154- شریعت، طریقت و حقیقت و تفاسیر سه گانه آن
شریعت، طریقت و حقیقت، سه واژه برگرفته از سخن رسول خاتم (ص) است؛ نه واژگان خودساخته عارفان:
الشریعة اقوالى و الطریقة اعمالى و الحقیقة احوالى
؛[1] شریعت گفتارم، طریقت کردارم و حقیقت احوالم است.
عارفان براى این سه واژه، دست کم سه تفسیر صحیح، اما نامتناقض و نامتضاد ارایه داده اند که هر یک به منظر خاصى توجه دارد.
تفسیر یکم
در تفسیر نخست که عارفانى چون مولانا جلالالدین بلخى ارائه کرده اند، دین بهعنوان میزان کلى اعتدالى براى عارفان، جُنگى کامل از تعالیم وحیانى است که در تمامى احوال بارورى فطرت باید بدان تکیه شود. این اتکا با تعامل سهگانه عارفان با دین صورت مى پذیرد؛ نخستین گام آنکه آنان درصدد آموختن دین برآیند تا همچو شمعى ره بنمایاند؛ دومین گام آنکه در مقام انجام آن آموختهها برآیند تا راه را بپیمایند و سومین گام هم آنکه در مقام یافتن قرار گیرند تا به مقصد بار یابند و ملکه جانشان گردانند. به آموختن، شریعت به رفتن، طریقت و به یافتن حقیقت گویند.
بنابراین شریعت، طریقت و حقیقت، سه نوع تعامل آدمى با آموزههاى دینى است و دین گوهرى یگانه است؛ مانند آموختن آموزه توکل، رفتن متوکلانه بر پایه آن آموخته تا سرحد جاى گرفتن در مقام توکل و ملکه گشتن آن مقام در جان. آنگاه که ملکه گشت، دیگر نیازى به یادگیرى (شریعت) نیست. یا آنکه توحید را بیاموزى، آنگاه درصدد یافتن آن برآیى، سپس به توحید باریابى و خداى سبحان را مشاهده کنى. آنگاه که در این مقام جاى گرفتى، به علم حصولى (شریعت) نیازى ندارى.
مولوى در آغاز دفتر پنجم مثنوى معنوى مىنویسد:
شریعت همچو شمع است، ره مىنماید و بى آنک شمع به دست آورى، راه رفته نشود و چون ره عبدالواحد آمدى آن رفتن تو، طریقتاست و چون رسیدى به مقصود، آن حقیقت است. همچنانکه حاصل آنک شریعت همچون علم کیمیا آموختن است از استاد یا ازکتاب و طریقت استعمال کردن داروها و مس را در کیمیا مالیدناست و حقیقت زر شدن مس. کیمیادانان به علم کیمیا شادند که ما علم این مىدانیم و عملکنندگان به عمل کیمیا شادند کهچنین کارها مىکنیم و حقیقتیافتگان به حقیقت شادند که ما زر شدیم و از علم و عمل کیمیا آزاد شدیم. یا مثال شریعت همچو علمطب آموختن است و طریقت پرهیز کردن بهموجب طب و داروهاخوردن و حقیقت صحت یافتن ابدى و از آن هر دو فارغ شدن، چون آدمى ازین حیات میرد، شریعت و طریقت ازو منقطع شود وحقیقت ماند. شریعت علم است و طریقت عمل است و حقیقتالوصول الى الله.
فَمَنْ کَانَ یَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِکْ بعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا؛[2] پس هر کس به لقاى پروردگار خود امید دارد، باید به کار شایسته بپردازد و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نسازد.[3]
بر این اساس، عزیزالدین نسفى مىگوید:
هر که قبول مىکند آنچه پیغمبر وى گفته است، از اهل شریعت استو هر که مىکند آنچه پیغمبر وى کرده است، از اهل طریقت است و هر که مىبیند، آنچه پیغمبر وى دیده است، از اهل حقیقتاست.[4]
تفسیر دوم
در تفسیر دوم که از آنِ عارفى چون سید حیدر آملى است، دین امر واحد جامعى است که در آن، همه اصول دین بهعنوان آموزههاى اعتقادى و فروع دین بهعنوان آموزههاى تکلیفى ترسیم شده است تا دینداران با استعدادهاى مختلف به دین بنگرند و به قدر استعداد خود، با آن آموزهها معامله کنند و به همان اندازه، فطرت خویش را بارور سازند. به این امر یگانه جامع، شرع الاهى و دین نبوى گویند.
