پایگاه علمی دکتر نقی سنایی (عضو هیأت علمی دانشگاه)

اخلاقی: مبانی و مفاهیم اخلاق اسلامی، اخلاق کاربردی، اخلاق خانواده، اخلاق حرفه ای، فلسفه اخلاق، عرفان اسلامی

پایگاه علمی دکتر نقی سنایی (عضو هیأت علمی دانشگاه)

اخلاقی: مبانی و مفاهیم اخلاق اسلامی، اخلاق کاربردی، اخلاق خانواده، اخلاق حرفه ای، فلسفه اخلاق، عرفان اسلامی

پایگاه  علمی دکتر نقی سنایی (عضو هیأت علمی دانشگاه)

1- استفاده از مطالب سایت با ذکر آدرس سایت (drsanaei.blog.ir) و به نام دکتر نقی سنائی، نه تنها منعی ندارد، بلکه موجب افتخار و مباهات خواهد بود.
2- با التفات به تخصّصی بودن مطالب، در صورت امکان از نظرات ارزنده تان، حقیر را بهره مند فرمایید.
3- اینجانب دارای وبلاگ به آدرس http://drsanaei.blogfa.com/ می باشم که در صورت تمایل از مطالب متنوع آن بهره وری فرمایید.
4_ لطفا در کانال آیات و احادیث اخلاقی با آدرس drnaghisanaei@ در پیام رسان ایتا عضو شوید و دوستان و گروه ها را تشویق و توصیه فرمایید تا عضو شوند و از آیات و احادیث اخلاقی همراه با منابع و مأخذ بهره ببرند و بدین وسیله در تبلیغ دستورات اخلاقی دین مبین اسلام سهیم شوید.تشکر و ارادت

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

155- تفاوت علم سلوک و علم اخلاق اسلامى‏

چهارشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۱۵ ب.ظ

پژوهشگران علوم دینى پس از مطالعه آثار موجود در تمدن اسلامى که به ارزش‏هاى الاهى و کمالات انسانى پرداخته‏ اند، با دو گونه آثار نظام‏ مند و سازوار مواجه شدند: یکى آثار عرفانى که آینه علم سلوک هستند و دیگرى آثار اخلاقى که نماینده علم اخلاق مى‏ باشند. از این‏رو درصدد یافتن وجوه تمایز میان این دو نظام ارزشى و الاهى برآمدند.

علم اخلاق به‏ عنوان نظام سازمند اخلاقى، علمى است که پس از بازشناسى صفات پسندیده و ناپسند انسان به‏ گونه روش‏مند به «چه باید کردها» و «چه نباید کردها» مى ‏پردازد. در تمدن اسلامى، این علم به طور کلى دو جریان و گرایش یافته است: یکى گرایش اخلاق عرفانى که سران آن، علم اخلاق را بر پایه آموزه‏هاى عرفانى، استوار ساخته‏اند و صفات خوب و بد انسان را اعمال قلبى دانسته، آنها را موانع و عوامل رشد سلوکى برشمرده‏اند؛ مانند ابوحامد غزالى در احیاء علوم الدین و فیض کاشانى در المحجة البیضاء.

گرایش دیگر، اخلاق فلسفى است که رهبران آن، علم اخلاق را براساس تفکراخلاقى ارسطو و نظریه اعتدال رفتارى وى که به نوعى بر انسان‏شناسى فلسفى متکى است، بنیان نهاده‏اند و آن را با آموزه‏هاى اسلامى تطبیق داده، تلفیق‏کرده‏اند؛ مانند ابن‏مسکویه در تهذیب الأخلاق و محمدمهدى نراقى در جامع‏السعادات.

خواجه نصیرالدین طوسى- چنانکه در مقدمه اوصاف الأشراف یاد مى‏کند- با آگاهى از این دو گرایش، دو اثر علم‏الاخلاقى آفرید: یکى اوصاف الأشراف که با گرایش عرفانى نگاشته و دیگرى اخلاق ناصرى که با گرایش اخلاق فلسفى به رشته تحریر درآورده است.

