74- معرفت حقّ
خدای تعالی در مورد معرفت میفرماید:
شَهِدَ اللهُ أَنّهُ لا اِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِکَهُ وَ اُولُوا الْعِلْمَ قائِماً بِالْقِسْطِ لا اِلهَ إِلاّ هُوَ الْعَزیرُ الْحَکیمُ.
خداوند گواهی میدهد که معبودی جز او نیست، و فرشتگان و صاحبان دانش گواهی میدهند، در حالی که (خداوند در تمام عالم) قیام به عدالت دارد، معبودی جز او نیست، که هم توانا و هم حکیم است.
معرفت در لغت فارسی به معنای شناخت است و آن بالاترین مرتبه خداشناسی است.محور یک سلسله از فضایل اخلاقی معرفت است، و آن یعنی وصول به حقیقت اشیاء از راه مکاشفه و مشاهده قلبی و تجلیات باطنی و راه یافتن به عالم ماورای حسّ و مشاهده آن عالم با چشم درون و یا شنیدن آن زمزمه با گوش جان. معرفت عرفانی نوعی شناخت است که از دل سرچشمه میگیرد و ابزار آن تزکیه و تصفیه روح است
قرآن کریم و معصومین علیهمالسلام، انسان را به سوی معرفت رهنمون میسازند، دین شریف که عهدهدار تهذیب نفس و تزکیة ارواح است و مهمترین هدف آن، انسانسازی است در طلیعة همه فضایل ما را به سوی معرفت دعوت کرده است و این معرفت که یکی از منازل سیر سالکان است درجاتی دارد، زیرا معرفت یا تقلیدی است یا برهانی و استدلالی و یا شهودی. گاهی معرفت براساس تقلید محض است و آن در جایی است که شخص، قدرت اقامه برهان بر معارف ندارد، همان طور که از شهود نیز محروم است ولی به کسانی که سخن آنان حجّت است مانند انبیاء و اولیاء (ع) اعتماد دارد.
از باب تشبیه معقول به محسوس میتوان گفت: کسانی که میخواهند دربارة آتش اطلاعاتی داشته باشند سه دستهاند:
گروه اول: این گروه اصلاً آتش را ندیده و اثر آن را هم احساس نکردهاند ولی به قول عدهای اعتماد میکنند که میگویند آتش موجود است، شعله آتش را میبینند ولی جِرم گداخته را نمیبینند.
گروه دوم: کسانی هستند که خود آن جِرم گداخته را ببینند، نه این که تنها شعله را ببینند و از آن پی به آتش ببرند. اگر خود آتش را دیدند علم آنان عینالیقین است.
گروه سوم: کسانی هستند که در آتش میافتند و مانند آهن گداخته در آن محو میشوند. آهن که به آتش نزدیک میشود، کسب حرارت میکند، ولی گداخته نمیشود امّا وقتی در آتش افتاد گداخته میشود و خودکار آتش را انجام میدهد که در این حال حقالیقین حاصل میشود.
با توجه به مثال آتش، انسان گاهی از راه تقلید به خدا و اسمای حسنای او یا بهشت و جهنم آگاهی پیدا میکند و گاهی از راه برهان. ولی گاهی گذشته از اینها اهل بینش نیز هست یعنی آثار، نشانهها و فواید الهی را مییابد و در درون قلب خود احساس میکند که خدایی که با او است با او سخن میگوید و تنها اوست که میتواند مشکل او را حل کند، آنگاه محبّ خدا میشود، از اینرو به جای این که در برابر دیگران کرنش کند در پیشگاه خدا سجده میکند و به جای این که چشمش به دست دیگران باشد به مخزن غیب خداست گاهی از این نیز بالاتر میرود یعنی نه تنها آثار خدا را میبیند بلکه کمکم به مرحلهای میرسد که خود را منشأ اثر میبیند و شهود چنین منشأ بودنی به عنوان شهود مظهریت خداست بدون کمترین استقلال از خود. با این نکته که معرفت خدا به مقدار سیر و سلوک ممکن است و هر مقدار که عارف از خدا آگاهی داشته باشد در عین حال اعتراف دارد که نمیتواند خدا را آنگونه که هست بشناسد.
به دیگر بیان معرفت الهی چهار مرتبه دارد: اول این است که سالک همه افعال و آثار را از خدا ببیند. دوم آنکه هر فعل و اثری که از فاعل مطلق (خدا) میبیند، بداند که تجّلی کدام صفت خداست، سوم آنکه قصد و مراد خداوند را در تجّلی هر صفتی دریابد. چهارم آنکه معرفت و شناخت خود را هم نتیجة علم الهی بداند و در جنب وجود الهی برای خویش علم و هستی قائل نباشد