4- روش تکریم شخصیت به عنوان یک روش تربیت اخلاق اسلامی
روش تکریم شخصیت
شالوده و بنیاد اساسى اخلاق اسلامى، توجه دادن انسان به شرافت و کرامت ذاتى خویش است:
به راستى ما فرزندان آدم را کرامت بخشیدیم (گرامى داشتیم) ... و آنها را بر بسیارى از آفریدههاى خود برترى آشکار دادیم.[1]
خودآگاهى و توجه به اینکه انسان موجودى عِلْوى و برتر است و گوهرى ارزشمند و بىمانند در خود دارد، او را- به دلیل حبّ ذات- به حراست و پاسدارى از کرامت ذاتى خویش فرا مىخواند و بهسوى ارزشهاى متعالى اخلاق سوق مىدهد:
اکرِمْ نفسَک عن کلِّ دنیةٍ فإنّک لن تَعتاضَ بما تَبذل مِن نفْسک عِوَضاً.[2]
دامان نفس خود را از هر پستى پاکیزه دار! زیرا در مقابل آنچه از گوهر نفس خود مىبخشى، بهایى دریافت نمىکنى.
«من واقعى» انسان، چون از جنس حقیقت و برخوردار از قداست آسمانى است و از چشمه قدرت و علم و آزادى نیوشیده است، با کذب و ناراستى، اسارت در طبیعت و پستى و دست و پا زدن در جهل و ذلت و شهوت ناسازگار است و از همینرو انسان هوشیار از هرگونه رذایل اخلاقى که با عزت و غیرت او منافات داشته باشد، بیزار است.[3]
در مقابل، کسى که احساس زبونى و فرومایگى کند و شرافت شگرف خویشتن را باور نداشته باشد، از ارتکاب هرگونه رفتار ناپسند اخلاقى باکى ندارد:[4]
مَن هانت علیه نفسُه فلا تأمَنْ شرَّه.[5]
کسى که خودش را بىمقدار مىداند، از شرّ او ایمن مباش.
توضیح این مطلب از نظر روانشناسى هماهنگى یا عدم هماهنگى با خودپنداره فرد است:
... اگر من مرتکب عملى بىرحمانه و ابلهانه شوم، عزّت نفس من مورد تهدید قرار مىگیرد؛ چه، آن عمل ذهن مرا متوجه این امکان مىسازد که من شخصى بىرحم و ابلهم. از میان صدها آزمایش که از نظریه ناهماهنگى ملهم شدهاند، روشنترین نتایج در موقعیتهایى حاصل شدهاند که به عزّت نفس شخص مربوط بودهاند؛ زیرا همانطور که انتظار مىرود
افرادى که عزت نفس بالایى دارند، اگر به نحوى ابلهانه یا بىرحمانه رفتار کنند، بیش از دیگران احساس ناهماهنگى مىکنند. حال اگر شخصى عزت نفس پایینى داشته باشد، چه پیش مىآید؟ چنین شخصى اگر مرتکب عمل ابلهانه یا غیراخلاقى شود، احساس ناهماهنگى زیادى نمىکند ... از سوى دیگر شخصى که عزت نفس بالایى دارد، احتمالًا بیشتر در مقابل وسوسه ارتکاب یک عمل خلاف مقاومت مىکند؛ زیرا رفتار خلاف، ناهماهنگى بیشترى در او بوجود مىآورد.[6]
بنابراین یکى از روشهاى تربیت اخلاقى، تکریم شخصیت است؛ یعنى انجام دادن امورى که به باورِ ارزشمند بودنِ خود یا متربى بینجامد.
آدلر[7] مبدع روانشناسى فردى، احساس حقارت یا کهترى را اساس نظریهاش قرار داده آن را علّت و منشأ تقریباً تمام رفتارهاى غیرعادى (نابههنجار) مىداند:
احساس حقارت و عقده حقارت، مانند رشته نخ رنگینى در تمام حالات اختلال روانى کشیده شده است. یک کودک عصبى یا بىاستعداد، بزرگسالى فاقد نیروى تعادل روانى است.