با مطالعه آثار مربوط به گرایش اخلاق عرفانى درمى‏یابیم که این علم، با علم سلوک تفاوت چندانى ندارد؛ بلکه به‏گونه‏اى ذیل علم سلوک جاى مى‏گیرد؛ چراکه بزرگان اخلاق عرفانى، اگرچه فضایل را به‏عنوان منازل و به صورت ترتیبى بیان نکرده‏اند، ولى به‏ گونه توصیفى به آنها پرداخته، با نگاه سلوکى به آنها نگریسته‏اند، از این‏رو ما قلم بررسى را به سوى وجوه تمایز علم سلوک با علم اخلاق فلسفى معطوف مى‏داریم و در این راستا، چهار وجه را وامى‏گشاییم: منشأ و خاستگاه، پویایى و ایستایى، کمال و غایت، عقلانى و تجربى.

1. منشأ و خاستگاه‏

یکى از وجوه امتیاز علم سلوک و علم اخلاق، تفاوت در خاستگاه آن دو است؛ زیرا علم اخلاق اسلامى از بُعد نظام فلسفى، میراث مکتب اخلاقى ارسطو در اخلاق نیکوماخوس است. بنابراین از جهاتى، مانند موضوع علم، عقل‏گرایى، سعادت‏گرایى و نظریه اعتدال اخلاقى، همگن هستند که البته به برکت آموزه‏هاى اسلام، پیروان مسلمان این مکتب اخلاقى، مانند ابن‏مسکویه، خواجه نصیرالدین‏ طوسى و محمدمهدى نراقى کوشیده‏اند تا محتواى این میراث را کاملا الاهى ساخته، بر عقلانیت مکتب ارسطو پرتو وحیانى بتابانند و با این نگاه، به آن مکتب ژرفا ببخشند و آن را شکوفا سازند و حتى در برخى مسائل، مانند چیستى سعادت تغییر ایجاد کنند.

این در حالى است که علم سلوک- به دیده بسیارى از محققان- مانند ماسینیون و پل نویا پدیده‏اى اسلامى است که منشأ اصلى آن تنها آیین اسلام است و دقایق آن از بذرهاى نوشکفته اسلام به بار آمده است.[1] ساختار نظام‏مند آن، ثمره تعامل و میوه تلاقى تجربه عرفانى و داده دینى است؛ حتى زبان عرفان نیز مدیون فرهنگ واژگانى دین است. به گفته جنید، علم ما به کتاب و سنت مقید است.[2] از این‏رو بزرگانى چون ابونصر سراج در اللمع و خواجه عبدالله انصارى در منازل السائرین کوشیدند تا هنگام ترسیم احوال و مقامات سلوکى، هر یک از منازل را بر پایه آیات قرآنى، سنن نبوى و تجربیات عارفان تفسیر کنند. بنابراین نباید به پندار برخى پژوهشگران، مبنى بر برگرفتگى علم سلوک از آداب و رسوم مسیحى یا اصول و آیین بودایى یا تفکر نوافلاطونى، مانند حوزه فلوطین اعتنا کرد؛ هرچند باید اذعان داشت رهبران علم سلوک در سیر تحول خود با تعالیم مکاتب یادشده آشنا گشته در این آشنایى مقتدرانه و فعالانه برخورد کرده‏اند و تعالیم آنها را با چشم دین به نقد و بررسى کشانده و آگاهانه به جذب و دفع آن تعالیم پرداخته‏اند که تعالیم جذب‏شده و برگزیده، مایه تشابه برخى آیین سلوکى عارفان مسلمان با آیین سلوکى مکاتب فوق شده است که چنین تشابهى به اصالت علم سلوک لطمه‏اى نمى‏زند.