به دیده سید حیدر آملى، شرع الاهى سه نام دارد؛ سه نام مترادفى که براى شرع وضع شده است و بر آن دلالت و صدق مىکند: شریعت، طریقت و حقیقت؛ این سه درواقع و به لحاظ اصل شرع، هیچ تغایر و تخالف نفسالامرى ندارند؛ گرچه هر یک به اعتبارى خاص براى شرع وضع شدهاند و بر آن دلالت مىکنند؛ از اینرو از سه اعتبار مختلف حکایت مىکنند.[5]
شایان یادآورى است که بر این اساس، هر آموزهاى از آموزههاى شرعى، چه آموزه اعتقادى- مانند توحید و عدل- و چه آموزه تکلیفى- مانند نماز و روزه- به اعتبارات سهگانه، این سه نام را دارند.
این عارف بزرگ براى ایضاح این دیدگاه ظریف، کتابى با نام اسرار الشریعه نگاشته است و در آن پس از اصطلاحشناسى شریعت، طریقت و حقیقت، دو باب گشوده است و در بابى به اصول اعتقادى و در باب دیگر به فروع تکلیفى پرداخته، هر یک از آن اصول و فروع را از سه بعد شریعت، طریقت و حقیقت بررسى کرده است.
سرچشمه این اختلاف چیست؟ سید حیدر آملى از دو جهت به بررسى سرچشمه این اختلاف پرداخته است که به یک نقطه منتهى مىشوند؛ یکى از جهت متشرعان و دینداران و دیگرى از جهت دین و شرع.
یکم. متشرّعان؛ متشرّعان بهعنوان مخاطبان شرع در یک رتبه نیستند؛ چراکه هر یک از آنان همانگونه که در شکل ظاهرى در یک پایه نیستند، از جهت وجودى و صفتى نیز گونهاى خاص دارند و این گوناگونى از تنوع استعدادها و قابلیتها برمىخیزد و استعدادهاى مختلف، مراتب و طبقات مختلفى از انسانها را به وجود مىآورد.[6]
وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ لَا یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ؛[7] و اگر پروردگار تو مىخواست، قطعاً همه مردم را امت واحدى قرار مىداد؛ درحالىکه پیوسته در اختلافاند.
مراتب مختلف استعدادى موجب مىگردد هر یک از مخاطبان، به حسب استعداد و قابلیت خود با شرع تعامل کنند و آن را دریابند و مراعات کنند:
قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَى شَاکِلَتِهِ؛[8] بگو هر کس بر حسب ساختار [روانى و بدنى] خود عمل مىکند.
بنابراین مخاطبان، از جهت تعامل با شرع، در یک پایه نیستند؛ بلکه اختلاف دارند؛ از این رو به تعداد استعدادها تعاملات متنوعى نیز وجود دارد. این اختلاف استعدادى- تعاملى، گرچه به لحاظ شخصى غیر منحصرند، به لحاظ صنفى در سه مرتبه کلى جاى مىگیرند که عبارتاند از: مرتبه عوام (مبتدیان)، مرتبه خواص (متوسطان) و مرتبه خاصالخواص (منتهیان).[9]
دوم. شرع؛ مخاطبان شرع- چنانکه گفتیم- از جهت استعدادى مختلف و از جهت رتبى متنوع هستند و شرع نیز نقش ارشادى و هدایتى دارد و این هدایت نمىتواند به یک استعداد و به یک مرتبه اختصاص یابد، به یک روش بیان شود و به یک گونه تعامل پذیرد؛ زیرا شرع باید کلى و عمومى باشد و همه مخاطبان را با همه تنوّعشان هدایت کند و براى همه آنان نقش ارشادى داشته باشد.[10] بر این اساس، شرع باید در مقام تخاطب، یعنى دعوت هدایتگرانه، با سه مرتبه مخاطبان (عوام، خواص و خاصالخواص) رویارو شود که هر یک از این مراتب، بهعنوان پذیراى شرع و به منزله مظهر (محل ظهور) شرع شوند و شرع نیز در حد قابلیت هر یک، در آنها ظهور کند؛ از اینرو شرع داراى سه ظهور است؛ ظهور ابتدایى یا ظهور قشرى، ظهور متوسط یا ظهور لبّى و ظهور نهایى یا ظهور لبّاللبّى که اولى در مقام تخاطب ظاهرى با عموم مردم است و دومى در مقام تخاطب باطنى با خواص است و سومى در مقام تخاطب باطنالباطنى با خاصالخاص؛ مانند بادام که شامل پوسته، مغز و روغن است که پوسته براى همگان آشکار است و مغز براى آنان که با اندکى تلاش آن را مىشکافند، و روغن براى آنان که با فشردن، آن را از بادام بیرون مىکشند.[11]
بنابراین از دیدگاه سید حیدر آملى، اگرچه شرع یکى بیش نیست، از حیث تخاطب و تعامل سه ساحت دارد که به آن شریعت، طریقت و حقیقت گویند که از بعد تخاطب، شریعت حیث قشرى، طریقت حیث باطنى و حقیقت حیث باطنِ باطن شرع است و از بعد تعامل، شریعت حیث ابتدایى، طریقت حیث وسطى و حقیقت حیث نهایى شرع است که اولى از آن عموم مردم، دومى از آن متوسطان و سومى از آن منتهیان است.
