58- آداب اخلاقى مناظره
1. تأکید بر نکات مشترک
دو فرد یا دو گروه زمانى مىتوانند به مناظره و گفتگو بپردازند که مشترکاتى با یکدیگر داشته باشند وگرنه اگر بر سر هیچ مسئله اى با یکدیگر توافق نداشته باشند، هرگز امکان برقرارى گفتگو میان آنان نخواهد بود. بنابراین، کسانى که آمادگى انجام مناظره و گفتگو با یکدیگر را دارند، هر چند در پاره اى از مسائل، مانند مسئله مورد گفتگو، ممکن است با یکدیگر اختلاف نظر داشته باشند، اما داراى مشترکاتى نیز هستند. به نظر مى رسد بهتر است گفتگو بر اساس زمینه هاى مشترک آغاز شود.
قرآن کریم در اینباره مى فرماید:
بگو: «اى اهل کتاب، بیایید بر سر سخنى که میان ما و شما یکسان است بایستیم که: جز خدا را نپرستیم و چیزى را شریک او نگردانیم، و بعضى از ما بعضى دیگر را به جاى خدا به خدایى نگیرد.» پس اگر [از این پیشنهاد] اعراض کردند، بگویید: «شاهد باشید که ما مسلمانیم [نه شما.]»[1]
مطالع هاى نقادانه برخى بر این باورند که براى برقرارى صلح و ثبات بایستى رادیکالیسم و رؤیاهاى مطلق گرا طرد و [در گفتگوى با دیگران بایستى] بر پراگماتیسم، نسبى گرایى و شیوه اى اصلاح طلبانه تأکید بیشترى گردد.[2]
در باره این دیدگاه با یکدیگر بحث کنید. به نظر شما براى گفتگو با دیگران تا چه اندازه باید هزینه کرد؟ آیا براى این کار، منطقاً مجاز هستیم که دست از اصول بنیادین و اساسى خود برداریم؟ اگر چنین است چرا پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، به رغم نیاز شدید به حمایت برخى از قبایل قدرتمند عرب، در مقابل این شرط آنان که در صورتى اسلام را مى پذیریم و از تو حمایت مى کنیم که حکم نماز شامل حال ما نشود، به هیچ قیمتى حاضر نشد این کار را انجام دهد؟ توجه داشته باشید که این پیشنهاد زمانى به پیامبر داده شد که به شدت گرفتار بود و به یارى آنان نیاز داشت؛ اما پیامبر ضمن استنکاف از پذیرش این شرط، در پاسخ پیشنهاد آنان فرمود: «لا خَیرَ فىِ دینٍ لارکوعَ فیه و لاسُجُود؛ دینى که در آن رکوع و سجود نباشد، خیرى در آن نیست.»[3]
2. فهم موضوع
مناظره و گفتگو در خلأ صورت نمىگیرد، بلکه حتماً در باره مسئله و موضوع خاصى رخ مىدهد. یکى از ابتدایىترین شرایط تحقق یک مناظره سازنده و سودمند این است که طرفین مناظره نسبت به موضوع بحث و همه ابعاد و جوانب آن آگاهى کافى داشته باشند. آگاهى پیشین طرفین از موضوع بحث، موجب مىشود، دقیقاً بدانند که در صدد اثبات یا نفى چه چیزى هستند و براى اثبات نظریه خود باید از کجا آغاز کنند و در کجا بحث را پایان دهند. اصولًا سازماندهى بحث و جلوگیرى از دخالت مسائل حاشیهاى منوط به تعیین و شناخت دقیق موضوع بحث است[4] وگرنه حاصلى جز اتلاف وقت و انرژى بر سر هیچ نخواهد داشت. قرآن کریم، کسانى را که بدون اطلاع از موضوع بحث و حقیقت مسئله به مجادله و بحث مىپردازند، به شدت مذمت کرده است:
هان، شما [اهل کتاب] همانان هستید که در باره آنچه نسبت به آن دانشىداشتید محاجه کردید؛ پس چرا در مورد چیزى که بدان دانشىندارید محاجه مىکنید؟ با آنکه خدا مىداند و شما نمىدانید.[5]
بلکه چیزى را دروغ شمردند که به علم آن احاطه نداشتند و هنوز تأویل آن برایشان نیامده است.