2. کمال و غایت‏

نقطه تقابل دیگر علم اخلاق و علم سلوک، نوع کمال غایى آنهاست. به دیده علماى اخلاق فلسفى، نفس آدمى داراى قواى متباینى، مانند شهوت، غضب و عقل است که هر یک داراى شأن خاص و کارکردى ویژه هستند و همه فضایل و رذایل با گراى میل و جهت حرکت آنان و از نوع کردار و رفتار آنان به وجود مى‏آیند. اگر قواى نفس به دستورهاى عقل- بایدها و نبایدها- جامع عمل بپوشانند و سرکشى نکنند، اعمال برآمده از آن قوا «فضیلت» نام مى‏گیرد؛ مثلًا فضیلت عقل، علم و حکمت، فضیلت شهوت، عفت و سخا و فضیلت غضب، بردبارى و شجاعت است.

ملاک فهم فرمان عقل و وصول به فضیلت، نبود افراط و تفریط و زیاده و نقصان در آن عمل و انجام اعتدال‏آمیز آن است؛ زیرا افراط و تفریط خلاف عقل است؛ از این‏رو اعمال افراطى و تفریطى رذیلت محسوب مى‏شوند؛ براى مثال اگر قوه غضب، سر تسلیم به عقل بسپارد و براساس حکمت برآمده از عقل، اعمال و صفات خود را سامان بخشد و در صراط اعتدال و توازن گام بردارد، آدمى را صاحب فضیلت بردبارى و شجاعت مى‏کند و اگر از حد اعتدال و توازن خارج شود و به گونه افراطى یا تفریطى میل کرده، به آن میل جامه عمل بپوشاند، انسان را به دو رذیلت تهوّر (افراط) و ترسویى (تفریط) مبتلا مى‏کند. بنابراین کمال غایى اخلاق فلسفى، اعتدال اخلاقى است که با حکومت مطلق عقل، بر تمامى قوا و شئون انسانى حاصل مى‏شود و موجب صدور همه اعمال نیک و زیبا از آن قوا و مایه آراستگى انسان به تمامى فضایل مى‏گردد؛ تا جایى‏که در صفات و افعال، مشابه خداى سبحان مى‏شود.[3]

این در حالى است که کمال غایى از نگاه رهپویان سلوکى و واصلان الاهى، باریابى به نقطه اوج سیر قلبى و حرکت استکمالى و تقلبات مقامى است و آن چیزى جز قرب نوافل و قرب فرائض نیست؛ زیرا به دیده آنان، کمال عرفانى، تقرب کامل الاهى و شهود و لقاى تام خداوندى است؛ همان کمالى که از آنِ رسول‏اکرم (ص) گشته است:

ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى‏* فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى‏* مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى‏؛[4] سپس نزدیک آمد و نزدیک‏تر شد، تا [فاصله‏اش‏] به قدر [طول‏] دو [انتهاى‏] کمان یا نزدیک‏تر شد، آنچه دل دید، انکار [ش‏] نکرد.

این کمال نیز تنها با قرب نوافل و قرب فرائض تحصیل مى‏شود.[5] قرب نوافل، نخستین مرتبه کمال مقامى است و عارف به اندازه‏اى به خداى سبحان نزدیک مى‏گردد و در وى مضمحل مى‏شود که تمام صفات و کمالات خود را نیز به حقیقت اسما و صفات خداى سبحان مى‏بیند؛ چنانکه پیش از این، تمامى افعال خود را به عیان، افعال حق سبحانه مى‏دید.

