39- شهودگروی و نظریه مور، پریچارد، راس
شهودگرایی، پاره ای از مفاهیم تصوّری اخلاقی و قضایای مربوط به آن را بدیهی و بی نیاز از تعریف و استدلال، و آنها را به شهود عقلی روشن و واضح می داند. و این که در فلسفه اخلاق قرن حاضر، توجّه به شهودگرایی طبیعتاً از اثر مور شروع میشود.
یکی از پرسش های اساسی درباره شهودگروی اخلاقی مور این است که گستره و دامنه شهودگروی اخلاقی وی تا کجاست؟ آیا شهودگروی اخلاقی مور صرفاً ناظر به مفاهیم اخلاقی ارزشی، و احکام یا قضایای اخلاقی مشتمل بر آنهاست یا اینکه به مفاهیم اخلاقی ناظر به الزام و تکلیف، و احکام یا قضایای اخلاقی مشتمل بر این مفاهیم نیز مربوط میشود؟
برخلاف رأی برخی از مفسّران مور از قبیل مری وُرناک (وارنوک) و آلفرِد یوئینگ که در اثر بدفهمی و یا سوء تفسیر آرای اخلاقی مور، شهودگروی اخلاقی وی را به پارهای از مفاهیم اخلاقی ناظر به الزام و تکلیف از قبیل «درست» (right )، «الزامی» ( (obligatory، «وظیفه» (duty ) و «باید» (ought ) و نیز به احکام یا قضایایی که محمول شان چنین مفاهیمی اند، تعمیم داده اند.
علاوه بر وُرناک ( وارنوک ) و یوئینگ، که از مفسّران آرای اخلاقی مور به شمار میروند، برخی از منتقدان مور نیز در مقام ارزیابی شهودگروی اخلاقی وی، در تشخیص گستره و دامنه شهودگروی وی به خطا رفتهاند، نمونه بارز چنین منتقدانی پَتریک نوئل – اسمیت است. شیوه بیان وی در فصول سوم و چهارم از کتاب مشهورش، فلسفه اخلاق، چنان است که گویی مور نیز همانند شهودگروان متأخّری چون راس و پریچارد ادراک مفاهیمی چون «درست» و «الزامی» و احکام یا قضایایی را که محمولشان این مفاهیم باشند، فقط با شهود اخلاقی امکانپذیر میداند.
به نظر میرسد که خطای نوئل – اسمیت نیز همانند خطای وُرناک و یوئینگ، ناشی از بدفهمی و یا سوء تفسیر وی از آرای اخلاقی مور است. زیرا خود مور در پیشگفتارش بر ویراست نخست کتاب مبادی اخلاق و نیز در فصل پنجم همان کتاب، خوانندگان را از خلط آرای وی با آرای شهودگروان دیگر صریحاً برحذر میدارد.
در مجموع به این نتیجه میرسیم که گستره و دامنه شهودگروی اخلاقی مور هرگز مفاهیم اخلاقی ناظر به الزام، و تکلیف و احکام یا قضایای اخلاقی مشتمل بر این مفاهیم را در بر نمیگیرد، بلکه صرفاً به مفاهیم اخلاقی ارزشی، و احکام یا قضایای اخلاقی مشتمل بر آنها محدود میشود. در عین حال، از میان مفاهیم ارزشی اخلاقی، و احکام یا قضایای اخلاقی مشتمل بر آنها نیز فقط و فقط مفهوم وصفی «خوب»، و احکام یا قضایای اخلاقی مشتمل بر محمول «خوب»، مشمول شهودگروی اخلاقی مور هستند.
7-1- نظریه مور:
اصول نظریه مور عبارت است از:
الف- مفهوم خوب، مفهومی بدیهی و بینیاز از تعریف است و دیگر مفاهیم باید به وسیله آن تعریف شوند.
ب- اگر مفهوم خوب، معادل لذیذ یا لذّتبخش و امثال آن بود، باید قضیه «هر چه لذّت بخش باشد خوب است» یک قضیه تحلیلی باشد، در حالیکه این گونه نیست.
ج- خوبی و بدی را میتوان شهود کرد، یعنی پارهای از قضایای اخلاق بدیهی هستند.
د- صفتهای اخلاق همچون خوب و بد و غیر آن اوصاف غیرطبیعی هستند و با تجربه حسّی به دست نمیآیند.
ه- مفاهیم اخلاقی حاکی از صفتهای واقعی هستند.
7-2- نظریه پریچارد:
اچ . ای . پریکارد (پریچارد)، خطوط کلّی نظریه مور را پذیرفت و آن را تکمیل کرد. وی اعتقاد داشت که :
الف- صفت وظیفه و الزام نیز همچون خوب، بدیهی هستند.
ب- الزام، صفت فعل نیست زیرا فعل هنوز محقّق نشده است، ولی الزام وجود دارد، پس صفتی از فاعل است.
ج- ما خود را نسبت به اموری ملزم، و الزام به آنها را بدیهی مییابیم.
7-3- نظریه دیوید راس:
راس در ادامه کار پریچارد و مور چنین است:
الف- شهود کلّی با شهود جزئی فرق دارد و وفای عهد به طور کلّی درست و وظیفه است، ولی به صورت جزئی و با توجّه به شرایط ویژه و در اثر تزاحم ممکن است خوب نباشد.
ب- راس، نظر پریکارد در مورد (بداهت الزامات اخلاقی) را بدون قیدوشرط نپذیرفت و معتقد بود بعضی افعال بدیهی هستند و از طریق شهود به عنوان «وظایف بدیهی» شناخته می شوند، افعالی که باید اجراء شوند مگر اینکه الزام آنها با الزام افعال دیگر متزاحم شود و مرجوح واقع گردد.