165- از روش های تربیت اخلاقی در اسلام: دعوت به ارزش هاى اخلاقى
پس از آنکه مطابق دو روش اول موانع برطرف و محیطِ مساعد فراهم گشت و نیز با روش تکریم شخصیت، آمادگى هاى درونى پدید آمد. مربى مى تواند با استفاده از روش کلى «دعوت به ارزش هاى اخلاقى» متربیان را به سمت فضایل اخلاقى متمایل و جذب کند و به تعبیر دیگر به «تبلیغ ارزش ها» بپردازد.[1]
روانشناسى تبلیغ شرایط ویژه اى را در سه عنصر پیام دهنده، پیام گیرنده و پیام، لحاظ مى کند که براى تأثیر و نفوذ پیام اهمیت دارد. برخى از ویژگى هاى پیام متقاعدکننده بدین قرارند:
- توجه مخاطب را به خود جلب کند. (تازگى داشته باشد و از امور دیگر متمایز باشد)
- قابل درک براى مخاطب باشد.
- از نظر ارزشى مورد قبول مخاطب باشد.
- بتواند آن را حفظ کند و در مواقع لزوم به یاد آورد.
- جنبه هاى مثبت و منفى (قوت و ضعف) یک موضوع گفته شود.
- تکرار پیام، تأثیر ترغیب را بیشتر مى کند؛ به شرط آنکه کسل کننده نباشد.
- پیام هاى بسیار ترس انگیز یا تهدیدآمیز تأثیر کمترى دارد؛ زیرا سطح اضطراب را آنقدر بالا مى برد که فرد درستى آن را انکار مى کند؛ مگر آنکه از طرق دیگر آن را باور کرده باشد.
پیام دهنده یا مبلّغ نیز باید محبوب، پرشور، علاقه مند، مطمئن، وفادار، قابل اعتماد، پیشبینى پذیر و صادق باشد.
پیام براى آنکه بتواند در مقابل فشارهاى بیرونى و مخالف تاب بیاورد، باید تثبیت شود؛ به این صورت که پیام گیرنده ترغیب شود:
- پیام جدید را به طور کامل با باورهاى دیگرش درآمیزد.
- دلیل باورهاى خود را بررسى کند.
- در مقابل دلیل هاى متعارض واکسینه شود.
- تغییر عقیده، بر اثر انتخابِ آزادِ خودش باشد، نه اجبار و تحمیلِ ترغیب کننده.
این روش را در کتب منطق، «خطابه» مى گویند[2] و اینگونه تعریف مى کنند: «خطابه شیوه اى علمى است که به کمک آن متقاعد کردن مردم در آنچه توقع تصدیق به آن داریم، در حد امکان حاصل مى شود». امورى که تأثیر خطابه را بیشتر مى کنند، برخى مربوط به گوینده مى شود و بدین قرارند:
- از جهت علمى یا موقعیت اجتماعى، خود را بشناساند. (البته فرد دیگر هم مى تواند این کار را انجام دهد)
- به گونه اى ظاهر شود که موجب تکریم و احترام و تصدیق سخنان او گردد؛ مانند آنکه از نظر لباس، حرکات دست و بدن، اشارات چشم و نگاه ها، حالت حزن و مسرّت و ... هماهنگ با موقعیت جلسه و موضوع سخن باشد.
- در «سخن گفتن» صوتش مناسب غرض باشد. (گاهى بالا بردن و گاهى پایین آوردن، گاهى ترجیع و گاهى تقطیع و ...) حسن صوت، حسن ارائه و تصرّف و تغییر در نحوه بیان نیز از امور مهم است.
- عواطف «مخاطبین» را جلب کند و بهگونهاى یک حالت انفعال نفسانى و آمادگى روانى در آنان ایجاد کند که مناسب غرض باشد، گاهى حالت رقت و رحمت، گاهى خشم و نفرت و گاهى هم تبسم و مسرّت پدید آورد. براى آنکه جلسه از حالت خشکى و یکنواخت بودن خارج شود و حالت اقبال به گویند. در آنان ایجاد شود، گاهى لازم است با لطیفهاى آنها را بخنداند یا با ذکر نکتهاى حکمتآمیز آنان را به شگفتى درآورد. گاهى مدح و ثناى مخاطبان نیز لازم است (در حد اعتدال) ولى از هرگونه تعریض و تحقیر آنان باید پرهیز شود.