روانْنژندها، بزهکاران، منحرفین جنسى و بیماران روانى همه در اثر رنج از احساس نارسایى و ضعف خویشاند و همواره در تردید و گمراهى بهسر مىبرند و نقطه اتکا و استوارى مىجویند ....[8] احساس حقارت مىتواند از تکامل طبیعى جلوگیرى کند و آن هنگامى است که کودک کاملًا در این احساس غوطهور شده و با دست و پا زدن بىحاصل بخواهد خود را از این وضع نجات دهد. در این حالت، بدبینى و وحشت، راه را بر «عقده حقارت» مىگشاید و کودک در حیطه اختلالات روانى قرار مىگیرد. در این نقطه حرکت روانى به حال سکون و سکوت در مىآید؛ بدین معنا که کودک دیگر قادر به غلبه بر ضعف و نارسایىهاى خود نیست و بهناچار راهى جز این ندارد که با تعادلبخشى تخیلى (جبران کاذب) خود را در اختیار محیط قرار دهد.[9]
در کتاب احساس کهترى، در توضیح نظریه آدلر، سبک زندگى حاصل از احساس حقارت یا کهترى را اینگونه ترسیم مىکند:
احساس کهترى بر حسب درجه کیفیت آن و نخستین نتایجى که در ضمن تجربه از آن حاصل مىشود، طرح زندگى آدمى را تعیین مىکند. در این چارچوب مىتوان سه سازوکار اساسى و بعدها سه سبک زندگى را مشخص ساخت: سازوکار جبران طبیعى، سازوکار گریز و ناکامى، سازوکار جبران تخیلى.
1. جبران طبیعى: این جبران بر پایه یک فرآیند اساسى که تعیینکننده واقعى محورهاى روانى است، استوار است. مثلًا انسان مصدوم که یک نارسایى بدنى یا عضوى دارد، به هم تراز کردن یا جبران از طریق دستگاه عصبى مرکزى و بهوسیله اعضاى دیگر سوق داده مىشود.
2. گریز و یأس: سازوکار فرار از واقعیت یا بروز یأس و ناکامى، در مواردى بهکار مىافتد که جبران طبیعى امکانپذیر نیست، یا راه بر آن بسته است. در این صورت انسان خود را دستخوش ناتوانى و شکست مىسازد، نسبت به خود شک مىکند و کمبود انرژى و جرأت در وى محسوس مىگردد، آنگاه است که در وادى شکستهاى متعدّد و پىدرپى در مىغلتد و همین شکستها، احساسات نخستین را تحکیم مىکنند. در چنین مواردى نقشه زندگى بر پایه گریز از مسئولیت و امتناع ناآگاهانه از هر نوع سعى و کوشش طرحریزى مىشود. این تحول محنتبار، بهتدریج و هر بار بیش از پیش حوزه فعالیت خلّاق انسان را محدودتر مىکند ...
3. جبرانهاى تخیلى: بالأخره در پارهاى از موارد، بهجاى آنکه یأس و گریز فایق گردد، انسان یا راه جبرانهاى خیالى را در پیش مىگیرد و یا به کوچک شمردن و بىارزش کردن صفاتى که در دیگران هست و در وى نیست، مىپردازد و یا آنکه بلافاصله به کامجویىهایى مىپردازد که فکر و مشکلات را موقتاً از ذهن وى مىرانند و به او لذتهایى مىدهند که در یک فعالیت انطباقى و سازشیافته نصیب وى مىگردد ....[10]
همانطور که ملاحظه شد، اساس نظریه آدلر در تبیین اختلالهاى رفتارى، بر نقش فقدان عزت نفس و به تعبیر خودش احساس کهترى استوار است.
نظریههاى انسانگرایى در روانشناسى نیز بهطور کلى بر ابعاد عاطفى انسان و نگرش به آن تأکید دارند. اصول مشترک آنها عبارت است از:
1. همه انسانها مىتوانند به بالاترین مراحل تحول دست یابند؛
2. وجود آزادى در سیر تحول، نیل به این تعالى را فراهم مىکند؛
3. موانع عمدتاً خارجى و بیرونى هستند.
مزلو و راجرز، بر خودشکوفایى و تحقق خویشتن، بیش از دیگران تأکید دارند. شیوهها و فنونى که براى نیل به تکریم شخصیت از آنها بهره مىبریم، عبارتند از:
الف. اکرام و احترام: مزلو، نیاز به احترام را مستقلًا ذکر مىکند:
همه افراد جامعه (به جز بیماران روانى) مایل به احترام به خود هستند. آنان نیازمندند که خویشتن را ارزشمند بیابند و این ارزشمندى بر پایه محکم و استوارى بنا شده باشد .... میل به توانایى، موفقیت، کاردانى، مهارت و شایستگى، رویارویى با دنیا، استقلال و آزادى و نیز نیاز به اعتبار و مقام (عزت و احترامى که دیگران برایمان قایل شوند) قدر و منزلت، افتخار، آوازه، نفوذ، اهمیت و بزرگى همه از همین نیاز سرچشمه مىگیرد ... هنگامىکه نیازِ احترام به خود ارضا شود، شخص احساس اعتماد به نفس، ارزشمندى، توانایى و کفایت مىکند و وجود خود را در دنیا مفید و لازم مىیابد. اما عقیم ماندن این نیازها موجب احساس حقارت، ضعف و نومیدى مىگردد ... پا برجاترین و سالمترین عزت نفس بر پایه احترامى که مستحق آنیم استوار است، نه بر اساس اشتها یا آوازه ظاهرى و تملقها ....[11]
کارل راجرز، نیز عمیقاً به این مطلب معتقد است و شیوه درمانگرى خود را بر اساس آن استوار مىکند. دو اصل اساسى از دیدگاه وى عبارتند از:[12] 1. اعتقاد به بزرگى شأن و ارزش هر فرد؛ 2. اعتقاد به اینکه مردم خوب و قابل اعتمادند. شیوه مشاوره و درمان راجرز بر اساس مُراجعْمحورى است؛ یعنى تکنیکها صرفاً براى نشاندادن اصالت، ارزیابى مثبت غیرمشروط و درک همدلانه است. عناصر احساسى و عاطفى در رابطه درمانگر و مراجع، بسیار اهمیت دارد. تکنیکهایى که مىتواند این احساس اکرام و احترام را به متربى منتقل کند، عبارتند از: توجه و حضور در موقعیت، گوش دادن به او، انعکاس احساسات یا محتواى سخنان او در مواقع لزوم (براى اینکه متربى بفهمد به سخنان او دل مىدهد) علایم غیرکلامى چهره و جهت و حرکات بدن گویاى این باشد که به سخنان او اهمیت مىدهد.
