود منتقل شویم.
[3] ( 1).« وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی؛ و از روح خویش در آن دمیدم.»( ص( 38): 72.)
[4] ( 2).« صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنْ اللَّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابدُونَ؛ این است نگارگرى الاهى و کیست خوشنگارتر از خدا؟ و ما او را پرستندگانیم.»( بقره( 2): 138.)
[5] ( 1). لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک.( على بن موسى بن طاوس، اقبال الاعمال، زیارت ماه رجب، ص 646.)
[6] ( 2). عبدى، أطعنى حتى اجعلَک مثلى، أنا أقول للشیء کن فیکون، أجعلک تقول للشیء کن فیکون.( ملامحسن فیضکاشانى، علم الیقین فى اصول الدین، ج 2، ص 610.)
[7] ( 3). یابن آدم! أنا غنى لا افتقر، أطعنى فى ما أمرتک أجعلک غنیاً لا تفتقر. یابن آدم! أنا حى لا أموت، أطعنى فى ما أمرتک، أجعلک حیاً لاتموت. یابن آدم! أنا اقول للشیء کن فیکون، أطعنى فى ما أمرتک أجعلک تقول للشیء کن فیکون.( ابنفهد حلى، عده الداعى و نجاح الساعى، ص 310.)
[8] ( 1). قدر کل امریءٍ ما یحسن.( محمد بن حسن طوسى، الامالى، ص 494.)
[9] ( 2). در فلسفه اسلامى از این حقیقت با عنوان« اتحاد علم و عالم و معلوم» یاد شده که بحث بسیار دقیقى است.
[10] ( 3).« وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلَائِکةِ فَقَالَ أَنْبئُونِی بأَسْمَاءِ هَؤُلَاء إِنْ کنتُمْ صَادِقِینَ* قَالُوا سُبْحَانَک لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّک أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکیمُ؛ و[ خدا] همه[ معانى] نامها را به آدم آموخت؛ سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: اگر راست مىگویید، از اسامى اینها به من خبر دهید. گفتند: منزهى تو! ما را جز آنچه[ خود] به ما آموختهاى، هیچ دانشى نیست؛ تویى داناى حکیم.»( بقره( 2): 31 و 32.)
[11] ( 1).« إِنَّ خَیْرَ مَنْ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ.»( قصص( 28): 26.)
[12] ( 2). محمدحسین طباطبایى ذیل آیه پایانى سوره آلعمران، اهمیت بعد اجتماعى حیات بشرى و توجه اسلام به اجتماع را به نقش مهم آن در تربیت افرادِ مهذب مربوط دانسته است.( بنگرید به: محمدحسین طباطبایى، المیزان فى تفسیر القرآن، ج 4، ص 154- 148.)
[13] ( 3). مَن اصبَحَ لایَهتَمَّ بأُمورِ المُسلِمینَ فَلَیسَ بمُسلِم.( محمد بن یعقوب کلینى، الکافى، ج 2، ص 163.)
[14] ( 4). افضَلُ النّاسِ انفَعُهُم لِلنّاسِ.( عبدالواحد تمیمىآمدى، غرر الحکم و درر الکلم، ح 10300.)
[15] ( 1). فَانّه مِمَّن لایخافُ وَهنُه وَ لا سَقطَتُه وَ لا بَطؤُهُ عَمّا الاسراعُإلیهِ احزَم وَ لا إسراعُهُ الی ما البُطءُ عَنهُ أمثَل؛ مالک را نه سستى است و نه لغزش.[ او] نه کندى[ کند] آنجا که شتاب باید و نه شتاب بگیرد، آنجا که کندى شاید.( نهجالبلاغه، نامه 13.)