- شهادت حال؛ یعنى شواهد صدق عملى نیز از امور مؤثر در نفوذ کلمه گوینده است؛ بهگونهاى که مشهور به فضیلت، صدق، امانت، علم و معرفت باشد و یا از جهات دیگر محبوبیت داشته باشد و یا اینکه در سخنانش امارات صدق و صفا و یکرنگى ظاهر شود. به فرموده امیرالمؤمنین علیه السلام: «هیچکس چیزى را در دل پنهان نمىکند، مگر اینکه در سخنان او که ناآگاهانه از او صادر مىشود و یا در صفحه صورتش، آشکار مىشود.»[3] به سخن دیگر، گوینده باید به کلام خود ایمان داشته باشد، زیرا «سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند».
در فرهنگ قرآن از این روش به «موعظه» یاد شده است:[4]
با حکمت و اندرز نیکو (موعظه) به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به شیوهاى که نیکوتر است مجادله نماى.[5]
موعظه یعنى استفاده کردن از عواطف انسانها[6] براى دعوت آنان به حق. البته قرآن موعظه را مقید به صفت «حسنه» کرده است؛ زیرا:
... اندرز در صورتى مؤثر مىافتد که خالى از هرگونه خشونت، برترىجویى، تحقیر طرف مقابل، تحریک حس لجاجت و مانند آن باشد. بنابراین موعظه هنگامى اثر عمیق خود را مىبخشد که حسنه باشد و به صورت زیبایى پیاده شود.[7]
شیوههاى دعوت به ارزشهاى اخلاقى بدین شرحاند:
الف. انذار و تبشیر: انذار[8] یا ترهیب بهمعناى هشداردادن و متوجهساختن فرد بهعواقب و نتایج سوء کارها است و در آن نوعى ترساندن نیز هست. تبشیر یا ترغیب بهمعناى آگاه کردن فرد از نتایج مطلوب و خوب کارها است که موجب سرور و شادمانى است. انسان بهطور فطرى رغبت به لذت و نعمت دارد و از درد و الم دورى مىکند. به همین جهت اگر انذار و تبشیر، در باور و قبول مخاطب بگنجد مؤثر است؛ یعنى اگر مخاطب به لحاظ مبانى فکرى یا اعتقادى، تصدیق کند که این عمل داراى آن لذایذ و یا مستوجب فلان آلام است، بدون تردید چنین انذار یا تبشیرى مؤثر واقع مىگردد.
قرآنکریم و پیامبران الهى از این ابزار، فراوان استفاده کردهاند؛ چنانکه قرآن، همه انبیا را «مبشرین و منذرین» مىخواند[9] و خود را هم «نذیر»[10] و «بشرى»[11] مىنامد.
در شیوه تربیتى قرآن در استفاده از انذار و تبشیر دو نکته، جلب توجه مىکند:
یک. انذار و تبشیر در قرآن همراه با برانگیختن عواطف انسانى است که از یکسو خوف،[12] خشیت[13] و خشوع[14] نسبت به خداوند را در مخاطبان بر مىانگیزد و از سوى دیگر محبت،[15] شوق و امید[16] را در دل آنان مىپروراند. مهمتر آنکه بین این دو دسته عواطف، موازنهاى ایجاد مىکند که نه موجب یأس شود و نه غرور و بىخیالى. در روایات نیز تأکید شده که مبلّغ باید مخاطبان را در حالتى میان خوف و رجا نگه دارد.[17]
دو. کاربرد مصادیق انذار و تبشیر، در قرآن دامنهاى گسترده دارد. خداوند براى همه کس از «رضوان» و «روح و ریحان» سخن نمىگوید، بلکه برخى را نیز با وعده خوراکىهاى لذیذ، پوشیدنىهاى زربفت و زیبا، تفرّجگاههاى روحنواز و ... امیدوار مىکند.[18] بنابراین در جریان تربیت اخلاقى نباید بلندپروازى کرد، بلکه باید مطابق استعدادها و ظرفیتهاى افراد، از بشارتها و نعمتهاى مختلف سخن گفت.