وى در این مقام که به آن «فناى صفاتى» مى‏گویند، از صفات بشرى به کلى خارج مى‏شود و متخلّق به اخلاق الاهى و متحقّق به اسماى الاهى مى‏گردد و قواى او نیز که دریچه بروز و ظهور صفات و کمالات او هستند، تحت تصرف وجودى خداى سبحان قرار مى‏گیرند و در نتیجه خدا به جاى او مى‏بیند، مى‏شنودو مى‏گوید؛ یعنى بیننده، شنونده و گوینده عارف است؛ لیکن به بینندگى، شنوندگى و گویندگى خداى سبحان. رسول‏اکرم (ص) به زبان خداى سبحان‏فرمود:

بنده من با نوافل و مستحبات آن قدر به من نزدیک مى‏شود که من محبّ او مى‏شوم. هرگاه من محب کسى شوم، شنوایى او مى‏شوم که با آن بشنود و بینایى او مى‏شوم تا با آن ببیند و زبان او مى‏شوم تا به آن بگوید و دست او مى‏گردم تا با آن پردلى کند.[6]

قرب فرائض، مقامى است که عارف پس از قرب نوافل به دومین مرتبه از مراتب کمال راه مى‏یابد. عارف در این مرتبه به دلیل شدت قرب، نه تنها افعال و صفات خود را افعال و صفات خدا مى‏بیند، که وجود خلقى و جهت امکانى خود و تمامى آفریده‏ها را مانند قطراتى که در دریا غوطه‏ور گشته‏اند و آثار و احکام قطره‏اى بر آنها ظهور ندارد، بى‏هیچ اثرى از آثار خلقى و هیچ حکمى از احکام امکانى، به‏گونه عدم ذاتى مى‏یابد؛ زیرا در این مقام که به آن «فناى ذاتى» مى‏گویند، عارف هستى خداى سبحان را وجود بى‏کرانه و نامحدودى مى‏یابد که بر تمام عالم وجود، قاهر و غالب است و جایى براى وجود دیگرى نمى‏گذارد؛ از این‏رو هیچ یک از موجودات حقیقتاً وجود نیستند؛ از این‏رو آیه‏ «لِمَنْ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّار»[7] را تصدیق مى‏کند. آنگاه به عنایت خداوندى و به رتبه بالاتر راه مى‏یابد و آن مقام، بقاى بعد از فناست.

در این مقام بدون آنکه از حکم مقام فنا (نیستى ذاتى آفریده‏ها) دست بکشد، حیث وجودى آن آفریده‏ها بر وى نمایان مى‏شود؛ حیثى که با ظهور و تجلّى وجود خداوندى به وجود آمده و همه آفریده‏ها را به‏عنوان تجلیات خداى سبحان به موجود مجازى تبدیل کرده است. در این حال، عارف افزون بر آنکه با نگاه‏ حقانى به عالم مى‏نگرد، به گستردگى عرش الاهى بر تمام عالم هستى احاطه و سیطره مى‏یابد و به‏عنوان مظهر تامّ خداى سبحان، دریچه تمشّى کمالات خداوندى مى‏شود؛ از این‏رو بیننده حقیقى، شنونده حقیقى و گوینده حقیقى خداست که با چشم او مى‏بیند، با گوش او مى‏شنود و با زبان او سخن مى‏گوید. امیرمؤمنان (ع) در توصیف مقام خویش فرمود: «من چشم خدا و دست خدا هستم»[8] و امام‏باقر (ع) نیز فرمود: «... ما زبان خدا، وجه خدا و چشم خدا در میان مردم هستیم ...».[9] این راز توصیف امام حسین (ع) به ثارالله (خون خدا) است.

3. پویایى و ایستایى‏

تفاوت دیگرى که میان این دو علم وجود دارد، ایستایى و سکون علم اخلاق و پویایى و تحرک علم سلوک است؛ علم اخلاق از فضایلى سخن مى‏گوید که رتبه‏بندى نشده و میان آنها ترتب و تدرج وجود ندارد؛ بلکه جُنگى از فضایل است که انسان براى انجام آنها به گام‏هاى پلکانى نیازى ندارد؛ براى مثال لازم نیست نخست عفیف گردد، سپس به انصاف راه یابد. از این‏رو در آموزش علم اخلاق، نقطه آغاز و انجام وجود ندارد؛ بلکه این علم تنها درصدد آموزش چگونگى تهذیب خانه جان از رذایل و تزیین آن به فضایل است؛ به‏گونه‏اى که انسان از افراطها و تفریطها که منشأ رذایل است، برهد و به اعتدال رفتارى که منشأ فضایل است، برسد.