عَبداً مِن عِبادِ اللهِ لا ینامُ أیامَ الخَوفِ وَ لا ینکل عَنِ الاعداءِ ساعاتِ الرّوعِ. أشدُّ عَلَی الفُجّارِ مِن حَریقِ النّارِ وَ هُوَ مالک بنُ الحارثِ أخو مذحج ... فَانَّهُ سَیفٌ مِن سُیوفِ اللهِ لا کلیلُ الظُّبة و لا نابی الضّریبةِ ... فَانَّهُ لایقدمُ و لایحجمُ وَ لایؤَخّرُ وَ لایقَدّمُ الا عَن أمری وَ قَد آثَرتُکم بهِ عَلی نَفسی لِنَصیحَتِهِ لَکم وَ شِدَّةِ شَکیمَتِهِ عَلی عَدُوّکم؛ بندهاى است از بندگان خدا که در روزهاى بیم نخوابد و در ساعتهاى ترس از دشمن روى برنتابد؛ بر بدکاران از آتش سوزان تندتر است. او مالک پسر حارث مذحجى است ... او شمشیرى از شمشیرهاى خداست که نه تیزى آن کند شود و نه ضربت آن بیاثر بُوَد ... نه بر کارى دلیرى کند و نه بازایستد و نه پس آید و نه پیش رود، جز زمانى که من او را امر نمایم. در فرستادن او من شما را بر خود ترجیح دادم؛ چه او را خیرخواه شما دیدم و سرسختى او را برابر دشمنانتان پسندیدم.( همان.)
مالِک و ما مالِک! لَو کانَ جَبَلًا لَکانَ فَنداً وَ لَو کانَ حَجَراً لَکانَ صَلداً، لایرتَقیهِ الحافِر وَ لایوفی عَلَیهِ الطائر؛ مالک! مالک چه بود؟ به خدا اگر کوه بود، کوهى بود از دیگر کوهها جداافتاده و اگر سنگ بود، سنگى بود خارا که سُم هیچ ستور به ستیغ آن نرسد و هیچ پرنده بر فراز آن نپرد!( همان، حکمت 443.)
هنگامى که خبر رحلت مالک به حضرت رسید، اندوهناک و متأثر گشت و فرمود:« عَلَی مِثْلِ مَالِک فَلْتَبْک الْبَوَاکی وَ هَلْ مَرْجُوٌّ کمَالِک؟ وَ هَلْ مَوْجُودٌ کمَالِک؟؛ گریهکنندگان بر مانند مالک باید گریه کنند و آیا امیدبخشى مانند مالک هست؟ آیا کسى مانند او وجود یافته است؟»( ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 6، ص 77.)
ونیز فرمود:« هَلْ قَامَتِ النِّسَاءُ عَنْ مِثْلِ مَالِک؟ ... لَا أَرَی مِثْلَهُ بَعْدَهُ أَبَدا؛ آیا زنان مانند او خواهند آورد؟ ... پس از او مانند او را نخواهم دید.»( محمد بن محمد مفید، الاختصاص، ص 81.)
[16] ( 2). على( ع) او را به صحرا مىبرد و با او راز مىگوید:« ها إِنَّ هاهُنا لَعِلماً جَمّاً لَو أصَبتُ لَه حَمَلَة؛ بدان که در سینه من دانشی است انباشته. کاش حاملانی برای آن مییافتم!»( نهجالبلاغه، حکمت 147.)
[17] ( 1). أمّابَعدُ فَإنّ تَضییعَ المَرءِ ما وُلّی وَ تَکلُّفَهُ ما کفِی لَعَجزٌ حاضِر وَ رَأی مُتَبّر ... فَقَد صِرتَ جسراً لِمَن أَرادَ الغارةَ مِن اعدائِک عَلی اولیائِک، غَیرَ شَدیدِ المنکبِ وَ لا مُهیبِ الجانبِ، وَ لا سادٍ ثغرةً وَ لا کاسرٍ لِعَدوٍ شَوکةً وَ لا مُغنٍ عَن أهلِ مِصرِهِ وَ لا مُجزٍ عَن أمیرِهِ؛ اما بعد، واگذاردن آدمى آنچه برعهده دارد و عهدهدار شدن او کارى را که بردوش دیگرى است، ناتوانیاى است آشکار و اندیشهاى است تباه ... تو پلى شدهاى تا از دشمنانت هرکه خواهد، از آن بگذرد و بر دوستانت غارت برد. نه قدرتى دارى که با تو بستیزند و نه از تو ترسند و از پیشت گریزند و نه مرزى را توانى بست و نه شوکت دشمن را توانى شکست و نه نیاز مردم شهر را برآوردن توانى و نه توانى امیر خود را راضى گردانى.( همان، نامه 61.)
[18] ( 2). سمیه کنیز حارث بن کلده ثقفى، پزشک عرب بود.