کسانى [هم] که پیش از آنان بودند، همین گونه [پیامبرانشان را] تکذیب کردند. پس بنگر که فرجام ستمگران چگونه بوده است.[6]
جلالالدین مولوى، در مثنوى معنوى، داستان مشاجره و گفتگوى چهار نفر را آورده است. در این داستان، پیامد ناگوار عدم فهم موضوع گفتگو و عدم دقت در سخن طرف مقابل، به تصویر کشیده شده است. داستان از این قرار است که چهار نفر یکى فارسزبان، دیگرى آذرىزبان، سومى عربزبان و نفر چهارم رومى، با مقدار اندکى پول، قصد تهیه میوهاى را داشتند. اما هرکدام تقاضاى متفاوتى داشت: یکى مىگفت با این پول باید «انگور» بخریم، دیگرى به شدت با این پیشنهاد مخالفت کرده، مىگفت باید «عنب» خریدارى کنیم، نفر سوم نیز با هر دوى آنان مخالفت جدى مىکرد و طالب «ازوم» بود و چهارمى نیز با هر سه مخالفت مىکرد و مىگفت باید «استافیل» تهیه کنیم. کار آنان به کشمکش و مشاجره کشیده شد:
مشت بر هم مىزدند از ابلهى |
پر بدند از جهل و از دانش تهى |
|
معلوم است که این مناظره و گفتگو هرگز به فرجام نیکو و خوشایندى نخواهد رسید. مولوى نیز مىگوید کاش شخصى سخندان و حکیم در آنجا بود و موضوع مسئله را براى آنان مشخص مىکرد و سخن هر کدام را به دیگرى مىفهماند، تا معلوم مىشد که گفتگو و مشاجره آنان از اساس بیهوده و باطل است:
صاحب سرى عزیز صد زبان |
گر بدى آنجا بدادى صلحشان |
|
پس بگفتى او که من زین یک درم |
آرزوى جملهتان را مىدهم |
|
چون که بسپارید دل را بى دغل |
این درمتان مىکند چندین عمل |
|
یک درمتان مىشود چار المراد |
چار دشمن مىشود یک، زاتحاد |
|
گفتِ هر یکتان دهد جنگ و فراق |
گفت من آرد شما را اتفاق |
|
پس شما خاموش باشید انصتوا |
تا زبانتان من شوم در گفت و گو[7] |
|
بررسى تطبیقى
به گفته برخى مورخان، یونانیان یا بخشى از آنان، جنازههاى پدران خود را پس از مرگ مىسوزاندند. کالاتینها، که قومى از اقوام هندوستان بودند، جنازه پدران خود را پس از مرگ مىخوردند. هرودت، مورخ مشهور یونان باستان مىگوید: داریوش اول، پادشاه ایران، برخى از یونانیان و کالاتین ها را در یکجا جمع کرد:
«یونانیانى را که در سرزمین او مىزیستند احضار کرد و از آنان پرسید به چه بهایى حاضرند گوشت پدرانشان را پس از در گذشتنشان بخورند. آنان پاسخ دادند که همه ثروت روى زمین نمىتواند آنان را به چنین کارى ترغیب کند. داریوش سپس کالاتینها را که پدرانشان را مىخوردند احضار کرد و در حضور یونانیان که مترجم به همراه خویش داشتند، از آنان پرسید که در برابر چه بهایىحاضرند اجساد پدرانشان را پس از مرگ بسوزانند و آنان با صداى بلند ضجه برآوردند و از او درخواست کردند که چنین عمل شنیعى را یادآور نشود.»[8]