در سوى مقابل، علم سلوک- چنانکه پیش‏تر گفتیم- از احوال و اعمالى سخن مى‏گوید که رتبه‏بندى شده و به صورت پلکانى ترسیم گشته‏اند؛ یعنى سالک، زمانى به یک منزل بارمى‏یابد که از منزل فروتر درگذشته، آن را مقام خود ساخته باشد. بنابراین در علم سلوک، مسیرى صعودى طرح شده است که از آغاز تا انجام آن توصیف شده است. از این نگاه، علم سلوک پویا و متحرک است.[10]

4. عقلانى و تجربى‏

از دیگر نقاط امتیاز علم اخلاق و علم سلوک، تفاوت شاکله ساختارى این دو است. فیلسوفان مسلمان، علوم فلسفى را به فلسفه نظرى و عملى تقسیم کرده‏اند. فلسفه نظرى که به علوم طبیعى، ریاضى و الاهى تقسیم مى‏شود، به مدرَکات و موجوداتى نظر دارد که خارج از حیطه قدرت و اختیار ما هستند و تنها درصدد شناخت احوال واقعى آن موجودات هستند؛ از این‏رو در این نوع فلسفه، اعمال مطلوب ذاتى نیستند و با آنها مباشرت مستقیم ندارند.

فلسفه عملى که به سه علم سیاست مدن، تدبیر منزل و اخلاق تقسیم مى‏شود، به مدرَکات و موجوداتى مى‏پردازد که به اختیار و اراده ما با رفتار ما به وجود مى‏آیند و در مقام پاسخ کلى، نوعى و مطلق، به چیستى اعمال خوب و بد و «چه باید کردها» و «چه نباید کردها» است.[11] لذا در این نوع فلسفه، اعمال مطلوب ذاتى هستند و با آنها مباشرت مستقیم دارند. بر همین اساس علم اخلاق، «فلسفه عملى» نام گرفته است.[12]

همه اقسام فلسفه، بر پایه آراى استنباطى و داده‏هاى استنتاجى قوه ادراکى و تعقلى نفس ناطقه انسانى شکل گرفته است. این قوه تعقلى، دو جهت و دو کارکرد دارد: یکى جهت نظرى که به آن «عقل نظرى» مى‏گویند و دیگر جهت عملى که آن را «عقل عملى» مى‏نامند.

عقل نظرى عقلى است که امور تصورى و تصدیقى را که نه از اعمال و رفتار ما هستند و نه به اعمال و رفتار ما تعلق مى‏گیرند، ادراک مى‏کند؛ مانند «واجب الوجود موجود واحد است.» این عقل پایه‏گذار فلسفه نظرى است.

عقلى عملى عقلى است که امورى چون فضایل و رذایل را- چه به‏عنوان امور تصورى، مانند عدل و چه به‏عنوان امور تصدیقى، مانند این عدل نیکوست- ادراک مى‏کند؛ امورى که شایسته عمل هستند یا به عمل تعلق مى‏گیرند. این عقل پایه‏گذار فلسفه عملى است؛ لیکن به مدد عقل نظرى؛ یعنى عقل نظرى نخست از راه قیاس و برهان و از دریچه مقدمات کلى، مانند مقدمات اولى، تجربى، مشهورى یا ظنى، آراى کلى را استنباط مى‏کند؛ آنگاه آن آراى کلى را به‏عنوان کبراى قیاس و در یک قیاس برهانى، در کنار یک صغراى کلى جاى مى‏دهد و به یک کبراى کلى اخلاقى دست مى‏یابد.