[19] ( 3). در تاریخ آمده است که عمر در زمان حکمرانى خود، زیاد را براى اصلاح کار یمن فرستاد. او چون بازگشت، در مجلس وى خطابهاى بسیار زیبا ایراد کرد. امامعلى( ع)، ابوسفیان و عمروعاص نیز در آن مجلس بودند. عمروعاصگفت: آفرین بر این جوان! اگر از قریش بود، عرب را اداره مىکرد. ابوسفیان گفت: قریشى است و من میدانم از کیست. على( ع) پرسید: از که؟ گفت: از من. من در جاهلیت با مادرش زنا کردهو او را در رحم مادرش نهادهام.( درباره زیاد بن سمیه بنگرید به: همان، نامه 20، 21 و 44 و حکمت 476؛ ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، نامه 44.)
[20] ( 4). وَإِنّی اقسِمُ باللهِ قَسَماً صادِقاً لَئِن بَلَغَنی انّک خُنتَ مِن فَیءِ المُسلِمینَ شَیئاً صَغیراً او کبیراً، لاشُدَّنَّ عَلَیک شِدّةً تَدَعُک قَلیلَ الوَفرِ، ثَقیلَ الظّهرِ، ضَئیلَ الأَمرِ؛ به خدا سوگند مىخورم! سوگندى راستین که اگر مرا خبر رسد که در اموال مسلمانان کم یا زیاد خیانت کردهاى، چنان بر تو سخت گیرم که اندکمال مانى و درمانده به هزینه عیال، و خوار و پریشان احوال.( نهجالبلاغه، نامه 20.)
استَعمِلِ العَدلَ وَ احذَرِ العَسفَ وَ الحَیفَ، فَانَّ العَسفَیعودُ بالجَلاءِ وَ الحَیفُیدعو الَی السّیفِ؛ به عدالت عمل کن و از ظلم و ستم بپرهیز که ستم مردم را به آوارگى وادارد و بیدادگرى شمشیر را در میان آورد.( همان، حکمت 476.)
[21] ( 1).« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکمْ أَنفُسَکمْ لَا یَضُرُّکمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ.»( مائده( 5): 105.)
[22] ( 1). وَ إِنِّی لَعَالِمٌ بمَا یُصْلِحُکمْ وَ یُقِیمُ أَوَدَکمْ وَ لَکنِّی لَا أَرَی إِصْلَاحَکمْ بإِفْسَادِ نَفْسِی.( نهجالبلاغه، خطبه 69.)
[23] ( 2). اللّهُمَّ انّک تَعلَمُ انّی کنتُ أسألُک ان تَفرِغَنی لِعِبادَتِک، اللّهُمّ وَ قَد فَعَلتَ فَلَک الحَمدُ.( محمد بن محمد مفید، الارشاد، ج 2، ص 240.)
[24] ( 3). نباید میان رشد فردى و تکالیف اجتماعى تزاحمى تصور شود؛ زیرا رشد فردى انسان به بندگى است و بندگى خدا در گرو انجام وظیفه تحقق مىیابد. اگر انسان دو وظیفه فردى و اجتماعى را به موازات یکدیگر داشته باشد، رشد او در انجام وظیفه در هر دو حوزه است و نباید یکى از آنها مانع انجام دیگرى شود.« إِنَّا سَنُلْقِیعَلَیْک قَوْلًا ثَقِیلًا* إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئًا وَأَقْوَمُ قِیلًا* إِنَّ لَک فِی النَّهَارِ سَبْحًا طَوِیلًا؛ درحقیقت ما بهزودى بر تو گفتارى گرانبار القا مىکنیم. قطعاً برخاستن شب، رنجش بیشتر و گفتار[ در آن هنگام] راستینتر است[ و] تو را در روز، آمدوشدى دراز است.»( مزمل( 73): 7- 5.)
[25] ( 1). سَمِعتُ عَن أبی رَسولِ اللّهِ( ص)، إنَّ عُلَماءَ شیعَتِنا یحشَرونَ فَیخلَعُ عَلَیهم مِن خلعِ الکراماتِ عَلی قَدرِ کثرَةِ عُلومِهم وَ جِدِّهِم فی ارشادِ عِبادِ اللّهِ.( امام عسکرى( ع)، تفسیر امام عسکرى( ع)، ص 340.)
[26] ( 2). این نکته نیز گفتنى است که در نظام ارزشى اسلام،« شهادت» هرگز به معناى نفله شدن و از بین رفتن نیست و خود بزرگترین خدمت اجتماعى بهشمار مىرود.
[27] علیزاده، مهدى، اخلاق اسلامى مبانى و مفاهیم(علیزاده، مهدى)، 1جلد، دفتر نشر معارف - قم، چاپ: اول، 1389. صص 43 الی 52