به نظر شما راه صحیح برقرارى تفاهم میان این دو دسته یا دستههاى مشابه چیست؟ چگونه مىتوان این اختلافات را به اتحاد تبدیل کرد؟ آیا اختلاف این دو گروه به اندازهاى هست که هرگز نتوانند در این موضوع با یکدیگر گفتگو کنند؟ مگر جز این است که هر دو در اصل احترام به جنازه پدر و مادر مشترکالقول و متفقالرأىاند؟ و فقط در مصداق احترام، با یکدیگر اختلاف دارند؟
چنین اختلافاتى را چگونه مىتوان حل کرد؟ آیا تصحیح جهانبینى افراد و تصحیح فهم و درک آنان از حقیقتِ احترام را مىتوان بهعنوان راهى معقول براى رفع اینگونه اختلافات ذکر کرد؟[9]
3. صراحت
یکى دیگر از آداب اخلاقى مناظره، «صراحت بیان» و پرهیز از تکلّف و تعارف در گفتار و دورىکردن از به کار بردن سخنان کنایهآمیز و چندپهلو و مبهم است. در یک مناظره حقطلبانه و حقخواهانه، هرگز نباید از کلمات و سخنانى استفاده شود که تاب تفاسیر متعدد و متنوعى را دارند. مخصوصاً در مواردى که «پاى مصالح اساسى انسان و اجتماع در میان باشد، ناگزیر باید با صراحت سخن گفت تا از تفسیرها و تحلیلهاى دلخواهانه و نادرست که منطبق بر منافع گروهى یا شخصى است، جلوگیرى شود.»[10]
حتى اگر مخاطب و طرف گفتگوى ما به گونهاى است که مىتواند برداشتهاى دیگرى از سخنان و مستندات درست و صحیح ما داشته باشد، تا جایى که ممکن است باید این فرصت را از او بگیریم و براى اثبات مدعاى خودمان مستندات و ادلهاى توجیهناپذیر بیان کنیم. به همین دلیل على علیه السلام پیش از آغاز جنگ نهروان، زمانى که ابنعباس را براى گفتگو با خوارج اعزام مىکرد، به او توصیه فرمود:
به قرآن بر آنان حجت میاور، که قرآن تاب معناهاى گوناگون دارد. تو چیزى از آیهاى مىگویى، و خصم تو چیزى از آیه دیگر، لیکن به سنت با آنان گفتگو کن، که ایشان را راهى نبود جز پذیرفتن آن.[11]
3- 4. توجه به گفته و نه گوینده
یکى از آداب اخلاقى مناظره و گفتگو که رعایت آن موجب مىشود تا مناظره از مسیر درست خارج نشود، این است که طرفین در بحث و گفتگوى خود همواره باید به بررسى ادله و مستندات یکدیگر بپردازند و هرگز نباید اجازه دهند که مسائل حاشیهاى چون انگیزهخوانى و بیان اهداف و نیات سوء طرف مقابل و امثال آن، در روند گفتگو اخلال ایجاد کنند. به تعبیر دیگر، ادب گفتگو اقتضا مىکند که «گفته» و «انگیخته» مورد بررسى و قضاوت قرار گیرد و نه «گوینده» و «انگیزه».
آیات و روایات نیز بر همین حقیقت تأکید دارند. براى نمونه، آیاتى که در ابتداى همین فصل ذکر شد، بهترین دلیل بر این مسئله است که از دیدگاه اسلام باید به سنجش و ارزیابى «سخن» پرداخت و نه «سخنران»؛ و به بررسى صحت و سقم «گفته» توجه نمود و نه «گوینده». این حقیقت، همانطور که در بحث اخلاق نقد نیز اشاره شد، مورد تأیید و تأکید اولیاى دین نیز بوده است. این سخن امیرمؤمنان علیه السلام که مىفرماید: «به گفته بنگر و نه به گوینده»[12] بهترین شاهد این حقیقت است.