ب. داستانگویى:
در داستان افسونى است که جانها را مسحور مىکند! آنچه افسونى است و چگونه بر جانها اثر مىگذارد؟ هیچکس نمىتواند براى آن حد و مرزى رسم کند. آیا این خیال است که از داستان برانگیخته مىشود و منزلگاهها و محلهاى وقوع داستان را یکى یکى تعقیب مىکند و آن را تبدیل به یک واقعیت ملموس در ذهن مىکند؟ یا «مشارکت وجدان» انسان با قهرمان داستان است که باعث تأثیر آن در جان آدمى شده به صورت روشن و فیّاضى در احساسات و افکار در مىآید؟ یا بر اثر متأثرشدن جان آدمى از موقعیتهاى داستان است، در هنگامى که انسان در عالم خیال، خویشتن را داخل در حوادث آن مىداند و از دور بر جریان نظارت مىکند، ولى مىخواهد نجاتدهنده و نجاتیافته باشد؟ هر چه باشد این تأثیر سحرانگیز داستان از قدیمالایّام با بشر پیش آمده، همیشه همراه بازندگیش بر روى زمین سیر کرده و هرگز هم از بین نمىرود.[19]
داستانگویى شیوهاى است که در عین جذابیت و همراه کردن شنونده با خود، زمینهاى عاطفى براى قبول اغراض داستان را فراهم مىکند. قرآنکریم از داستان در جهت تربیت اخلاقى انسانها، فراوان[20] استفاده کرده است. داستان در همه مراحل سنى مفید و مورد توجه است؛ البته محتواى داستان باید متناسب با سطح اطلاعات شنوندگان باشد. خداوند در مورد اهداف قصهگویى خود در قرآن مىفرماید:
لقد کان فى قصصهم عبرةٌ لأُولى الأَلباب، ما کان حدیثاً یُفترى و لکن تصدیق الّذى بین یدیْه و تفصیلَ کلِ شىء و هدًى و رحمة لقوم یؤمنون.[21]
این اهداف عبارتند از این که:
یک. براى عبرت و پندگرفتن است.
دو. بیان واقعیتها است و آمیخته با دروغ و افترا نیست.
سه. حقایق امور را بیان کرده تجزیه و تحلیل مىنماید.
چهار. وسیلهاى براى هدایت و رحمت است.
در داستانهاى قرآنى، علاوه بر تحریک و تحریض عواطف، پرورش تعقل و خردمندى نیز وجود دارد. قصص قرآن روابط اخلاقى میان انسانها را به وضوح ترسیم مىکند و در نهایت، این فضایل اخلاقى است که پیروزمندانه از میدان به در مىآیند و پستىها و فرومایگىها سیهروى مىگردند. داستانهاى هابیل و قابیل، موسى و فرعون، موسى و قارون، موسى و عبدصالح، آدم و حوا، گاو بنىاسرائیل، ابراهیم و اسماعیل، یوسف و برادران، لوط و قومش و ... داراى نکات اخلاقى- تربیتىِ بسیارى است. نکتهاى که در داستانهاى قرآنى جلب توجه مىکند این است که به پرورش و اشباع تمایلات پستتر نمىپردازد و در داستانهاى مربوط به روابط زن و مرد، حریم حیا را نگه مىدارد و با اجتناب از ذکر جزئیات، پردهدرى نمىکند.