این کلام از سخنان وى راز مىگشاید که گفته است:
همانا شریعت و طریقت و حقیقت، سه نام مترادف هستند که به سه اعتبار بر حقیقت واحد صدق مىکنند.[12]
آگاه باش! مراتب مردم از عوام و خواص در سه مرتبه منحصرند؛ ابتدایى، وسطى و نهایى؛ زیرا مراتب، اگرچه به حسب اشخاص و جزئیات محدود نیست؛ لیکن به حسب انواع و کلیات منحصر است. پس شریعت نامى است براى شرع از حیث ابتدا، طریقت نامى است براى شرع از حیث وسط و حقیقت نامى است براى شرع از حیث نهایت. مراتب هر چند بسیارند؛ لیکن از این سه خارج نیستند. پس شرع شامل تمام مراتب است؛ یعنى شرع، اسم جامع همه این مراتب سهگانه است؛ زیرا اولى مرتبه عوام، دومى مرتبه خواص و سومى مرتبه خاصالخاص است و مکلفان و خردمندان از این سه مرتبه بیرون نیستند. پس این مراتب شامل کل مىباشند و حق کل را به جا مىآورند.[13]
شرع به مثابه بادامى است که شامل قشر، لبّ و لبِ لب است؛ (یعنى پوسته، مغز و مغزاى مغز) پس پوسته، شریعت ظاهرى، مغز طریقتباطنى و مغزاى مغز حقیقت باطن باطنى است و بادام جامعهمه است.[14]
شرع- چه آموزههاى اعتقادى و چه آموزههاى تکلیفى- در این سه تخاطب هدایتگرانه، مخاطبان را به سه تعامل فرا مىخواند؛ تعامل قشرى در ساحت شریعت، تعامل لبّى در ساحت طریقت و تعامل لبّاللبّى در ساحت حقیقت که تعامل در هر یک از این سه، در بخش اصول اعتقادى علمى و در بخش فروع تکلیفى عملى است.
تعامل علمى در ساحت شریعت، علمالیقینى، در ساحت طریقت، عینالیقینى و در ساحت حقیقت حقالیقینى است؛[15] مانند آموزه توحید، به معناى یگانگى خداى سبحان که مخاطب آن را در مقام شریعت به گونه علمالیقینى، از راه استدلال عقلى اثبات مىکند؛ سپس در مقام طریقت، به گونه عینالیقینى، از راه شهود قلبى، به توحید فعلى و توحید وصفى مىرسد؛ سپس در مقام حقیقت، به گونه حقالیقینى از راه شهود سرّى به توحید ذاتى بار مىیابد؛[16] اما تعامل عملى، در ساحت شریعت، فقهى، در ساحت طریقت، اخلاقى و در ساحت حقیقت ذوقى است؛ مانند آموزه طهارت به معناى پاکى که در وضو، غسل و تیمم تجسم مىیابد. مخاطب در مقام شریعت به اجراى احکام فقهى پرداخته، همانند افعال ظاهرى انبیاى الاهى به طهارت ظاهرى عمل مىکند؛ سپس در مقام طریقت، به اجراى آموزههاى اخلاقى دست یازیده، همانند اخلاق انبیاى الاهى به طهارت باطنى، مانند پاکى از رذایل متّصف مىشود؛ آنگاه در مقام حقیقت، به اجراى تعالیم توحیدى برآمده، همانند احوال انبیاى الاهى، سرّ خود را از مشاهده غیر خداى سبحان پاک مىگرداند.[17]
انبیاى الاهى افزون بر آنکه خود، بهعنوان اسوه حسنه، تمامى این سه ساحت را داشتند، هماره مخاطبان خود را به اندازه توانشان، به مراعات این سه ساحت و اداى حقوق آن سه دعوت کردند تا تکمیل شوند.[18] اگر حق یکى از این سه ساحت ادا نشود و مراعات نگردد، رکنى از ارکان دین اقامه نشده است؛[19] ارکانى که هر یک براى آدمى، کمالى از کمالات شرعى هستند؛ اگرچه این کمالات در یک پایه نیستند؛ زیرا چنانکه گفتیم، شریعت کمال ابتدایى، طریقت کمال وسطى و حقیقت کمال نهایى است که آدمى در سیر شرعى، آهستهآهسته این کمالات را تحصیل مىکند؛ از اینرو طریقت، کمال شریعت و حقیقت، کمال طریقت است. البته همانگونه که کمال برین درپى کمال زیرین به دست مىآید، طریقت نیز بدون شریعت و حقیقت بدون طریقت حاصل نمىشوند؛ گرچه شریعت بدون طریقت و طریقت بدون حقیقت صحیح است؛ زیرا وجود برین بدون وجود زیرین صحیح نیست؛ اما به عکس جایز است.[20]
