93- الزام اخلاقى و مسؤولیت
بدون شک، ما در انجام افعال اخلاقى نوعى الزام احساس مى کنیم؛ یعنى: احساس ما این است که باید آن کار اخلاقى را انجام دهیم و ترک آن را روا نمىبینیم. به تعبیر دیگر، در مسائل اخلاقى، خود را مسؤول مىیابیم؛ گویا کسى از ما درباره فعل اخلاقى یا ترک آن سؤال مىکند و ما باید پاسخگو باشیم. یکى از مباحث مهم در فلسفه اخلاق همین است که ریشه این الزامات اخلاقى و منشأ احساس مسؤولیت مسائل اخلاقى مشخص گردد.
الزام؛ مقوّم حکم اخلاقى
آیة اللّه مصباح در این زمینه مى نویسد:
یکى از مسائل مهمى که در فلسفه اخلاق مطرح مى شود ... این است که غالب فلاسفه اخلاقى، به خصوص متأخرین ایشان، از فلاسفه غربى، قوام حکم اخلاقى را به الزام دانسته اند و گفته اند:
حتماً در حکم اخلاقى الزام هست. نمى شود یک حکمِ اخلاقى باشد که در آن الزام به فعل یا الزام به ترک نباشد.
کانت، فیلسوف آلمانى از جمله کسانى است که احکام اخلاقى را بهطور مطلق، الزامى دانسته و مبدأ و منشأ این الزامات اخلاقى را «عقل» خوانده است. وى گاهى «وجدان» را منشأ الزام اخلاقى مىشمارد. مراد وى از «وجدان»، همان «عقل عملى» است که در مورد بایدها و نبایدهاى رفتارى انسان حکم صادر مىکند و وظیفه و مسؤولیت انسان را در بایستنىها و نبایستنىهاى اخلاقى مشخص مىسازد.
ملازمه الزام و مسؤولیت
یکى از نکتههایى که در این بحث باید بدان توجه کنیم این است که الزام و مسؤولیت با یکدیگر ملازمه دارند؛ یعنى: هر جا الزام مطرح مىشود، بهدنبال آن، مسؤولیت نیز در کار است و هر جا مسؤولیتى مطرح شود، نوعى الزام نیز در آن مطرح است؛ مثلًا، وقتى شما در برابر یک کودک یتیم، احساس مسؤولیت مىکنید، معنایش این است که بر خود لازم مىبینید که در حق او خدمتى انجام دهید، همچنین وقتى مى گوید:
«من باید براى این کودک، کارى انجام دهم.» این بدان معنا است که شما خود را مسؤول مى بینید، به گونه اى که اگر اقدام لازم را انجام ندهید، خود را مستحق مؤاخذه مى دانید.
الزام و اختیار در فعل اخلاقى
یکى از سؤالاتى که در بحث الزام اخلاقى مطرح مىشود این است که چگونه الزام با اختیار جمع مىشود؟ ما از یک سو مىگوییم فعل اخلاقى باید اختیارى باشد و از سوى دیگر، معتقدیم که در افعال اخلاقى، همواره احساس لزوم و مسؤولیت مىکنیم، گویا فعل اخلاقى چنان است که باید حتماً انجام شود و ترک آن جایز نیست!
یکى از پاسخهایى که در این زمینه داده شده، پاسخ کانت است. وى مىگوید: چون منشأ این الزام عقل انسان است، با اختیار انسان منافات ندارد؛ زیرا منافات در جایى است که از بیرون وجود خودمان، چیزى ما را وادار به کار اخلاقى کند. اما اگر منشأ اختیار و الزام هر دو درون خود ما باشد، منافاتى با یکدیگر ندارند.