استفاده متناسب و به موقع از داستان بهویژه داستانهاى قرآنى یا داستانهاى مربوط به ائمه طاهرین و بزرگان دین- بهزبان ساده و امروزى- تأثیر حیرتانگیزى در مقبولیت سخنان، ایجاد مىکند.[22]
ج. تشبیه و تمثیل: «مَثَل» بیان یک موضوع بهصورتى دیگر است؛ بهنوعى که بین آن دو شباهت وجود داشته باشد و با ذکر آن، موضوع اول روشنتر گردد.[23] مَثَل، آنچه را که پوشیده و نامعلوم است، آشکار مىکند و ماهیت امور را روشن مىسازد. بیان مسایل به صورت امثال، پرده از روى معانى مخفى برمىدارد و نکات مبهم را روشن مىکند. مَثَل از تلخى پند مىکاهد و موجب مسرّت خاطر مىشود و با الفاظ کم، معانى بسیارى را مىرساند و در پرده کنایه، مطالب را مىآموزد و به زبانى ساده و محسوس مسایل پیچیده عقلى را مطرح مىسازد.[24]
بدون تردید یکى از ابزارهاى متعارف تربیتى در میان عموم مردم، استفاده از ضربالمثلها، تمثیلها و تشبیههاى مناسب است. قرآن کریم نیز در موارد عدیدهاى[25] از این مثلها استفاده کرده است. امام صادق علیه السلام مىفرماید:
مثلهاى قرآن داراى فواید بسیارى است؛ با نظر دقیق به تفکر در باره معانى آنها بپردازید و [بىتوجه] از آنها عبور نکنید.»[26]
مثالهاى قرآنى- مانند تشبیه سر انجام دنیا به پژمردهشدن گیاهان سر سبز، تشبیه اعمال کفار به سراب، تشبیهات متعدد در مورد منافقان، تمثیل به پیرزنى که پنبههایش را رشته مىکند و ...- همگى قابل تأمل است. مَثَلهاى قرآن از جهت تربیتى داراى فواید زیر است:
عبرتآموزى، تفکر و تأمل، تشویق و ترغیب، هشدار، تبیین و تقریر، اندرز و نصیحت، و تقریب مسایل پیچیده به ذهن.
نکته مهم در مثلها این است که در معانى سطحى آن نباید توقف کرد، بلکه با گرفتن سررشته تفکر و تعقل باید در معانى ژرف آن فرو رفت. از جهت تربیتى نیز نباید مربى همه نکات در مثل را براى متربى بازگو کند؛ بلکه باید بدو اجازه دهد که خود با کاوشگرى معانى بیشترى را کشف کند.
د. سؤال و جواب: گاهى طرح یک سؤال، باعث تمرکز حواس و جلب توجه افراد به مطلب مىشود. طرح سؤال باعث مىشود که حس کنجکاوى و حقیقتجویى مخاطبان تحریک شود و احساس نیاز براى پاسخگویى پیدا کنند؛ خصوصاً اگر سؤال بهگونهاى مطرح شود که براى آنها تازگى و جاذبه داشته باشد و نتوانند بهسادگى پاسخ دهند. در این صورت با دل و دیده بهسوى گوینده مىآیند تا پاسخ آن را بشنوند. قرآن نیز در موارد متعدد از این شیوه استفاده کرده است:
هل أتک حدیث الغاشیه؟[27]
القارعُة ما القارعة و ما أدریک ما القارعة؟[28]
هل أتى على الإِنسان حینٌ من الدّهر لم یکن شیئاً مذکوراً؟[29]
گاهى نیز سؤالات را از زبان دیگران بیان مىکند:
یسئلونک عن الأَنفال.[30]
یسئلونک عن الأَهِلّة.[31]
یَستفْتونک قل اللّهُ یُفتیکم فى الکلالة.[32]
در سخنان پیامبراکرم صلى الله علیه و آله نیز شیوه سؤال و جواب بسیار به چشم مىخورد:
آیا از بهترین شما خبر ندهم ...
آیا از بهترین اعمال نزد خدا خبر ندهم؟ ...
آیا شما را به بدترین مردم آگاه نکنم؟
آیا به شما خبر ندهم از کسانى که در اخلاق به من مانندترند؟ ...
براى دعوت به ارزشهاى اخلاقى، بهطور کلى استفاده از آیات و روایات، اشعار پندآموز و کلمات بزرگان که «مقبولاتِ منطقى» بهشمار مىآیند، تأثیر دعوت را مضاعف مىکند.