سپس عقل عملى این دست‏مایه عقل نظرى، یعنى همین کبراى اخلاقى، عملى را ادراک مى‏کند و به کار مى‏بندد پس از آن با به‏کارگیرى مقدمات جزیى‏یا حسى، آن کبراى کلى اخلاقى را با یک عمل اخلاقى خاص، به‏عنوان صغراى جزیى قیاس پیوند مى‏زند. در نتیجه از آن رأى کلى، به رأى جزیى‏اخلاقى منتقل شده، بر پایه آن عمل مى‏کند؛ براى مثال، عقل نظرى بنابریک کبراى کلى چنین حکم مى‏دهد: «هر حُسن و نیکویى، شایسته عمل است» و بنابر صغراى قیاس چنین حکم مى‏کند: «هر راستى و صدقى نیکوست». سپس به‏عنوان یک کبراى کلى اخلاقى نتیجه مى‏گیرد: «هر صدقى، شایسته عمل است». سپس عقل عملى این کبراى اخلاقى را ادراک مى‏کند و به کار مى‏بندد و لذا به حسن یک عمل صادق پى مى‏برد و آن را صغراى قیاس قرارمى‏دهد و کبراى کلى اخلاقى را که همان نتیجه قیاس قبلى است، در قیاس‏جاى مى‏دهد. آنگاه نتیجه مى‏گیرد: «این عمل صادق، شایسته عمل‏ است».[13] با این وصف، آدمى براساس رأى جزئى عقل عملى که برخاسته از رأى کلى عقل نظرى است، از خود رفتار و کردار نشان مى‏دهد.

بنابراین علم اخلاق اسلامى، علمى با ساختار و روش عقلانى است که بر آراى عقل نظرى- به‏عنوان سازنده کبراى کلى اخلاقى- و داده‏هاى عقل عملى- به‏عنوان شناساى اعمال جزیى و پدیدآور قضایاى قیاس اخلاقى- استوار است. اما علم سلوک- چنانکه پیش‏تر گذشت- علم تجربه است؛[14] تجربیاتى باطنى، تقلّبات قلبى و رویدادهاى مقدس روحى که در طول زندگى سالکانه براى عارفان ظهور کرده است؛ عارفانى که در مواقع مختلف، بر اثر مواجهه چندباره و پیوسته قلبى با وقایع خاص سلوکى که با تنفس عمیق و کمابیش زمان‏بر همراه بوده است، هر یک از منازل را تجربه کرده، آنها را بى‏واسطه و زنده دریافته‏اند.

البته خامه اصلى علم سلوک، همین تجربیات زنده است؛ لیکن نباید از گزارش‏گر این تجربیات، یعنى عقل، در پیدایش این علم به صورت ساختار منتظم‏علمى غافل شد؛ زیرا عقل با کارکردهایى چون تحلیل، توصیف، تبیین و انسجام، این تجارب را انعکاس داده، علمى به نام علم سلوک را به وجود مى‏آورد؛ چراکه بسیارى از عارفان با کوله‏بارى از این نوع تجارب کوشیدند تا با عقل تحلیلى، آن واقعیت مجرّب را تجزیه و تحلیل کنند و حیثیات مختلفى را که در آن نهفته است، انتزاع کرده، براى هر یک مفهومى بسازند که هر یک از آن مفاهیم، حاکى از آن حیثیات مختلف و نشان‏دهنده آنهاست. پس از عقل تحلیلى، به مدد عقل توصیفى، آن مفاهیم را بر یکدیگر حمل کردند و به صورت گزاره‏ها و قضایاى وجدانى درآوردند و تجارب را به گونه پدیدارشناختى گزارش و آن‏رابى‏کم و کاست ترجمه کردند.