این نگرشِ تعاملى و تکاملى، سید حیدر آملى را بر آن داشت که تکلیف هر طایفه را به حسب مرتبه او بداند؛ زیرا اعتقاد هر طایفه به حسب مرتبه اوست؛ یعنى گرچه شرع سخن واحدى را به اجمال براى همه مخاطبان بیان مىکند، به تفصیل و از حیث مراتب مخاطبان، سهگونه تعامل را مىطلبد؛[21] براى مثال، در آیه «وَأَقِیمُوا الصَّلوة؛[22] و نماز را به پا دارید» نماز اهل شریعت، اقامه احکام فقهى نماز است؛ اما نماز اهل طریقت، اقامه نماز به همراه حضور قلبى است و نماز اهل حقیقت، اقامه نماز به همراه مشاهده خداى محبوب. ازاینرو گفته شده: «شریعت آن است که خداى را بپرستى و طریقت آن است که او را حاضر کنى و حقیقت آن است که او را مشاهده کنى.»[23]
تفسیر سوم
در تفسیر سوم که از عارفانى چون سعیدالدین فرغانى رسیده است، دین بهعنوان راهبر و هدایتگر جامعه بشرى، امر واحدِ جامعى است که در راهى فراخ و جادهاى وسیع با نام صراط مستقیم، تمامى آموزههاى تکلیفى، اخلاقى و اعتقادى را ترسیم کرده است تا دینداران با تمسک به آن آموزهها در صراط مستقیم بمانند و فطرت خویش را در آن بارور سازند؛ به این صراط مستقیم شرع مىگویند که گاهى- چنانکه قطبالدین عبادى مىگوید- به آن شریعت، به معناى عام کلمه نیز گفته مىشود: «شریعت راهى است و پیغمبر نهنده آن راه و دارنده آن است و جاده فراخ را شارع گویند؛ پس شریعت راه فراخ بُوَد که از آن طرق خیزد.»[24] ابوطالب مکى نیز در کتاب شهیر خود، قوت القلوب مىنویسد:
شریعت اسمى از اسماى راه و طریق است؛ راهى واضح، مستقیم و وسیع و این وصف، راه جامعى است که تمامى راههاى میانه را دربرگرفته، به مانند راه فراخى است که تمامى راهها در آن جمع شدهاند. این راه، نامهاى بسیارى دارد که از آن جمله صراط مستقیم، سبیل، منهاج، محجّه و منسک است.[25]
صراط مستقیم، صراط پرستش است که «وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ؛ و اینکه مرا بپرستید؛ این است راه راست.»[26] صراط پرستش اولًا تکالیفى رفتارى دارد که «احکام الاهى» نام گرفتهاند؛ یعنى اوامر و نواهى فقهى که براى تکمیل رفتار ظاهرى وضع شدهاند تا آدمى با انجام آن، کالبد پرستش را تجسّم دهد و با ترک نواهى، از تخریب بدنه آن جلوگیرى کند؛ مانند انجام نماز و روزه و ترک شراب و ربا که به این حوزه «شریعت» گویند. ابوالقاسم قشیرى مىگوید:
شریعت به تکلیف خلق آمدن است.[27]
قطبالدین عبادى نیز مىنویسد:
هرچه به تهذیب ظاهر تعلق است، از شریعت خیزد ... هرچه در مرتبه حواس فرو آید، مراقبت آن کردن شریعت است ...، پس آنچه در تکلیف امت آرند، شریعت است.[28]
ثانیاً این صراط راهها و برنامههایى دارد که «اخلاق الاهى» نام گرفته است و براى تکمیل اعمال نیک قلبى، مانند توکّل و رضا وضع شده است تا رسم صحیح سیر قلبى را در صراط پرستش ترسیم کند و در مقام تصفیه باطن، آدمى را از ابتلا به آفات پرستش و اعمال زشت قلبى، مانند کبر و حسد باز دارد. این راهها که در راه فراخ شرع، راههاى میانهاى هستند، در فرهنگ قرآنى «سُبُل سلامت» نام دارند؛ مانند سبیل توّابان، سبیل زاهدان، سبیل متوکلان، سبیل شاکران، سبیل صابران و سبیل متواضعان.