«همدلى یا درک همدلانه» در ایجاد رابطه با متربى گام اساسى است. به گفته راجرز همدلى فرآیندى است که متضمن حساسبودن نسبت به احساسات متغیر دیگر افراد و پیوند عاطفى با آنها است. براى مدتى در زندگى دیگران زیستن و وارد دنیاى ادراکى آنان شدن و اجتناب از داورى در باره احساسات آنها (در عوض، کوشش براى فهم احساسات آنها). همچنین همدلى مستلزم درک علایم غیرکلامى مخاطب است. خلاصه براى همدلى باید اول تجربه عاطفى متربى را دقیقاً درک کنیم و سپس آنچه فهمیدهایم در قالب کلمات یا اشارات به وى منتقل کنیم. تبسمى ملایم، نگاهى امیدبخش، گاهى دستزدن به شانه یا بدن او و شوخى ظریف در این رابطه مؤثرند.
توانایى در ایجاد رابطه و همدلى، مهارتى ضرورى است که در اغلب شیوههاى تربیتى و از جمله اکرام و احترام، مربى به آن نیازمند است و باید براى نیل به آن آمادگى را در خود ایجاد کند. ایجاد همین رابطه در شیوه خودتربیتى با خویشتنِ خویش لازم است.
سیره پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام سرشار از اکرام و احترام ایشان در حق دیگران است؛ از جمله: سلام کردن و سبقت در آن حتى نسبت به کودکان؛ همبازىشدن با کودکان؛ توصیه به نامگذارى نیکو براى فرزندان و آنان را با القاب خوب صدا زدن؛ جا دادن به تازه وارد که دستور صریح قرآن است؛[13] توصیه به گفتار نیک و خوش زبانى[14] و دهها دستور و توصیه دیگر که همگى حاکى از عنایت به اکرام و احترام مؤمنان در جامعه اسلامى است؛ تا آنجا که حرمت مؤمن و رعایت آن بالاتر از حرمت کعبه دانسته شده است.[15]
افزون بر اینها، هرچه هتک حرمت مسلمانان را در پى دارد، در اسلام نهى شده است. امام على علیه السلام به اهالى شهر انبار که در استقبال از وى پیاده و بندهوار مىشتافتند، فرمود:
این چه کارى است که مىکنید؟ گفتند رسمى است که بدان وسیله فرمانروایان خود را احترام مىکنیم. حضرت فرمود: سوگند به خدا که فرمانروایان شما از این عمل هیچ بهرهاى نمىبرند و شما هم با این کار، خود را در دنیا به سختى و مشقت مىاندازید و در آخرت هم مایه شقاوت شما است.[16]
حتى در مواردى که عملى در ظاهر اکرام است، ولى حقیقتاً موجب خوارشدن دیگران است، آن را متذکر مىشدند. حسین بن ابىالعلاء با جمعى در سفر مکه همخرج شده بود و در هر منزلى براى پذیرایى از دوستان گوسفندى ذبح مىکرد. وقتى در حین سفر به محضر امام صادق علیه السلام آمد، حضرت بدو فرمود: «آیا مؤمنان را خوار و ذلیل مىکنى؟» حسین در پرسش و پاسخ از امام، دریافت که دوستان وى به علت تنگدستى نمىتوانستند مانند او رفتار کنند در نزد نفس خودشان احساس خوارى مىکردند.
مشورت و مشاوره با متربى یا فرزند نیز عمیقاً موجب احترام و اکرام او است و از این رهگذر خود را داراى شخصیتى برتر احساس مىکند. خداوند حتى به پیامبرش مىفرماید:
«با امت و زیر دستانت مشورت کن.»[17]
اختصاص مکان یا اطاق مستقل براى فرزند (در صورت امکان) و بهطور کلى هرگونه مالکیت و احساس تملک نیز از امورى است که باعث احساس اکرام و احترام فرد خواهد شد.