آن امام بزرگوار در سخن حکیمانه دیگرى مىفرماید:
حکمت، گمشده حکیم است؛ پس در هر جا که باشد، آن را طلب مىکند.[13]
حضرت عیسى علیه السلام نیز به پیروان خود چنین توصیه مىکند:
حق را از اهل باطل بگیرید؛ اما باطل را از اهل حق نگیرید؛ ناقدان سخن باشید.[14]
5. استدلالطلبى و حقمحورى
یکى دیگر از شرایط تحقق گفتگوى سازنده و مناظره سودمند، این است که طرفین گفتگو حقیقتاً قصد پیروى از واقعیت و حقیقت بر اساس مستندات معقول و مقبول داشته باشند. هیچ یک از طرفین نباید به هر قیمتى، در صدد اثبات سخن خود باشد، بلکه هر دو طرف باید بنا را بر پذیرش حق و سخنان مستدل بگذارند، و هرگاه هر کدام از آنان متوجه اشتباه خود شد صادقانه به اشتباهش اعتراف نماید. و هرگز خطاهاى معرفتى و علمى خود را با خطاهاى اخلاقى نپوشاند.
قرآن کریم، در آیات متعددى، بر این حقیقت تأکید کرده است که در هر گفتگویى همواره باید دانش و پیروى از دانش، بهعنوان مسئلهاى بنیادین و محورى مورد توجه قرار گیرد. قرآن کریم، همچنین مجادله از روى جهل و گمان را گناهى بس بزرگ به حساب آورده و آن را علامت و نشانهاى از وجود رذایلى اخلاقى، مانند خود بزرگبینى، دورغگویى، حقستیزى، و حقگریزى، در درون فرد مجادلهگر دانسته است.
کسانى که در باره آیات خدا- بدون حجتى که براى آنان آمده باشد مجادله مىکنند، [این ستیزه] در نزد خدا و نزد کسانى که ایمان آوردهاند [مایه] عداوت بزرگى است. اینگونه، خدا بر دل هر متکبر زورگویى مهر مىنهد.[15]
در حقیقت، آنان که در باره نشانههاى خدا- بىآنکه حجتى برایشان آمده باشد- به مجادله برمىخیزند در دلهایشان جز بزرگنمایى نیست [و] آنان به آن [بزرگى که آرزویش را دارند] نخواهند رسید. پس به خدا پناه جوى، زیرا او خود شنواى بیناست.[16]
آیا به جاى او خدایانى براى خود گرفتهاند؟ بگو: «برهانتان را بیاورید.» این است سخن کسانى که با من هستند، و سخن کسانى [پیامبرانى] که پیش از من بودند. اما بیشتر آنان حق را نمىدانند و به همین دلیل (از آن) رویگردانند.[17]
و چیزى را که بدان علم ندارى دنبال مکن، زیرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد.[18]
3- 6. ملایمت[19]
یکى دیگر از نکات مهم و تأثیرگذار، که همواره در هر مناظره حقطلبانهاى باید مورد توجه قرار گیرد، «ملایمت» و نرمى در گفتار و کردار است. کسى که داراى سخن و مدعایى منطقى و مستدل است، چه حاجتى به جار و جنجال و خشونت و تندى دارد؟ سلاح منطق و استدلال متقن، به مراتب، برندهتر و کاراتر از سلاح خشم و غضب است. اصولًا اولین آفت و ضرر خشونت و غضب در گفتار، نصیب خود فرد مىشود. امیرمؤمنان علیه السلام، در اینباره مىفرماید:
شدت خشم سخن گفتن را دگرگون کرده، قدرت استدلال را بریده و فهم و درک را پراکنده مىسازد.[20]
به نظر مىرسد که براى جذب عقلها و دلها به سوى پذیرش حق، هیچ وسیلهاى کاراتر از ملایمت و نرمى نیست. به همین دلیل، زمانى که حضرت موسى و هارون علیه السلام مىخواهند براى انذار فرعون حرکت کنند، خداوند به آنان دستور مىدهد که اگر مىخواهید به نفوذ سخنان خود در دل سخت فرعون و در نتیجه متذکر یا خاشع شدن او امیدوار باشید، با ملایمت و نرمى با او سخن بگویید: «و با او سخنى نرم گویید، شاید که پند پذیرد یا بترسد»[21] و یا مىبینیم که خداوند، پیامبر اکرم را به دلیل برخوردارى از این ویژگى ستوده و عامل موفقیت و جذابیت او را همین ملایمت و مدارا معرفى مىکند:
پس به [برکت] رحمت الهى، با آنان نرمخو [و پر مهر] شدى، و اگر تندخو و سختدل بودى قطعاً از پیرامون تو پراکنده مىشدند.[22]
آیین زندگى (اخلاق کاربردى)، دکتر احمدحسین شریفی، صص 233 الی 239
[1] ( 1). قُلْ یا أهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ ألّا نَعْبُدَ إلّااللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأنّا مُسْلِمُونَ.( آلعمران( 3): 64)
[2] ( 2). محمدرضا دهشیرى،« پیش شرطهاى گفتگوى تمدنها»، در چیستىگفتگوى تمدنها( مجموعه مقالات)، ص 157
[3] ( 3). محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 21، باب 28، ص 153، حدیث 3
[4] ( 4). بنگرید به: محمد حسین فضلاللَّه، گفتگو و تفاهم در قرآن کریم، ترجمه حسین میردامادى، ص 50
[5] ( 1). ها أنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فیما لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فیما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ.( آلعمران( 3): 66)
[6] ( 2). بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمّا یَأْتِهِمْ تَأْویلُهُ کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الظّالِمینَ.( یونس( 10): 39)
[7] ( 1). جلالالدین محمد بلخى، مثنوى معنوى، دفتر دوم، ابیات 3693- 3688.