بهنظر مىرسد پاسخ کانت، گویا و کافى نیست؛ چرا که مىتوان گفت با این بیان، اشکال سختتر مىشود؛ چون این سؤال پیش مىآید که چطور منشأ الزام و اختیار، که با یکدیگر تقابل و تضاد دارند، یکى است و هر دو از درون انسان ناشى مىشوند؟
پاسخ اصلى این است که بگوییم: الزام در اینجا تشریعى و قانونى است، اما اختیار، تکوینى مىباشد و این دو با یکدیگر تنافى ندارند. به تعبیر دیگر، توهّم تنافى بین الزام و اختیار در افعال اخلاقى از آنجا ناشى شده که الزام حقیقى با الزام اعتبارى خلط شده است. آنچه در فعل اخلاقى لازم مىباشد این است که فعل از اختیار تکوینى و اراده حقیقى انسان صادر شود؛ یعنى: هنگامى که فاعل مىخواهد فعل اخلاقى را انجام دهد، حقیقتاً داراى اختیار است؛ بدین معنا که فعل و ترک- هر دو- براى او مقدور است و او خودش یکى را انتخاب مىکند.
اما الزام تشریعى به این معناست که فعل اخلاقى یا ترک آن از چنان همیتى برخوردار است که حتمى و واجب بوده و مصلحت آن به اندازهاى است که از دست دادن آن روا نیست. این معناى الزام منافاتى با این ندارد که انسان به میل خود، فعل اخلاقى را ترک کند و از روى اختیار و اراده آزاد، آن را انجام ندهد؛ مثلًا، شما در عین حال که نماز را از واجبات دینى مىدانید اختیار دارید که آن را انجام دهید و یا ترک کنید. در اینجا، اختیارى بودن فعل یا ترک نماز با واجب بودن آن از نظر شرعى منافاتى ندارد؛ چون الزام، شرعى است و اختیار، تکوینى.
ریشه الزام اخلاقى
بعضى چنین گمان کردهاند که الزامات اخلاقى صرفاً الزاماتى اعتبارىاند و فراتر از قرارداد و اعتبار، هیچ پشتوانه واقعى ندارند.
بهعنوان مثال، چنین پنداشتهاند که وقتى مىگوییم: «باید راست گفت» مثل این است که مىگوییم: «باید از سمت راست خیابان عبور کرد.» همانطور که در جمله دوم مىتوانیم اعتبار را عوض کنیم و بگوییم: «باید از سمت چپ عبور کرد»، در جمله اول نیز مىتوانیم قرارداد و اعتبار را عوض کنیم و بگوییم: «باید دروغ گفت.»
مطلب مذکور به گروهى از متکلمین اشاعره نسبت داده شده، ولى از سوى بیشتر علماى اسلام و متکلمان شیعه و معتزله رد شده است؛ زیرا بهطور بدیهى، عقل ما چنین درک مىکند که حسن و قبح برخى از افعال اخلاقى، قابل تغییر نیست و ممدوح یا مذموم بودن این افعال، به اعتبار و قرارداد ما بستگى ندارد، بلکه در ذات برخى از افعال- مانند امانتدارى- حُسن وجود دارد و در ذات بعضى از افعال- مانند خیانت در اموال دیگران- قبح نهاده شده است.
سؤال مهم در اینجا این است که وقتى عقل- مثلًا- به حُسنِ امانتدارى حکم مىکند، آیا این حکم منشأى در واقعیت امانتدارى دارد یا عقل بدون نظر به واقعیت این صفت و فعل، حکم به حُسن آن مىکند؟ پاسخ این است که عقل بدون توجه به واقعیت این فعل و صفت، حکم به حُسن آن نمىکند، بلکه این حکم عقل، منشأى در ذات فعل دارد و آن این است که این فعل، در رسیدن انسان به کمال نقش دارد و این نقش حقیقى و واقعى است؛ چرا که کمال انسان، حقیقى و واقعى است. کمال انسان، رشد وجودى و قرب الهى و ارتقاى رتبه در مراتب هستى است.
بنابراین، هر کار و صفتى که انسان را در این مسیر وجودى، بالا ببرد و انسان را به آن کمال مطلوب نزدیکتر کند، حُسن خواهد داشت و براى رسیدن به آن کمال، لازم مىباشد. از همینجا است که صفت الزامى بودن در افعال اخلاقى مطرح مىشود. از آنجا که هر سببى براى حصول مسبّبش لازم است، پس هر فعل اخلاقى کمالآفرین نیز براى رسیدن به آن کمال، لازم و ضرورى است.