ب. توجه مثبت بدون شرط: نیازهاى تعلق و محبت از نیازهاى اساسى انسان است که روانشناسان مختلف با عناوین مشابه متذکر شدهاند: کارن هورناى[18] آن دو را تحت عنوان نیاز به «محبت» و «تصویب وجهه» ذکر مىکند. جان بالبى[19] مفهوم «دلبستگى» را اساس نظریهاش قرار داده است و رشد و تحول بههنجار کودک را در پرتو ارضاى صحیح نیاز به دلبستگى مىداند. مزلو پس از تأمین نیازهاى جسمانى و ایمنى، نیاز تعلق و محبت را مهمترین نیاز مىداند:
نبود دوستانِ محبوب، یک همسر یا فرزندان را بهشدت احساس مىکند. او نیازمند روابط عاطفى با دیگران یا بهعبارت دیگر نیازمند جایگاهى در گروه خود یا فامیل خود است ...
نظریهپردازان آسیبشناسى روانى همگى برآنند که عقیمماندن نیازهاى عشق و محبت ریشه ناسازگارى است.[20]
مطابق نظریه راجرز توجه مثبت بدون شرط که شامل بازخوردها و برخوردهاى گرم و محبتآمیز، صمیمیت، پذیرش و مهربانى از طرف دیگران و بهویژه اولیاى خود است، احساس عزت نفس را در فرد بر مىانگیزد. توجه مثبت بىقید و شرط به این معنا است که واکنش بر مبناى روابط شخص با شخص و با این احساس صورت گیرد که متربى در هر موقعیتى، فردى ارزشمند است. اگر فرد احساس کند که محبت (/ توجه مثبت) را در صورتى دریافت مىکند که دوستداشتنى باشد، احساس تنفر خود را انکار کرده و براى حفظ تصویرى دوستداشتنى از خود، مىکوشد. در این مورد نه فقط احساس تنفر با خودپندارهاش ناهمخوان است، بلکه فرد را به از دست دادن توجه مثبت نیز تهدید مىکند.
اینجا است که تحمیل شرایط ارزشگذارى بر وى، موجب انکار تجربیات مىشود و شکافى میان ارگانیزم و خویشتن بهوجود مىآورد. اما اگر والدین (یا مربى) توجه غیرمشروط و مثبت به فرزند داشته باشند و او احساس کند که والدین براى او ارزش قائلاند، دلیلى براى انکار تجربیات وجود نخواهد داشت.[21]
بدون تردید توجه مثبت بدون شرط، موجب تکریم شخصیت متربى خواهد بود و احساس عزت نفس را در او بارور مىکند. مهم این است که متربى احساس کند خودش به عنوان شخص معین، انسانى مورد علاقه و توجه است. اگر این احساس تثبیت شود، مىتوان با هر رفتار ناپسند او (به شیوه صحیح) مخالفت کرد، ولى در همان حال باید این احساس را داشته باشد که خودش را دوست دارند و مخالفت در واقع با عمل و رفتار ناپسند او است.
چنانکه قرآن از زبان حضرت لوط، خطاب به قومش مىفرماید: قال إِنّى لِعَملکم من القالین.[22] «گفت: من دشمن کردار شمایم.»
امام على علیه السلام نیز فرمود:
انّ الله یحب العبد و یبغض عمله ....[23]
«خداوند (چه بسا) کسى را دوست مىدارد ولى عملش را مبغوض مىدارد.»
در مورد برخورد با کودکان نیز در روایات بسیار تأکید شده است که با آنان با صمیمیت و ملاطفت رفتار کنید، آنها را ببوسید و از مهر و محبت به آنان کوتاهى نکنید تا نیاز به محبت در آنان تبدیل به عقدههاى روانى نشود. کسى که از محبت دیگران بهرهمند باشد، مىتواند به دیگران نیز احسان و محبت کند. پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مىفرماید:
کودکان را دوست بدارید و مورد رحمت قرار دهید و هرگاه به آنان وعده دادید، به آن وفا کنید.[24]
امام صادق علیه السلام نیز مىفرماید:
خداوند هر آینه بندهاى را که نسبت به فرزندش بسیار محبت ورزد، مورد رحمت قرار مىدهد.[25]
فرزندانتان را زیاد ببوسید؛ زیرا در مقابل هر بوسهاى درجهاى در بهشت خواهید داشت.[26]
محبت و ملاطفت، سنت و شیوه پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله بوده است و رمز موفقیت ایشان در تربیت اخلاقى و هدایت انسانها نیز همین نکته است:
فبما رحمةٍ من اللّهِ لِنتَ لهم و لو کنتَ فَظّاً غلیظَ القلبِ لَانْفضّوا مِن حَولِک فاعْفُ عنهم و اسْتغفِرلهم.[27]
پس به برکت رحمت الهى با آنان نرمخو و پرمهر شدى. و اگر تندخو و سختدل بودى، قطعاً از پیرامون تو پراکنده مىشدند. پس، از آنان در گذر و برایشان آمرزش بخواه.
پیامبر صلى الله علیه و آله کسانى را که با سنگ از او استقبال مىکردند، دعا مىکرد:
اللّهم اهدِ قَومى فانّهم لا یعلمون
. و این بالاترین درجه توجه مثبت بدون شرط به انسانها است که از عشق عمیق به همه مخلوقات الهى سرچشمه مىگیرد.
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست |
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست |
|
البته توفیق در توجه مثبت بدون شرط، تنها در سایه عشق به همه انسانها ممکن است.
نکته مهم این است که محبتِ بىریا و خالص است که در دلها اثر مىگذارد و باعث پیوند عمیق و تکریم شخصیت مىگردد؛ نه آنچه از سر تکلف و تظاهر سر مىزند.
براى اینکه بتوان عشق و محبت خود را به فرزندان- و یا متربى- ابراز نمود، باید از هر فرصتى استفاده کرد، از جمله: اوقاتى را با آنان بگذرانیم؛ علایق مشترک را پرورش دهیم؛ با همبازى کنیم؛ به آنان بگوییم دوستشان داریم، با آنها طورى برخورد کنیم که گویى مهمترین فرد روى زمین هستند؛ خاطراتى فراموش نشدنى و پایدار با آنان بهوجود آوریم؛ آنها را ستایش کنیم و ....[28]
ابراز محبت و بیان آن، در روابط عاطفى بسیار مهم است. در کتب روایى باب مستقلى در این باره وجود دارد: امامصادق علیه السلام فرمود: «هنگامىکه فردى را دوست مىدارد، به او اطلاع دهد؛ زیرا موجب پایدارى دوستى خواهد شد.»[29] خداى مهربان نیز نسبت به حضرت موسى علیه السلام اینگونه ابراز محبت مىکند: «به راستى بار دیگر هم بر تو منت نهادیم هنگامى که به مادرت وحى کردیم ... و مهرى از خودم بر تو افکندم تا زیر نظر من پرورشیابى.»[30] و با سوگند خوردن به جان حبیبش مصطفى صلى الله علیه و آله، اعلام محبت و لطف مىنماید: «به جان تو سوگند، که آنان در مستى خود سرگرداناند.»[31]
تعابیر مختلف قرآن نیز نسبت به مردم و خصوصاً مؤمنان، بیانگر لطف و مهر بىپایان خداوند به عنوان بزرگترین مربى انسانها است؛ تعابیر قومى، عبادى، انّى اخاف علیکم، هل لک ...، یا ایها الّذین آمنوا ... نمونههایى از آنها است.
نکته آخر اینکه در ابراز محبت، باید اعتدال را رعایت کنیم و از افراط در محبت بپرهیزیم؛ زیرا فرزندان را وابسته مىکند. از اینرو در مقابل مشکلات زندگى احساس حقارت و ناتوانى مىکنند؛ زیرا در محیط جامعه و کار، آن مقدار لطف و محبت نثار آنان نخواهد شد. افراط در محبت، تأثیر تربیتى مربّى را زایل مىکند:
امام باقر علیه السلام مىفرماید: «بدترین پدران کسانى هستند که در نیکى و محبت افراط کنند.»[32]
ج. اغماض: بروز ضعفها و خطاها، شکستن عزت نفس و خرد شدن شخصیت را در پى دارد. بنابراین اغماض و چشمپوشى از آنها مىتواند شیوهاى براى تکریم شخصیتِ متربى باشد. وقتى خطایى- یا خلافى- از کسى سر مىزند و یا احتمال خطا مىدهیم، سه مرحله براى تربیت اخلاقى و حفظ کرامت او مىتوان در نظر گرفت:
1. حمل به صحت یا تفسیر به نیکوترین وجه؛ پیش از مسلّم شدن خطا، اگر قرائن و احتمالاتى براى توجیه خطا موجود بود، مىتوان از حمل به صحت که یک اصل مسلم در فقه اسلامى است استفاده کرد. بنابراین نباید احتمال خطا را پى گرفت و با تجسس خود موجب کشف فساد و هتک حرمت یک مسلمان شد. امام على علیه السلام فرمودند:
کار برادرت را بر نیکوترین وجه تفسیرکن تا اینکه خلاف آن بر تو ثابت شود و نسبت به سخنان او نیز مادامى که راهى براى تفسیر نیکو دارد، گمان بد مبر.[33]
2. تغافل و تجاهل: اگر خطاى متربى ثابت شد، ولى براى اولین بار بود و بر حسب شرایط تشخیص دادیم که چشمپوشى از آن و حفظ شخصیت او موجب اصلاح خواهد شد، مىتوان از تغافل یا تجاهل استفاده کرد؛ یعنى وانمود کنیم که این خطا از او سر نزده است و نیز توجیهش را بپذیریم، با اینکه به عدم صحت آن آگاهیم. امام صادق علیه السلام بیان مىدارند:
اصلاح اوضاع زندگى و معاشرت با دیگران مانند ظرفى است که دو ثلث آن زیرکى و یک ثلث آن تغافل است.[34]
با تغافل از امور جزئى، خودتان را بلندمرتبه و ارزشمند بدارید.[35]
امام على علیه السلام فرمودند: «هیچ [برخورد] خردمندانهاى مانند تجاهل نیست.»[36] تغافل علاوه بر آنکه موجب تکریم شخصیت متربى است، وى را برمىانگیزاند که این بزرگى و بزرگوارى مربّى خود را جبران کند و همین امر موجب اصلاح و عدم استمرار خطاى او خواهد شد.
3. عفو و صفح؛ پس از آنکه خطا مسلم و آشکار شد، هنوز هم جاى اغماض و چشمپوشى وجود دارد. اگر احتمال بدهیم که عفو و گذشت از خطاى دیگران باعث تنبیه و اصلاح آنان خواهد شد- که غالباً چنین است- عفو کردن بهتر است. خداوند غفور، عفو را به مثابه سیره جارى در اجتماع توصیه مىکند:
خُذ العفو.[37]
[اى پیامبر] عفو و گذشت را پیشه خود ساز.
... از آنان در گذر و چشمپوشى کن که خدا نیکوکاران را دوست مىدارد.[38]
... باید عفو کنند و گذشت نمایند. مگر دوست ندارید که خدا بر شما ببخشاید و خدا آمرزنده مهربان است.[39]
از منظر روایات نیز عفو و گذشت، جایگاه برجستهاى در مکارم اخلاق و روابط اجتماعى دارد و خود نیز زمینهساز فضایل اخلاقى در دیگران است:
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمودهاند: «یکدیگر را عفو کنید تا کینههاى میان شما زایل گردد.»[40] «عفو بر عزّت بندگان خدا مىافزاید. پس عفو کنید تا خدا شما را عزیز گرداند.»[41]
از امام على علیه السلام نقل شده است: «عفو و گذشت تاج همه مکارم اخلاقى است.»[42] قرآن نیز مىفرماید: فاصْفح الصَّفْح الجمیل؛[43] «پس به زیبایى صرفنظر کن.» «صفح» نیز به معناى گذشت بدون ترشرویى و عتاب است. در روایات بر عفو هنگام قدرت، بیشتر تأکید شده است. امام حسین علیه السلام: «با گذشتترین مردم کسى است که در هنگام قدرت، گذشت کند.»[44]
امام على علیه السلام: «نیکوترین گذشتها، عفوى است که از سر قدرت باشد.»[45] ایشان در وصیت خود به فرزندش امام حسن علیه السلام عفو را بیش از کیفر موجب صلاح فرد مىداند: «هنگامىکه در نزد تو خطایى از کسى سر زد، عفو عادلانه براى کسى که عاقل است مؤثرتر از کیفر است.»[46] پیامبراکرم صلى الله علیه و آله نیز عفو را موجب اصلاح مىداند:
مردى از رفتار خدمتکارانش نزد پیامبر صلى الله علیه و آله شکایت کرد. حضرت فرمود: «از آنان در گذر تا دلهایشان به نیکویى گراید». عرض کرد: اى پیامبر خدا، آنان در کارها سستى مىکنند! فرمود: «از آنان در گذر».[47]
مبناى روانشناختى تغییر رفتار را با اغماض و چشمپوشى، مىتوان از طریق «خاموشى» رفتار- علاوه بر جنبه انگیزشى آن- نیز بیان کرد:
خاموشى به فرآیندى گفته مىشود که در آن وقوع رفتار بدون تقویت مىماند و تکرار بدون تقویت یک رفتار، سرانجام منجر به توقف کامل آن رفتار مىشود ... مثلًا معلم از طریق بىتوجهى به رفتار نامطلوب، شلوغ کارى یکى از دانشآموزان را خاموش مىکند.[48]
البته عفو و گذشت معنایى عمیقتر از خاموشى دارد؛ هرچند معمولًا مستلزم خاموشى نیز هست.
د. مسئولیت دادن: هرگاه انسان خود را توانا بیابد و ببیند که کارى از دست او برمىآید، احساس سربلندى و عزّت مىکند. براى تکریم شخصیت متربى باید احساس عزت در او پدید آورد، تا احساس سرافکندگى و ذلت محو شود. پس لازم است امکان بروز توانایىهاى متربى را فراهم کرد تا باور کند که کارهایى از او برمىآید. مسئولیتدادن و تقسیم کارها در میان متربیان یا فرزندان، موجب تکریم شخصیت آنان مىگردد. موارد دیگر آن، امکان تنظیم مخارج و هزینهها، فرصتدادن براى تصمیمگیرى و انتخاب در مسئله خاص، تفویض برخى مسئولیتها و ... است. تفویض مسئولیت اگر هوشمندانه و با نظارتى ظریف باشد، مىتواند موجب تحوّل اخلاقى گردد. به داستان زیر که پیاژه،[49] روانشناس نامى معاصر را به اعجاب آورده است، توجه کنید:
در بین سالهاى 35- 1930 ما از مؤسسهاى دیدن کردیم که ما را سخت تحتتأثیر قرار داد: این مؤسسه که مخصوص کودکان مجرم بود و در شرق اروپا قرار داشت، توسط مدیر مدبر و شایسته تمجیدى اداره مىشد. وى تهور آن را داشت که به کودکان و نوجوانانى که مسئولیت آنان را بهعهده گرفته بود، اعتماد کند؛ تا جایى که انضباط مدرسه را به آنان واگذار نماید و دقیقترین مسئولیتها را در کف مشکلدارترین عناصر بگذارد. دو جنبه این تجربه نظر ما را بهطور خاصى به خود جلب کرد: یکى «بازپرورى» تازه واردها توسط گروه اجتماعى نوجوانان دیگر و دیگر سازمان دادگاه داخلى مؤسسه؛ دادگاهى که طرز کار و وظایف آن کاملًا در دست شبانهروزىها بود. تجسم کنید این نحوه خودپیروى که قواعد و دستورات مدرسه را گروه شاگردان تعیین کنند نه بزرگسالان، چه اثرى در تازه واردها دارد.
جایى که کودکان و نوجوانانى که مرتکب جرمى شده بودند و محکمه جزایى کودکان آنان را محکوم کرده بود و ایشان منتظر خشونتها و مجازاتهاى طولانى بودند، یکمرتبه خود را در مقابل نوجوانهایى مىدیدند که پس از گذشتن همان مرحله محکومیت در حال معالجه شدن و احیاشدن بودند و گروه اجتماعى متشکلى داشتند و بلافاصله تازه واردان را در جرگه خود مىپذیرفتند و کارها، تکلیفها و مسئولیتهایى به آنان محول مىنمودند. نیاز به گفتن این نیست که وقتى چنین افرادى بهجاى روبهرو شدن با مأمور زندان، با اقران خود تماس مىیافتند، دفعتاً تغییر مىکردند و دیگر انحرافات آنان مکرر نمىگردید. زیباترین اختراع مربى بزرگى که این مؤسسه را اداره مىکرد، همین نکته بود. اگر خطایى از شاگردان مؤسسه سر مىزد دادگاهى به آن خطا رسیدگى مىکرد که منحصراً از خود همین شاگردان تشکیل شده بود. رأى و احکام این دادگاهِ حیرتآور، در روزنامهاى در آنجا منعکس مىشد ....[50]
آیات قرآن و سیره پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در مورد تفویض مسئولیتها به دیگران- خصوصاً جوانان- براى شکوفایى استعداد آنان و تکریم شخصیتشان موارد عدیدهاى را به ما نشان مىدهد، از جمله: انتخاب طالوت جوان براى به عهده گرفتن فرماندهى بنىاسرئیل، فرماندهى اسامه، معرفى جوانى به نام مصعب بن عمیر به عنوان اولین مبلغ براى مدینه و ....
اخلاق اسلامى (دیلمى، احمد)، صص172 الی 185
[1] ( 5). لقد کرّمنا بنى آدم ... و فضّلنا هم على کثیر ممّن خلقنا تفضیلًا.( سوره اسراء، آیه 70)
[2] ( 1). نهجالبلاغه، نامه 31
[3] ( 2). الصدق عزّ و الکذب عجز.( تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 246)؛ الغیبة جهد العاجز، مازنى غیور قط.( نهجالبلاغه، ح 297)؛ الکذبُ و الخیانة لیسا مِن اخلاق الکرام.( غرر) و موتٌ فى عزٍّ خیرٌ مِن حیاةٍ فى ذُلّ.( بحار، ج 44، ص 192)
[4] ( 3). اللئیم لا یَستَحِى، اللئیم اذا قَدَرَ افحشَ و اذا وعد اخلف، اللئیم لا یُرجى خیرُه و لا یُسلمُ مِن شَرِّه و لا تُؤمَنُ غوائلُه، اللئیم مضادٌّ لسائر الفضائل و جامعٌ لجمیع الرذائل.( غررالحکم، فصل سوم، ص 260)
[5] ( 4). بحار، ج 17، ص 214
[6] ( 1). روانشناسى اجتماعى، ترجمه شکرکن، ص 150 و 151
[7] ( 2).
1.،
[8] ( 3). آدلر: روانشناسى فردى، ترجمه حسن زمانى، ص 59
[9] ( 4). همان، ص 57
[10] ( 1). دکتر منصور: احساس کهترى، صص 60- 61
[11] ( 1). مزلو: روانشناسى شخصیت سالم، صص 154 و 155
[12] ( 2). ر. ک: روانشناسى مشاوره، ص 94
[13] ( 1). یا ایها الذین آمنوا إِذا قیل لکم تفسَّحوا فى المجالس فافسحوا یفْسحِ اللّهُ لکم.( سوره مجادله، آیه 11)
[14] ( 2). قل لعبادى یقولوا التى هى احسن ....( سوره اسراء، آیه 53)
[15] ( 3). امام صادق علیه السلام فرمود: المؤمن اعظمُ حرمةً من الکعبة.( بحار، ج 68، ص 16)
[16] ( 4). نهجالبلاغه، حکمت 37
[17] ( 1). وشاوِرهُم فى الامر.( سوره آلعمران، آیه 159)
[18] ( 2).
1.،
[19] ( 3).
2.،
[20] ( 4). روانشناسى شخصیت سالم، ص 150- 154
[21] ( 1). ر. ک: روانشناسى شخصیت، ص 221
[22] ( 2). سوره شعراء، آیه 168
[23] ( 3). نهجالبلاغه، ح 154
[24] ( 4). احبّوا الصبیان و ارحموهم و اذا وعدتموهم شیئاً ففوا لهم.( کافى، ج 6، 52)
[25] ( 1). انّ الله لیرحم العبد لشدة حبّه لولده.( همان)
[26] ( 2). اکثروا من قبلة اولادکم فانّ لکم بکلّ قبلة درجة فى الجنّة.( وسائلالشیعه، ج 15، ص 202)
[27] ( 3). سوره آلعمران، آیه 159
[28] ( 1). استفان مارستون، معجزه تشویق، ترجمه توراندخت تمدن، ص 81
[29] ( 2). اذا احببتَ رجلًا فَاخبرْه بذلک فانّه اثبتُ للمَودّة بینکما.( کافى، ج 2، ص 615 باب اخبار الرجل اخاه بحبّه)
[30] ( 3). و لقد مننّا علیک مرة اخرى ... و أَلْقیْت علیک مَحبّة منّى و لتُصنع على عینى.( سوره طه، آیه 37 تا 39)
[31] ( 4). سوره حجر، آیه 72
[32] ( 5). شرّ الآباء مَن دَعاه البرُّ الى الافراط.( تاریخ یعقوبى، ج 3، ص 53)
[33] ( 1). ضَعْ امرَ اخیک عَلى احسنه حتّى یأتیَک ما یقلبک عنه و لا تظنّنّ بکلمةٍ خرجتْ مِن اخیک سوءاً و انتَ تَجِدُ فى الخیرِ سبیلًا.( کافى، ج 2، ص 362)
[34] ( 2). صلاح حال التعایش و التعاشر ملاء مکیالٍ ثلثاه فطنّة و ثلثه التغافل.( اخلاق فلسفى، ص 359)
[35] ( 3). عظّموا اقدارَکم بالتّغافل عن الدّنىّ من الامور.( همان، ص 224)
[36] ( 4). لاعقل کالتجاهل.( غررالحکم و دررالکلم)
[37] ( 5). سوره اعراف، آیه 199
[38] ( 6). فاعف عنهم و اصْفح، انّ الله یحبّ المحسنین.( سوره مائده، آیه 13)
[39] ( 1). و لْیعفوا و لْیصفحوا، الا تحبّون أن یغفر اللّه لکم.( سوره نور، آیه 22)
[40] ( 2). تعافوا تسقط الضغائن بینکم.( کنز، 7004)
[41] ( 3). العفو لا یزید الّا عزاً فاعفوا یعزّکم اللّه.( همان، 7012)
[42] ( 4). العفو تاج المکارم.( غرر الحکم، فصل دوم، ص 245)
[43] ( 5). سوره حجر، آیه 85
[44] ( 6). انّ اعفى الناس من عفى عند قدرته.( بحار، ج 74، ص 401)
[45] ( 7). احسن العفو ما کان عن قدرة.( غرر الحکم، فصل دوم، ص 246)
[46] ( 8). اذا استحقَّ احدٌ منک ذنباً فإنّ العفو مع العدل اشدُّ مِن الضّربِ لِمن کان له عقل.( بحار، ج 77، ص 316)
[47] ( 1). مستدرک الوسائل، ج 2، ص 87
[48] ( 2). سیف: تغییر رفتار و رفتار درمانى، ص 382
[49] ( 3).