[8] ( 2). کارل پوپر، اسطوره چارچوب، ترجمه علىپایا، ص 87 و 88
[9] ( 3). براى مطالعه بیشتر در باب علل اختلافات اخلاقى و آشنایى دقیقتر با راهحل اینگونه اختلافات، بنگرید به: محمدتقى مصباح یزدى، فلسفه اخلاق، تحقیق و نگارش احمدحسین شریفى، ص 81 و 82
[10] ( 1). محمدتقى مصباح یزدى، اخلاق در قرآن، تحقیق محمد حسین اسکندرى، ج 3، ص 329
[11] ( 2). لاتُخاصِمْهم بالقرآنِ فانَّ القرآنَ حَمَّالٌ ذو وجوه تَقُول و یَقُولُون، ولکِنْ حاجِجْهم بالسُّنَةِ فانَّهم لَن یَجِدُوا عنها مَحیصاً.( نهج البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدى، نامه 77، ص 358)؛ همچنین بنگرید به: محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 2، باب 29، ص 245، حدیث 56
[12] ( 1). انظُر الى ما قال و لا تَنْظُرْ الى مَن قال.( عبدالواحد الآمدى، غررالحکم و دررالکلم، ج 1، فصل 30، ص 355، حدیث 11)
[13] ( 2). ضالةُ الحکیمِ الحکمةُ فهوَ یَطلُبها حیث کانت.( همان، ج 1، فصل 45، ص 419، حدیث 6)
[14] ( 3). خُذُوا الحقَّ مِن اهلِ الباطِل و لاتَأْخُذُوا الباطلَ مِن اهلِ الحقِ کُوُنوا نُقّادَ الکلام.( محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 2، باب 14، ص 96، حدیث 39)
[15] ( 4). الَّذینَ یُجادِلُونَ فى آیاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أتاهُمْ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذینَ آمَنُوا کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبّارٍ.( غافر( 40): 35)
[16] ( 1). إنَّ الَّذینَ یُجادِلُونَ فى آیاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أتاهُمْ إنْ فى صُدُورِهِمْ إلّاکبْرٌ ما هُمْ بِبالِغیهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ.( غافر( 40): 56)
[17] ( 2). أمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ هذا ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ وَ ذِکْرُ مَنْ قَبْلی بَلْ أکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ.( انبیاء( 21): 24)
[18] ( 3). وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ اولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا.( اسراء( 17): 36)
[19] ( 4). محمدتقى مصباح یزدى، اخلاق در قرآن، ج 3، ص 332- 330
[20] ( 5). شِدَّةُ الغَضَب تُغَیّرُ المَنطقَ وَ تَقْطَعُ مادّةَ الحُجَةِ و تُفَرّقُ الفَهْم.( محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 71، باب 93، روایت 78، ص 428)
[21] ( 1). فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أوْ یَخْشى.( طه( 20): 44)
[22] ( 2). فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ.( آلعمران( 3): 159)