استفاده از روش دعوت به ارزشهاى اخلاقى، بهصورت خودتربیتى آن است که خودمان را در معرض این دعوت قرار دهیم.[33]
[1] ( 2). متربّى نیز با استفاده از روش خودتربیتى، مىتواند شرایط پیامدهنده، پیامگیرنده و پیام را ملاحظه کند و به گزینش صحیحتر و مطلوبتر بپردازد
[2] ( 1). ر. ک: مظفر: المنطق، ص 415 به بعد.( با این تفاوت که در اینجا مفهوم عامتر و شامل صناعت شعر هم مىشود)
[3] ( 1). ما اضمرَ احدٌ شیئاً الّا ظهر فى فَلَتاتِ لسانِه و صَفَحاتِ وجهِه.( نهجالبلاغه، کلمات قصار 26)
[4] ( 2). البته موعظه به جنبه محتوایى روش هم اشاره دارد؛ ولى در این تقسیم سهتایىِ قرآن تقریباً معادل روش دعوت به ارزشها است
[5] ( 3). سوره نحل، آیه 125
[6] ( 4). در مفردات راغب، دو معنا براى آن ذکر شده است: نخست« زجر مقترن بالتخویف» که از فنون و شیوههاى دعوت بهارزشها است. دوم« هو التذکیر بالخیر فیما یرقّ له القلب» که همین معناى عام در اینجا مراد است. المیزان، ج 12، ص 373 و تفسیر نمونه، ج 11، ص 455 همین معناى عام را پذیرفتهاند
[7] ( 5).( تفسیر نمونه، ج 11، ص 456) در المیزان نیز این نکته با بیان دیگرى آمده است:« مِن هنا یَظهر انّ حُسنَ الموعظة انّما هو من حیث حسن اثره فى الحق الّذى یراد به بأن یکون الواعظ نفسه متعظاً بما یَعِظُ و یَستعمل فیها من الخلق الحسن ما یزید وقوعها من قلب السامع موقع القبول فیرقّ له القلب و یقشعرّ به الجلد و یعیه السامع و یخشع له البصر».( ج 12، ص 372)
[8] ( 1). الانذار اخبار فیه تخویف کما ان التبشیر اخبار فیه سرور.( المفردات)
[9] ( 2). سوره انعام، آیه 8
[10] ( 3). سوره مدثر، آیه 36
[11] ( 4). سوره بقره، آیه 97
[12] ( 5). و لمن خاف مقام ربّه جنّتان.( سوره الرحمن، آیه 46)
[13] ( 6). انّما أَنت منذر من یخشاها.( سوره نازعات، آیه 45)
[14] ( 7). أَ لم یأن للّذین آمنوا أن تخشع قلوبُهم لِذکر اللّه.( سوره حدید، آیه 16)
[15] ( 8). و الّذین آمنوا أشدّ حبّاً للّه.( سوره بقره، آیه 165)
[16] ( 9). إِنّ الذین آمنوا ... أولئک یرجُون رحمت الله.( سوره بقره، آیه 218)
[17] ( 10). خیرالاعمال اعتدال الرجاء و الخوف.( غررالحکم، فصل 4، ص 156)
[18] ( 1). ر. ک: نگاهى دوباره به تربیت اسلامى، ص 124
[19] ( 2). سید قطب: روش تربیتى در اسلام، ص 263
[20] ( 3). 122 مورد
[21] ( 4). سوره یوسف، آیه 111
[22] ( 1). داستانهاى اخلاقى در مثنوى معنوى از این نوع است.
[23] ( 2) و المثل عبارة عن قوله فى شىء یشبه قولًا فى شىء آخر بینهما مشابهة لیبیّن احدهما الآخر و یصوّره.( المفردات)
[24] ( 3). ر. ک: اصول و روشهاى تربیت در اسلام، ص 262.
[25] ( 1). 245 ضربالمثل و 53 مورد تمثیلهاى دینى
[26] ( 2). امثال القرآن لها فواید فامعنوا النظر فتفکّروا فى معانیها و لاتمرّوا بها
[27] ( 3). سوره غاشیه، آیه 1
[28] ( 4). سوره قارعه، آیات 3- 1
[29] ( 5). سوره انسان، آیه 1
[30] ( 1). سوره انفال، آیه 1
[31] ( 2). سوره بقره، آیه 189
[32] ( 3). سوره نساء، آیه 176
[33] دیلمى، احمد، اخلاق اسلامى (دیلمى، احمد)، 1جلد، دفتر نشر معارف - قم، چاپ: دوم، 1380.صص 185 الی 192