پژوهشگران علوم دینى پس از مطالعه آثار موجود در تمدن اسلامى که به ارزشهاى الاهى و کمالات انسانى پرداخته اند، با دو گونه آثار نظام مند و سازوار مواجه شدند: یکى آثار عرفانى که آینه علم سلوک هستند و دیگرى آثار اخلاقى که نماینده علم اخلاق مى باشند. از اینرو درصدد یافتن وجوه تمایز میان این دو نظام ارزشى و الاهى برآمدند.
علم اخلاق به عنوان نظام سازمند اخلاقى، علمى است که پس از بازشناسى صفات پسندیده و ناپسند انسان به گونه روشمند به «چه باید کردها» و «چه نباید کردها» مى پردازد. در تمدن اسلامى، این علم به طور کلى دو جریان و گرایش یافته است: یکى گرایش اخلاق عرفانى که سران آن، علم اخلاق را بر پایه آموزههاى عرفانى، استوار ساختهاند و صفات خوب و بد انسان را اعمال قلبى دانسته، آنها را موانع و عوامل رشد سلوکى برشمردهاند؛ مانند ابوحامد غزالى در احیاء علوم الدین و فیض کاشانى در المحجة البیضاء.
گرایش دیگر، اخلاق فلسفى است که رهبران آن، علم اخلاق را براساس تفکراخلاقى ارسطو و نظریه اعتدال رفتارى وى که به نوعى بر انسانشناسى فلسفى متکى است، بنیان نهادهاند و آن را با آموزههاى اسلامى تطبیق داده، تلفیقکردهاند؛ مانند ابنمسکویه در تهذیب الأخلاق و محمدمهدى نراقى در جامعالسعادات.
خواجه نصیرالدین طوسى- چنانکه در مقدمه اوصاف الأشراف یاد مىکند- با آگاهى از این دو گرایش، دو اثر علمالاخلاقى آفرید: یکى اوصاف الأشراف که با گرایش عرفانى نگاشته و دیگرى اخلاق ناصرى که با گرایش اخلاق فلسفى به رشته تحریر درآورده است.