آنها پس از عقل توصیفى، با عقل تبیینى به چرایى و راز آن تجارب، مانند چگونگى تعامل قلب با خداى سبحان در آن تجربه خاص پرداختند و آن تجارب را موشکافانه بررسى و تفسیر کردند و از حقیقت آنها ابهام زدودند. سپس عناصر اصلى و فرعى تشکیل‏دهنده آن تجارب و دقایق آشکار و نهان را در آن تجارب به تفصیل استخراج کردند تا آنکه به اصول و قواعد کلى سلوک دست یافتند. ایشان پس از عقل تبیینى، آن تجارب را با عقل انسجامى مقایسه کردند و رابطه آنها را با یکدیگر دریافتند. سپس گزاره‏اى توصیفى را بر پایه آن تجاربِ پلکانى تنظیم کردند و خط سیر قلب را در صراط مستقیم سلوک ترسیم کردند تا اینکه طرحى نظام‏یافته و ساختارى منتظم از موانع و عوامل سلوکى و حالات و مقامات عرفانى درانداختند. در این طرح، اصول سلوکى را طبقه‏بندى کرده فروع سلوکى را ذیل آنها گنجاندند و تمایزات آن اصول را شناسایى کردند و تعارضات ظاهرى را زدودند و در نتیجه مجموعه‏اى هماهنگ از نظام سلوکى به وجود آوردند. حال باید دید که مصادیق این تلاش چیست؟[15]

 

 



[1] ( 1). بنگرید به: پل نویا، تفسیر قرآنى و زبان عرفانى، ص 10؛ خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلام، ج 1، ص 242؛ عبدالحسین زرین‏کوب، ارزش میراث صوفیه، ص 13.

[2] ( 2). ابوالقاسم قشیرى، رساله قشیریه، ص 52.

[3] ( 1). بنگرید به: احمد بن محمد بن مسکویه، تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق، ص 45- 38؛ محمدمهدى نراقى، جامع السعادات، ج 1، ص 84- 69.

[4] ( 1). نجم( 53): 8، 9 و 11.

[5] ( 2). صدرالدین قونوى، مفتاح الغیب، ص 3؛ محمد بن حمزه فنارى، مصباح الأنس، ص 643 و 708.

[6] ( 1). قال رسول الله( ص): قال الله تعالى:« ما یتقرب الى عبدى بشی‏ء أحب الى مما افترضت علیه و انه لیتقرب الى بالنافلة حتى احبه فاذا احببته کنت سمعه الذى یسمع به و بصره الذى یبصر به و لسانه الذى ینطق به و یده الذى یبطش به ....»( محمد بن یعقوب کلینى، الأصول من الکافى، ج 2، ص 353.)

[7] ( 2).« امروز فرمانروایى از آن کیست؟ از آن خداى یکتاى قهار»( غافر( 40): 16.)

[8] ( 1).« أنا عین‏الله و أنا یدالله.»( محمد بن یعقوب کلینى، الأصول من الکافى، ج 1، ص 145.)

[9] ( 2).« نحن لسان‏الله و نحن وجه‏الله و نحن عین‏الله فى خلقه.»( همان)

[10] ( 1). بنگرید به: مرتضى مطهرى، کلیات علوم اسلامى، ج 2، ص 78 و 79.

[11] ( 2). بنگرید به: حسین بن عبدالله بن سینا، الالهیات من الشفاء، ص 3، 4 و 6؛ مرتضى مطهرى، آشنایى با علوم اسلامى، ص 164 و 165.

[12] ( 3). بنگرید به: احمد بن محمد مسکویه، تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق، ص 35.

[13] ( 1). بنگرید به: نصیرالدین محمد طوسى، شرح الإشارات و التنبیهات، ج 2، ص 352 و 353؛ هادى سبزوارى، شرح المنظومه، ج 5، ص 169- 167.

[14] ( 2). بنگرید به: پل نویا، تفسیر قرآنى و زبان عرفانى، ص 196.

[15] فضلى، على، علم سلوک، 1جلد. صص 66 الی 76

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۷/۱۹
نقی سنایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی