بدیل مناسب در قبال نظریه ی خودگروی و وظیفه گروانه، نظریه ی سودگروی است که تقریباً نقایص هر دو را جبران می کند.
خودگروی به ازدیاد خیر اهمیت می داد، ولی نسبت به مردم بی اهمیت بود. در مقابل، نظریه ی وظیفه گروانه به مردم اهمیت می داد، ولی به ازدیاد خیر به اندازه ی کافی اهمیت نمی داد.
این نظریه بر قواعدی استوار است که بیشترین خیر را فراهم می کند و یا می توان انتظار داشت که فراهم کند.
جرمی بنتام تلاش کرد که با استفاده از هفت بُعد، خوشی ها و دردها را محاسبه ای لذت شمارانه کند.
جان استوارت میل نیز تلاش کرد که کیفیت را علاوه بر کمیت، از طریق شدت دوام، میزان یقین، قرابت، بارآوری، خلوص و وسعت، در ارزش گذاری لذات تاثیر دهد.
سودگروی عام
این نظریه اعتقاد دارد که برای عمل اخلاقی نباید پرسید که کدام عمل بهترین نتایج را دارد. این نظریه درباره ی قوانین نیز صحبت نمی کند. بر اساس این نظریه، باید سوال شود: اگر کسی بخواهد در چنین مواردی چنین و چنان کند، چه رخ خواهد داد؟
بنابراین نظریه، عمل مرد فقیری که دزدی می کند، بیشترین غلبه ی خیر را بر شر ایجاد می کند، ولی عملی اخلاقی نیست و نباید انجام دهد.
سودنگری قاعده نگر
این نظریه به جان استوارت میل نسبت داده شده است و همانند نظریه ی وظیفه گرای قاعده نگر، بر نقش و محوریت قواعد تکیه دارد و می گوید با استفاده از یک قاعده ی کلی، مثل راستگویی، باید تعیین کنیم که در موارد جزیی چه کنیم. همچنین برخلاف وظیفه گروی، تاکید می کند ما باید همیشه قواعد را با این سوال که کدام قاعده بیشترین خیر عمومی را برای هر کس فراهم می کند تعیین کنیم.