یَهْدِی بهِ اللَّهُ مَنْ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ؛[29] خدا هر که را از خشنودى او پیروى کند، به وسیله آن [کتاب] به راههاى سلامت رهنمون مىشود.
در مقابل صراط مستقیم، «صراط جحیم» قرار دارد:
فَاهْدُوهُمْ إِلَى صِرَاطِ الْجَحِیمِ؛[30] گرد آورید و به سوى راه جهنم رهبرىشان کنید.
در مقابل سبل هدایت و سلامت نیز سبل ضلالت و آفت نهاده شده است:
أَنَّ هَذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبعُوا السُّبُلَ؛[31] [بدانید] این است راه راست من، پس از آن پیروى کنید و از راهها [ى دیگر] که شما را از راه وى پراکنده مىسازد، پیروى مکنید.
این حوزه «طریقت» نام دارد.
ثالثاً چنین صراطى، مبانى و اصولى دارد که «حقایق الاهى» نام گرفته است؛ یعنى معارف اعتقادى، مانند توحید و ولایت که به منزله روح و جان پرستشهستند؛ بهگونهاى که آغاز دین، معرفت تصدیقى و انجام آن نیز معرفت شهودىاست. اولىپایه[32] و دومى غایت[33] شریعتمدارى و طریقتپیمایى است؛ بلکه هر رفتاردینىقلبى یا قالبى- به معرفت وابسته است؛ زیرا به فرموده پیامبراکرم (ص):
علم، پیشواى عمل است و عمل پیرو آن.[34]
از اینرو امام على (ع) فرمود:
اى کمیل! هیچ حرکتى نیست، جز اینکه در آن به معرفت نیازمندى.[35]
به این حوزه «حقیقت» مىگویند.
از عبدالله ابنطاهر ابهرى پرسیدند حقیقت چیست؟ گفت: «همه آن علم است.» و پرسیدند علم چیست؟، گفت: «همه آن حقیقت است.»[36]
بر این اساس، محمد بن فضل بلخى[37] مىگوید:
العلوم ثلاثة، علم من الله و علم مع الله و علم بالله
؛ علم بالله علم معرفت است که همه اولیا او را بدو دانستهاند و تا تعریف و تعرّف او نبود، ایشان وى را ندانستند ... و علم من الله علم شریعت بود که آن از وى به ما فرمان و تکلیف است و علم مع الله علم مقامات طریق و بیان درجات اولیا بود، پس معرفت بى پذیرش شریعت درست نیاید و برزش شریعت بى اظهار مقامات راست نیاید.[38]
سعیدالدین فرغانى نیز مىنویسد:
قرآن حکیم (بهعنوان میزان قولى جمعى اکملى)، متضمن بیان شریعت است که حکمى عام و نفعى شامل دارد و خلاصه همه شرایعى است که متصدى تکمیل هیئت بدنى، مانند افعال و اقوال مىباشد. همچنین متضمن بیان دقایق علم طریقت است که به تکمیل هیئت نفسانى و روحانى، مانند تعدیل اخلاق و شناخت آفات نفس تعلق دارد. همچنین بیان علم حقیقت است که همان شناخت خداى تعالى و اسماى حسنا و صفات علیاى اوست.[39]
این تفسیر که شریعت را احکام تکلیفى، طریقت را برنامه سیر قلبى و حقیقت را معارف اعتقادى تعریف کرده است، تفسیر مألوفى است که در طول تاریخ، به ویژه قرون اخیر شهرت یافته است و ما نیز در اینجا از آن بهره مىگیریم؛ اما عارفان چگونه و به چه روشى در پرتو آموزههاى وحیانى، فطرت خود را بارور مىسازند؟[40]
[1] ( 1). سید حیدر آملى، جامع الأسرار و منبع الأنوار، ص 346 و 359؛ حسین نورى، مستدرک الوسائل، ج 11، ص 173.