حال اگر بپرسید که خود آن کمال نهایى از کجا براى انسان ضرورى شده است و چرا باید به سمت کمال رفت؟ پاسخ این است که کمالطلبى، فطرى همه انسانها است و هیچکس دراین عالم نیست که کمال خود را نخواهد و بهدنبال آن نباشد. همگان بهدنبال کمال خود هستند، اگر چه در مصادیق کمال با یکدیگر اختلاف نظر دارند. ما براساس جهانبینى خاص خود، که جهانبینى دینى و الهى است، معتقدیم که خداوند برترین و کاملترین موجود عالم است و بنابراین، قرب به خدا یعنى: قرب به کاملترین موجود جهان هستى. و لذا، کمال حقیقى آدمى را قرب به خدا مىدانیم. البته نیل به مرتبه خدایى براى بشر ممکن نیست، اما قرب به او ممکن و میسور است و هر چه قرب بیشتر باشد، کمال بیشتر خواهد بود:
«یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ»
اى انسان، تو بهسوى پروردگارت در تلاش و حرکت هستى و در نهایت، به لقاى اوواصل خواهى شد.
مسؤولیت اخلاقى
در بین فلاسفه غربى متأخّر، براى اولین بار کانت بحث مسؤولیت اخلاقى را مطرح کرد. وى مسؤولیت انسان را در برابر عقل مىداند و معتقد است که انسان ذاتاً خود را دربرابر حکم و تکلیف عقلى، مسؤول مىیابد.
برخى از مکاتب، انسان را در برابر جامعه و روح جمعى مسؤول مىدانند. مارکسیستها و جامعهشناسانى که براى جامعه در برابر فرد، اصالت قایلند- مثل امیل دورکیم (1858- 1917)- چنین عقیدهاى دارند.
برخى مانند ژانژاکروسو (1778- 1712) انسان را در برابر «وجدان و ضمیر باطنى» مسؤول مىدانند.
آنچه از دیدگاه دین در این زمینه باید گفت این است که انسان بدون شک، موجودى مسؤول است و باید پاسخگوى اعمال و رفتار اختیارى خود باشد. اما در این مسؤولیت، سائل کیست؟ عقل؟ وجدان؟ یا جامعه؟
بهنظر ما، سائل اولیه خداوند است و انسان اولًا و بالذات، در برابر او مسؤولیت دارد. اوست که خالق و مکوِّن ماست و لذا، تنها اوست که حق سؤال از ما را دارد. اوست که مىتواند فرمان توقیف و توقف بندگان را صادر کند و بفرماید:
«وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ»
آنان را متوقف سازید؛ (چه آنکه) آنان مسؤول هستند و باید مورد سؤال قرار گیرند.
البته ما در برابر جامعه، وجدان، عقل، تاریخ، رسولان الهى، پیشوایان معصوم علیهم السلام ومانند آنها نیز مسؤولیت داریم، اما هیچیک از این مسؤولیتها اصالت ندارند، بلکه همه اینها در طولِ مسؤولیت در برابر خدا قرار مىگیرند؛ یعنى: چون خداوند ما را در برابر اینها مسؤول قرار داده است، ما در برابرشان احساس مسؤولیت مىکنیم، و گرنه اگر آنها را جداى از خدا در نظر بگیریم، در برابرشان اصالتاً هیچگونه مسؤولیتى نداریم و اصلًا مسؤولیت، معنا و توجیه درستى ندارد. لذا، پایه و اساس مسؤولیت انسان، اعتقاد به خداست و همین زیربنا و بنیان اخلاق بهشمار مىرود.
خداوند تنها موجودى است که خود مورد سؤال واقع نمىشود، اما از همگان سؤال خواهد کرد:
«لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ»
خداوند درباره آنچه انجام مىدهد، مورد سؤال قرار نمىگیرد، ولى دیگران مورد سؤال خواهند بود.
اگر ما با بینش امانى به نعمتهاى بیرونى و درونى خود نگاه کنیم و همه آنها را امانت الهى ببینیم، خود به خود به مسؤولیت اخلاقى مىرسیم. جوانح و جوارح ما باید در خدمت ارزشهاى اخلاقى، مکارم الهى و فضایل انسانى بهکار گرفته شود و لازمه احساس مسؤولیت- بهمعناى عام آن- احساس عبودیت و بندگى در برابر خداى متعال است:
«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ»
جنّ و انس را جز براى عبادت خویش نیافریدم.