[2] ( 1). کهف( 18): 110.
[3] ( 2). جلالالدین محمد مولوى بلخى، مثنوى معنوى، ص 621؛ با اندکى تلخیص.
[4] ( 3). عزیزالدین نسفى، انسان کامل، ص 74.
[5] ( 1). سید حیدر آملى، المحیط الأعظم و البحر الخضم، ج 1، ص 227؛ بنگرید به: همو، جامع الأسرار، ص 344 و 347؛ همو، أسرار الشریعة، ص 15.
[6] ( 1). همان، ص 54- 36.
[7] ( 2). هود( 11): 118.
[8] ( 3). اسراء( 17): 84.
[9] ( 4). سید حیدر آملى، أسرار الشریعة، ص 57؛ همو، جامع الأسرار، ص 350.
[10] ( 1). همو، أسرار الشریعة، ص 36، 69 و 138.
[11] ( 2). همو، المحیط الأعظم و البحر الخضم، ج 1، ص 227؛ همو، جامع الأسرار، ص 345.
[12] ( 1). همو، جامع الأسرار، ص 344 و 347؛ همو، أسرار الشریعة، ص 15.
[13] ( 2). همو، جامع الأسرار، ص 344.
[14] ( 3). همو، المحیط الأعظم و البحر الخضم، ج 1، ص 227.
[15] ( 1). همو، أسرار الشریعة، ص 24.
[16] ( 2). همان، ص 247- 224.
[17] ( 3). همان، ص 423- 411؛ نیز بنگرید به: همو، جامع الأسرار، ص 345.
[18] ( 4). همو، أسرار الشریعة، ص 25، 97 و 98.
[19] ( 5). همان، ص 34.
[20] ( 1). همان، ص 99.
[21] ( 2). همان، ص 138 و 139.
[22] ( 3). بقره( 2): 83.
[23] ( 4). سید حیدر آملى، أسرار الشریعة، ص 587.
[24] ( 1). قطبالدین عبادى، التصفیة فى أحوال المتصوفة، ص 16.
[25] ( 2). ابوطالب مکى، قوت القلوب، ج 2، ص 234 و 235.
[26] ( 3). یس( 36): 61.
[27] ( 4). ابوالقاسم قشیرى، رسالة قشیریه، ص 127.
[28] ( 1). قطبالدین عبادى، التصفیه فى احوال المتصوفه، ص 17 و 18.
[29] ( 2). مائده( 5): 16.
[30] ( 3). صافات( 37): 23.
[31] ( 4). انعام( 6): 153.
[32] ( 1). امام باقر( ع) مىفرماید:« لاینفع مع الشک و الجحود عمل.»( محمد بن یعقوب کلینى، الأصول من الکافى، ج 2، ص 401.)
[33] ( 2). امیر مؤمنان( ع) در پاسخ به شخصى به نام ذعلب یمانى که از او پرسید: اى امیرمؤمنان! آیا پروردگارت را دیدهاى؟ فرمود:« آیا چیزى را که نبینم، مىپرستم؟» گفت: چگونه او را مىبینى؟ فرمود:« دیدهها هرگز او را آشکار نمىبینند؛ اما دل با ایمان درست، او را درمىیابد.»( نهجالبلاغه، خطبه 179، ص 342.)
[34] ( 3).« العلم امام العمل و العمل تابعه.»( محسن فیضکاشانى، علم الیقین، ج 1، ص 17.)
[35] ( 4).« یا کمیل! ما من حرکة الا و أنت محتاج فیها الى معرفة.»( حسن بن شعبه حرّانى، تحف العقول، ص 183.)
[36] ( 1). وى متوفاى 330 هجرى قمرى است.( عبدالرحمن جامى، نفحات الانس، ص 189.)
[37] ( 2). محمد بن فضل بلخى از عرفاى قرن سوم و چهارم هجرى( م. 319 ق) است.( بنگرید به: على هجویرى، کشف المحجوب، ص 215.)
[38] ( 3). همان، ص 25.
[39] ( 4). سعیدالدین فرغانى، منتهى المدارک، ج 1، ص 170.
[40] فضلى، على، علم سلوک، 1جلد. صص 25 الی 37